چکیده:
گفتار حاضر به بررسی رابطه میان تاریخ، تاریخ شفاهی و تاریخ شفاهی در آمریکای لاتین می پردازد. این نوشتار به این پرسش نیز پاسخ می دهد که آیا تاریخ شفاهی مقوله ای خاص از پژوهش های تاریخی است یا خود به مثابه ابزاری در دست پژوهشگر است. در عین حال این مقاله به این هم می پردازد که آیا تاریخ شفاهی در آمریکای لاتین ویژگی خاصی دارد یا و این که آیا به خودی خود یک رشته تخصصی هست یا خیر.
سال ها پیش با "اوکون اودت اویا" (Okun Udet Uya) تاریخدان نیجریایی در میز گردی شرکت داشتم. وقتی گفتم که کار من تاریخ شفاهی است او خندید و من دلیل خنده اش را جویا شدم. او برگشت گفت که که کارش نه تاریخ شفاهی است نه تاریخ نوشتاری، چرا که به عنوان یک آفریقایی و یک تاریخدان می داند که تنها با تکیه بر اسناد تقریبا نمی توان " تاریخ نوشت." تاریخ آفریقا به گونه ای گریزناپذیر سرشار از منابع شفاهی است چرا که دست استعمار پیشینه ثبت شده نوشتاری جوامعی چون تیمبوکتو (Timbuktu) یا امپراتوری مالی را از صفحه روزگار پاک کرده است. این نکته به واقع از این جهت قابل توجه است که حقیقتی را به تاکید باز می نماید؛ حقیقتی که می گوید تفاوت میان تاریخ شفاهی و نوشتاری برساخته دوران نوین است.
در عین حال، مباحثی چون حافظه و خاطره تاریخی در پیوند با الگوهای فرهنگی، سنن و ساختارهای جوامع معین است. "جیمز ک. لوون" (James K. Lowen) در این باره می گوید که تنها در غرب انسان را به مرده و زنده تقسیم می کنند. اما در دیگر جوامع، نظیر برخی جوامع آفریقایی، انسان به سه قسمت تقسیم می شود، به عبارتی، زنده، ساشا (sasha) و زامانی (zamani). ساشاها موجوداتی کاملا مرده محسوب نمی شوند. چرا که اعتقاد بر این است که آن ها همچنان در خاطره آشنایان زنده اند. به عبارتی، کسانی که آن ها را می شناسند و می توانند آن ها را به خاطر بیاورند، چهره آن ها را با استفاده از هنر زنده کنند و با یادآوری آن ها در حکایت ها و داستان های خود رنگی از حضور آن ها در زمان حال بیافرینند. اما با مرگ آخرین کسی که نیاکان را از نزدیک دیده است، او از پرده ساشا به نقاب زامانی یا مرگ فرو می رود.
باری، من برای اندیشه کردن در مورد تاریخ شفاهی جوامع آمریکای لاتین، هم به نقد اوکون اویا و هم به تمایزی که در مورد نیاکان از دست رفته وجود دارد نیاز دارم. حتی از این هم بیشتر، چرا که به گمان من ابزارها و مقوله های تاریخی را به راستی نمی توان از "جوهر" تاریخ جدا دانست. منظور من از "جوهر" اشاره به ابزار و اهداف حرفه ما است. چنان که "ا. ه. کار" (E. H. Carr) در این باره می گوید: "کار یک تاریخدان نه عشق ورزیدن به گذشته است و نه آزاد شدن از زنجیرهای گذشته، بلکه کار او درک درست گذشته و شناخت آن است تا از به مثابه راهنمایی برای شناخت حال استفاده کند." "لوسین فبر" (Lucien Febvre) نیز می گوید که شناخت گذشته، "یک نیاز انسانی است که می گذارد زمان حال را بفهمیم و با آن زندگی کنیم." از این رو، هر تاریخ و هر پژوهش تاریخی ما را به شناخت زمان حال و جامعه ای که در پیوند با این زمان است راهبر می شود و مهم هم نیست که چه دوره تاریخی مد نظر باشد.
