هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 71    |    3 خرداد 1391

   


 

درس شیرین


محسن رضایی: «رمز و رازهای آزادی خرمشهر نوشته شود»


جنایت‌های ما در خرمشهر، اعترافات سرهنگ دوم ستاد عراقی


«خرمشهر در جنگ طولانی»؛ کتابی موثق درباره فتح خرمشهر


سلام خرمشهر! سلام رضا، سلام حمید، سلام قادر...


انتشار سرگذشت و خاطرات فرماندهان عملیات بدر در کتاب «جنون تا مجنون»


پرواز روی خاک، خاطرات خلبان پایگاه ششم شکاری بوشهر


زندگينامه داستاني سعدي افشار «عاليجناب سياه»


«عكس و انقلاب در بوشهر» به چاپ مي‌رسد


بازسازی و سازندگی، کتاب جدیدی از آیت الله هاشمی رفسنجانی


تاریخ شفاهی و بایگانی (2)


پزشکان بوفالو دیگران را در سرگذشت کشمیری‏ها سهیم می‏کنند


طرح جعبه موسيقی افتتاح می شود


دختران ما، سربازان کتابخانه تامز ريور


مصاحبه دانش آموزان با چهره های ماندگار


تاريخ شفاهي جنوب شرق‌آسيا ـ 50


 



سلام خرمشهر! سلام رضا، سلام حمید، سلام قادر...