تاریخ شفاهی در آمریکای لاتین سنتی دیرینه است و خود به زمانی باز می گردد که در سال 1956 بایگانی صوتی موسسه ملی تاریخ مردم شناسی مکزیک را ایجاد کردند. این طرح پیشینه لازمی برای برنامه بعدی این موسسه شد که نامش را بایگانی کلام گذاشتند و در سال 1972 تاسیس شد. این همان موسسه ملی تاریخ مردم شناسی مکزیک بود که توانست از این طریق کامل ترین مجموعه شهادت نامه های صوتی متعلق به بازماندگان انقلاب مکزیک را بازیابی کند و گرد هم آورد. از آن به بعد کارشناسان تاریخ شفاهی مکزیک تلاش بسیار کردند تا مجموعه های مختلفی پدید آورند؛ مجموعه هایی که مربوط به جمهوریخواهان اسپانیایی در تبعید، تبعیدی های آمریکای لاتین و نیز سنت ها و فرهنگ مکزیک می شد.
اما تجربه مکزیکی ها جرقه ای شد تا دیگران نیز در سراسر آمریکای لاتین طرح های مشابه ای انجام دهند. از جمله در آرژانتین Instituto Di Tella بایگانی صوتی خود را در مورد رهبران جنبش های کارگری دهه 1970 ایجاد کرد و تا سال های دهه 1980 بر مجموعه خود افزود. در برزیل نیز بنیاد ژتولیو وارگاس (Fundacao Getolio Vargas) در مرکز اسناد و پژوهشهای تاریخ معاصر برزیل موسوم به CPDOC یک بایگانی تاریخ شفاهی راه اندازی کرد. در سال های دهه 1980 و 1990 بسیاری از نهادهای موجود در آمریکای لاتین به تاریخ شفاهی روی آوردند تا از این رهگذر هم دارایی های تاریخی خود را غنی کنند و هم بتوانند در مورد آن دسته از رویدادهای تاریخی غور و بررسی کنند که منابع نوشتاری مربوط به آن ها محدود است.از جمله کارهای انجام شده در این زمینه می توان به این موارد اشاره کرد: انجام بیش از پنج هزار گفتگو در مورد انقلاب ساندنیست ها در نیکاراگوآ، برنامه زنان در کوبا، طرح گواتمالا در مورد قربانیان سرکوب و چندین طرح مربوط به حقوق بشر، کارو کارگر و شبه نظامی گری در شیلی، کلمبیا و آرژانتین. همه این تحولات و کارهای صورت گرفته دست به دست هم دادند تا در سال 1988 نخستین همایش کارشناسان تاریخ شفاهی در مکزیکوسیتی شکل بگیرد. طی پانزده سال گذشته، مقوله تاریخ شفاهی در آمریکای لاتین رشد چشمگیری داشته است. آرژانتین، برزیل، شیلی، مکزیک و نیکاراگوآ هریک انجمن ملی تاریخ شفاهی خود را بنیان نهاده اند که به طور منظم همایش برگزار می کنند و نشریه دارند. در سال 2010 انجمن های ملی گوناگون تاریخ شفاهی در آمریکای لاتین و دانشگاه ها و نهاد های بسیار دیگر دست به دست هم دادند و شبکه تاریخ شفاهی آمریکای لاتین (RELAHO) را تاسیس کردند که نشانی اینترنتی آن www.relaho.org می باشد. این شبکه حکم مقری را دارد که کارشناسان تاریخ شفاهی سراسر آمریکای لاتین از آن برای تبادل اطلاعات استفاده می کنند. با نگاهی گذرا به وبگاه RELAHO می توان دریافت که مقوله تاریخ شفاهی در آمریکای لاتین یک رشته در حال رشد تخصصی است که دانشگاهی و غیر دانشگاهی و پژوهشگر تاریخ را تا سنت های محلی و فولکلور همه را در بر می گیرد و آموزش را سرشار می کند و دانشجویان را وامی دارد تا در فرآیند آموزش شرکت کنند و در خود گروه های محلی و "کمیته های یادمان" را جای داده است.
آهنگ پرشتاب رشد این رشته تخصصی همچنین این پرسش را مطرح کرده که "آیا اصلا چیزی به نام تاریخ شفاهی آمریکای لاتین وجود دارد؟" تا آن جا که به اوکون اودت اویا مربوط می شود، مرزی بین منابع گفتاری و نوشتاری وجود ندارد. البته این نظر خود حاصل ویژگی خاص جریان های تاریخی نیجریه است. اما در مورد آمریکای لاتین چه؟ آیا این جا هم همان ویژگی خاص در جریان تاریخی هست که بتواند ما را به مقوله خاص تاریخ شفاهی راهبر شود؟ "جوهر" تاریخ شفاهی مثل خود "آمریکای لاتین" دست کم قابل گفتگو است. به بیان دیگر، این جوهر دست کم به اندازه موجودیت آمریکای لاتین به عنوان یک پروسه تاریخی منحصر به فرد و متجانس قابل بحث است. در واقع فارغ از هر گونه زبان فرسایی و پیچیده گویی، باید گفت که مفهوم آمریکای لاتین در مقابل اروپا و آمریکا شکل گرفت. به معنای دقیق کلمه، عامل وحدت بخش در این جا خود ناشی از استعمار و امپریالیسم است. به عبارتی، دو مفهومی که این جا تنها مفاهیم نظری و سیاسی محسوب نمی شوند، بلکه بیشتر بازگوکننده تلاشی اند برای تعریف رابطه ظالمانه موجود. این جاست که معلوم می شود چرا پیوسته مشکل است که به لحاظ تاریخی جریان های سیاسی ملت های امپریالیست را با آن ها که زیر یوغ استضعافند، مقایسه کرد. البه می گویم سخت است، نه غیر ممکن. پس منطقی است که فرض کنیم اگر چیزی به نام تاریخ آمریکای لاتین وجود دارد، باید "جوهر" آن را در جریان تاریخی خاصی جستجو کرد که حاصل رابطه با اروپا و آمریکا است. به بیانی دقیق تر، و تا آن جا که تاریخ شفاهی که ذهنیت هدف اصلی مطالعه آن است، به عنوان بخشی از مطالعات تاریخی مطرح است، باید "جوهری" خاص آمریکای لاتین داشته باشد که خود برآمده از این جریان تاریخی است.
پس اگر چنین است، تجربه تاریخ شفاهی در آمریکای لاتین لزوما باید متفاوت باشد. حتی در جوامعی که داغ استعمار و امپریالیسم را بر ناصیه دارند، نظیر جوامع آفریقایی و آسیایی، ویژگی خاص آن ها به مطالعه های تاریخی رنگ و بویی ملموس می بخشد. "ژراردو نکوچیا گارسیا (Gerardo Necoechea Garcia) می گوید: "از منظر راهکار و روش، چیزی وجود ندارد که بتوان با استفاده از آن تاریخ شناسان شفاهی آمریکای لاتین را از همقطاران آن ها در نقاط دیگر دنیا سوا کرد." اما من با این نظر مخالفم. موضوع درخور توجه در این باره این است که می بینیم کتابها و دفترچه های راهنمایی که همقطاران ما در جهان اول در زمینه تاریخ می نویسند، دست کم در آرژانتین چه کاربرد کمی دارد، چرا که این کتاب ها بر پایه تجربه ها و روش هایی از بررسی استوارند که به جوامع توسعه یافته تعلق دارند.
در آرژانتین، فی المثل، مشکل "پرداختن" به تاریخ شفاهی با مسائلی گره خورده اند که خود برآمده از سرکوب و رژیم های استبدادی اند. از این رو می بینیم که وقتی از یک مصاحبه شونده درخواست می کنیم اجازه بدهد نسخه نوشتاری از گفته هایش تهیه کنیم، خود به خود در پیله شک فرو می رود که به عنوان تاریخ نگار می خواهیم با آن گفتگو چه بکنیم. به عبارتی، می بینیم شرکت کننده در گفتگو و هم گفتگو کننده هر دو در مواجهه با حکومت های ظالم سرکوبگر، از خودسانسوری به عنوان شیوه ای برای زنده ماندن بهره می گیرند و رد این خود سانسوری در جای جای شهادت ها،؛ واگویی خاطرات و ذهنیت دو طرف به چشم می خورد. این گونه است که فرآیند و شیوه زنده کردن خاطرات یا ارائه یک پاسخ نه همان هست و نه همان می تواند باشد که در جوامع با درجه های کمتری از سرکوبگری شاهد آنیم. در عین حال این جا تاریخ نگار حتی تصورش را هم نمی تواند بکند، آن چه را که مصاحبه شونده در گفتگو اظهار می کند، برای چه مقاصدی می توان از آن بهره گرفت. این خود یک معضل اخلاقی و واقع بینانه است که تاریخ نگاران اروپایی و آمریکای شمالی در کتابچه هایشان به آن نپرداخته اند. برای مثال، در مورد خود باید بگویم که دادستان های عمومی در سه محاکمه مختلف نام من را ذکر کرده اند (هرچند خوشبختانه سراغ من نیامده اند تا شهادت بدهم). آن ها علاقمند بودند از گفتگوهایی که من با چریک های سابق انجام داده بودم به عنوان مدرکی که ثابت میکرد آن ها در جنایت علیه بشریت دست داشته اند، استفاده کنند. شما بودید، چه می کردید؟ چه کاری از دست آدم ساخته است وقتی با این احتمال مواجه می شود که می بیند آن چه مصاحبه شونده به طور محرمانه گفته بی آن که به پیامد های آن فکر کند، ممکن است علیه او استفاده شود؟ اگر در گفتگو با یک عضو پیشین سازمان های چریکی، او بگوید که یک نفر را اعدام کرده است، تاریخ نگار چه باید بکند؟ آیا او باید دست به اصلاح شهادت نامه بزند و قسمت های مربوط را پاک کند یا آن را همان طور نگه دارد و چریک سابق را در برابر عواقب حرف هایش قرار دهد؟ و اگر چنین کرد، باید شهادت نامه اصلاح نشده را مخفی نگه دارد یا آن را منتشر کند و در دسترس مردم بگذارد؟ از سوی دیگر، تکلیف ما با اسم واقعی افرادی که با آن ها مصاحبه کرده ایم چیست؟ آیا باید این اسم را علنی گفت، یا این که از نام های مستعار استفاده کرد؟ شاید فکر کنید ما در این باره با صحبت از یک چریک سابق، راه به افراط برده ایم، اما در باره فعالان کارگری و حقوق مدنی چه می کنید؟ فعالیت های این ها را هم اغلب غیرقانونی در نظر می گیرند؟ جدای از این، وقتی مصاحبه را آماده کردیم، معیار برای استفاده از آن چیست؟ به بیان دیگر، موضوعات اجتماعی-فرهنگی چون طبقه، نژاد و جنس چه تاثیری بر ساختار شهادت نامه خواهند داشت؟ برای مثال، ذهنیت یا تعصب خود مصاحبه کننده چه تاثیری بر ساختار مصاحبه خواهد داشت؟ مثل وقتی که یک استاد دانشگاه سفید پوست مرد متعلق به طبقه متوسط با یک زن سرخپوست مصاحبه می کند؟ یک بار من مجموعه ای کامل شامل مصاحبه با اعضای گارد آهنین تهیه کردم. گارد آهنین یک سازمان دست راستی افراطی در آرژانتین است که از طرفداران خوان دومینگو پرون هستند و "پرونیست" نامیده می شوند. طرح مصاحبه با افراد این سازمان به طرز مشهودی جزو برنامه هایی بود که موفقیت چندانی به دست نیاورد. برای من درک تصویرپردازی های آن ها مشکل بود. علاوه بر این نمی توانستم این حقیقت را بفهمم که آن ها دوست داشتند تا با یک طرفدار رنگ "سرخ" مصاحبه کنند و بر اساس همین هم تصمیم می گرفتند که من پای صحبتشان بنشینم. تاریخ نگارانی مثل رونالد گرل (Ronald Grele)، پائول تامسون (Paul Thompson)، دانیل برتو (Daniel Bertaux)، فیلیپه ژوتار (Philippe Joutard)، و بسیاری دیگر از همقطاران من به موضوعاتی از این دست فکر نکرده اند تا متون جالب، خوش ساختار و از همه نظر مفید تاریخ شفاهی خود را تهیه کنند، این خود واقعیتی است که می گوید آن ها هرگز به چنین مشکلاتی بر نخورده اند.
این ها برخی از مسائلی هستند که در کنار دیگر موضوعات خود برخاسته از واقعیت آمریکای لاتین هستند و یک تاریخ نگار و به ویژه تاریخ نگاری که به تاریخ شفاهی می پردازد، باید فکری به حال آن ها بکند. وقتی حرف آرشیوهای اروپا و آمریکا پیش می آید، حسادت عمیق ما برانگیخته می شود. می بینیم این آرشیوها خوب سازمان دهی شده اند و خوب حفظ و نگهداری می شوند. این امر حکایت از این دارد که آن ها پول دارند و دولت هایشان دوشادوش گروه ها و بخش های مسلط برای خاطرات تاریخی ارزش قائل می شوند و این خاطرات را ابزاری برای ایجاد یک توافق جمعی مصممانه و سلطه گری به حساب می آورند. اما در مورد ما چنین نیست. برای یک تاریخ نگار شفاهی آمریکای لاتین، یک موضوع حیاتی است که آیا باید مصاحبه اش را در اختیار بایگانی هایی عمومی بگذارد یا نه و این که اگر چنین کند، کار او چه معنایی خواهد داد. علاوه بر این، در جوامعی که فساد بیشتر نهادهای دولتی را در کام خود فرو برده است، چه کاری از تاریخ نگار ساخته است تا آن خاطرات را حفظ کند. ما چه طور خواهیم توانست جلوی فروش این آرشیوها را به خارج از کشور بگیریم یا نگذاریم قدرت هایی که از وجود این آرشیوها احساس راحتی نمی کنند، آن ها را از بین ببرند یا این که این آرشیوها را به عنوان مشتی نوار و کاغذ پاره دور بریزند. وزارت کار آرژانتین هر ده سال به بهانه این که "جا نداریم،" همه آرشیوهای خود را می سوزاند (ولی به اعتقاد من، تاریخ کار و کارگری چیزی نیست که طبقه حاکم ما بخواهد آن را حفظ کند.)
مخلص کلام این که، اخلاق، سیاست، "جوهر" و به همین ترتیب تاریخ پیشگی خود حاصل واقعیت تاریخ نگارند. این ما را به حرف ژراردو نکوچیا می رساند و می بینیم درست می گوید. گرچه من بر این عقیده ام که تاریخ شفاهی در خود هیچ نشانی از براندازی یا دموکراسی ندارد، چرا که این ویژگی ها خود به استفاده ای بستگی دارند که تاریخ نگار از تاریخ شفاهی می کند، اما من برای این تاریخ شفاهی ویژگی خاص تعلق به آمریکای لاتین را هم قائلم. ژراردو به این نکته اشاره کرده است که، "ما به موضوعات، مضامین و مشکلاتی علاقمندیم که به طور کلی از آن ها در تاریخ های مرسوم و اسناد گردآوری شده اثری نمی یابیم." این به واقع سخنی درست است. تاریخ شفاهی در آمریکای لاتین بر آن است تا انسان ها را بازیابی کند و آن ها را در بطن تاریخ قرار دهد، به عبارتی، همان "توده هایی" را که مشارکت آن ها در جریان های تاریخی، در تاریخ های رسمی نادیده انگاشته شده یا سانسور شده است. جان کلام این که تاریخ شفاهی "تاریخ کسانی است که صدایی ندارند" (منظورم این است که افکار و اعمال آن ها را در هیچ سندی یا آرشیوی حفظ نکرده اند مگر جایی که ارزش ثانوی داشته است).
شاید تاریخ شفاهی به دلیل ویژگی نامتجانس خود، حاصل این باشد یا وانمود کند که حاصل حرکت به سوی تغییری پیشرونده در علوم اجتماعی است که باز خود بر محور خاطرات جمعی اجتماعی و فردی تمرکز دارد. اگر از این دریچه به تاریخ شفاهی بنگریم، می بینیم تاریخ شفاهی تا حدی تلاش می کند تا تاریخ نگارانی را پرورش دهد که خود بر آینده تاثیر می گذارند و در عین حال جامعه ای دموکراتیک، کثرت گرا و منصف تر ایجاد می کنند. استفاده از شهادت نامه های شفاهی برای بازسازی گذشته به اندازه خود تاریخ قدمت دارد. این ویژگی تاریخ نگاران شفاهی آمریکای لاتین را مجبور می کند نه تنها به فرد عامی به عنوان سوژه و قهرمان داستان تاریخی خود بنگرند، بلکه فکر کنند وظیفه تاریخ نگار همان محصول جمعی است که از کار تاریخ نگار به عنوان آشنای فن و فرد یا افراد عامی به عنوان سوژه به دست می آید. به بیان دیگر تاریخ شفاهی گفتمانی میان این دو است (درست به مانند گفتمان پیوسته ای که تاریخ نگار با اسناد نوشته شده دارد) و تاریخ نگار تغییر می دهد، دست به اصلاح می زند و تاریخی که در نهایت به دست می آید غنی تر و پیچیده تر است. اینجا تاریخ نگار با وارد کردن ذهنیت به عنوان جنبه اصلی جریان تاریخی، به این سو رانده می شود تا به کار خود و "جوهر" آن صورتی دموکراتیک بدهد یعنی باز هم تاریخ بار دیگر به دست حکومت دموکرات ها هدایت می شود. این "جوهر" به وسیله دموکرات ها تغذیه می شود و از این رو، اگر دموکرات ها به جریان تاریخی آمریکای لاتین راه یافته باشند، این جریان نمی تواند شبیه جریان های تاریخی دیگر نقاط جهان باشد.
البته این بدین معنا نیست که تاریخ شفاهی سراسر تاریخ "قابل اعتمادی" است. یکی از همقطاران اصرار دارد که بگوید، "هرکسی" اگر فقط جراتش را داشته باشد، "می تواند تاریخ شفاهی کار کند." این حرف درستی نیست. اجرای یک طرح تاریخ شفاهی قوانین، معیارها و فنون خود را دارد. هر مصاحبه ای را نمی توان در زمره منابع تاریخ شفاهی قرار داد. اگر غیر از این بود، مصاحبه هر خبرنگاری را با مردم، برای استفاده در روزنامه یا برنامه تلویزیونی، می شد جزو تاریخ شفاهی حساب کرد. درست این است که تاریخ شفاهی حد و مرز بی چون و چرایی را که دانشگاهیان بین رشته های دانشگاهی یا بین متخصص و غیرمتخصص تعیین می کنند، زیر سئوال می برد، چرا که می گوید انجام یک مطالعه تازیخی بدون شرکت فعالانه سوژه ها امکان پذیر نیست.
تاریخ شفاهی از این دریچه، خویی "ستیزه جو" دارد. البته بین این کیفیت تاریخ شفاهی و تاریخ علمی تناقضی وجود ندارد. همان طور که کارهای تاریخی ستیزه جوی خوب و ضعیف وجود دارد، در کارهای تاریخی دانشگاهی هم خوب و ضعیف پیدا می شود. هردوی این ها در خود یک نگرش سیاسی را می پرورانند و هیچ کدام منفعل نیستند. شیوه کار تاریخ شفاهی این است که ارتباط میان اخلاق، مسئولیت و تجربه تاریخ نگار را آشکار می کند و در این همه، قهرمان حکایت تاریخی و استفاده کنندگان از این شکل از تاریخ هردو مردم عادی اند. این خود به مثابه چالشی است که به تاریخ نگاران شفاهی آمریکای لاتین نیرو می دهد و خاستگاه رشد عظیمی است که تاریخ شفاهی در این نفطه از دنیا داشته است.
نویسنده: پابلو پوتسی
Pablo Pozzi
رئیس انجمن تاریخ شفاهی آرژانتین
مترجم: رضا بهار