صفحه نخست شماره 71

عملیات بیت‏المقدس به مرحله چهارم خود رسیده بود. عراق دیگر برگی برای برنده شدن نداشت که به میدان بکوبد. ساعت 22 و 30 دقیقه روز اول خرداد، نیروهای ایران با رمز «بسم الله القاسم الجبارین، یا محمد بن عبدالله (ع)» به سمت عراقی‏ها هجوم بردند و در اولین حرکت ارتباط یگان‏های عراقی را از هم گسیختند. این گسیختگی برای عراقی‏ها حکم پریدن از روی لبه پرتگاه به ته دره را داشت. فرار افسران و درجه داران و تسلیم شدن داوطلبانه سربازان عراقی گویای صحت پیش‏بینی سقوط بود.
روز دوم خرداد دیگر خرمشهر در محاصره کامل نیروهای قرارگاه کربلا بود که در سه گروه قدس، خاتم و نصر، خرمشهر را از شمال، شرق و جنوب احاطه کرده بودند. تعداد اسرای عراقی در این روز از 2830 نفر تجاوز كرد و یگان‏هایی از دشمن كه در منطقه بین نهر عرایض و شلمچه مستقر بودند، به میزان زیاد منهدم شدند.
در اواخر روز دوم خرداد، قرارگاه كربلا پس از بررسی آخرین وضعیت، تصمیم گرفت تا نیروها را به شهر وارد کند. در سه بامداد روز سوم خرداد واحدهایی از رزمندگان ایران به آن سوی رودخانه وارد شدند. از این به بعد بود که سرعت فرار عراقی‏ها بیشتر و بیشتر شد. از آن سو، عراقی‏ها از ساعت سه و پنجاه دقیقه بامداد تا دوازده ظهر روز سوم خرداد از سمت شلمچه 3 بار اقدام به پاتك كردند و تلاش نمودند تا از طریق جاده شلمچه – خرمشهر حلقه محاصره خرمشهر را بشكنند، اما هر سه بار هم خسارت دادند و عقب‏نشینی کردند.
ساعت 11 صبح روز سوم خرداد در حالی كه درگیری شدیدی بین رزمندگان ایرانی و نیروهای عراقی در شمال نهر خین جریان داشت و دشمن در فكر شكستن حلقه محاصره خرمشهر بود، رزمندگان ایرانی از جناح غرب و خیابان كشتارگاه وارد شهر شدند. ناحیه گمرك خرمشهر در كنار اروند اندكی مقاومت كرد كه آن هم به سرعت در هم شكسته شد. در ساعت 12 قوای ایران از سمت شمال و شرق وارد شهر شدند و نیروهای بعثی كه 24 ساعت در محاصره كامل قرار داشتند، راهی جز اسارت یا فرار و یا كشته شدن نداشتند و اغلب راه اول یا همان اسارت را انتخاب کردند. در ساعت 2 بعد از ظهر، خرمشهر به طور كامل آزاد شد و پرچم پر افتخار جمهوری اسلامی ایران برفراز «مسجد جامع» و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزاز درآمد.
آنچه خواندیم نگاهی گزارش وار بود که مانند یک تلسکوب روز آخر فتح خرمشهر را از نقطه‏ای ‏در بالا دست به ما نشان داد. این گزارش می‏تواند اطلاعات خوبی از مرحله نهایی عملیات بیت‏المقدس و فتح خرمشهر به ما بدهد. اما ورود به خاک خرمشهر از زمین طعم دیگری دارد. طعمی که نمی‏توان آن را از فراز نگاه کرد. طعمی که باید آن را از نوک پوتین‏ها، کف پاهای برهنه، کف دست‏ها، پیشانی‏ها و روی لب‏های رزمندگان بیت‏المقدس چشید. طعمی که شاید بتوان ته مزه آن در خاطرات فاتحان خرمشهر یافت. همین کنکاش مرا برآن داشت تا به دل خاطرات چند تن از رزمندگان و فرماندهان بیت‏المقدس بزنم تا شاید در لحظات آخر بیت‏المقدس‏ و قدم‏های اول بر خاک خرمشهر، با احساسات آنها شریک شوم.
در ابتدا به سراغ شهید سپهبد صیاد شیرازی، فرمانده بیت‏المقدس‏ می‏روم. شهید سپهبد صیاد شیرازی، در عملیات بیت‏المقدس‏، از قرارگاه کربلا، به عنوان فرمانده نیروی زمین ارتش، عملیات را کنترل می‏کرد. ایشان در مورد عملیات بیت‏المقدس‏ حرفهای جالبی به زبان آورده بودند که شاید بارها منتشر شده ولی بازهم ارزش تفکر و تامل دارد:
 "در کل عمليات جبهه‌ها، نبردي عظيم‌تر از عمليات بيت‌المقدس نداريم. ممکن است عملياتهاي ديگر سروصدا کرده باشند ولي عمليات بيت‌المقدس، عملياتي است که عظيم‌تر از همه بوده و برايمان هم مانده. يعني تمام منطقه عمليات تا پايان جنگ در دست خودمان ماند. از دو راهي کارون- بهمن‌شير در جنوب تا محل تقاطع رودخانه نيسان تا هورالعظيم که سمت راست منطقه ي عمليات بود، 170 کيلومتر طول جبهه ي ما بود. با سه قرارگاه تک کرده بوديم. عمق منطقه ي عمليات هم به کوشک، طلاييه، شلمچه، زيد، خرمشهر و اروند مي‌رسيد. وسعت عمليات حدود 6000 کيلومتر مربع بود که بيشترين وسعت بود. دشمن از آغاز تجاوز، در اين منطقه مستقر شده بود و بالاترين رقم اسير در همين عمليات گرفته شد، حدود بيست‌هزار نفر. مي‌توانيم بگوييم بالاترين رقم غنائم جنگي در اين عمليات به دست آمد. تقريباً همه‌چيز در صدر بود. طولاني‌ترين عمق منطقه ي عمليات در همين منطقه بود. ما در شب اول 25 کيلومتر و در مرحله دوم دوازده کيلومتر پيشروي کرديم. حدود سي و هفت کيلومتر عمق پيشروي‌مان بود. طولاني‌ترين نبردي که شبانه‌روز جنگيديم و پيشروي کرديم، در همين عمليات بود؛ حدود بيست و پنج روز.
هيچ عملياتي نداشتيم که به اين اندازه از پل تاکتيکي، به اين سرعت، استفاده کنيم. پنج پل شناور زده شد و حدود چهل هزار نفر يک شبه عبور کردند و بيش از دوهزار خودروي سبک و سنگين و تانک و نفربر، در همان شب، عبور کردند.اين هم از ويژگيهاي عمليات بيت‌المقدس بود.
پيروزي ما در بعد سياسي هم انعکاسش اين بود که رهبر معظم انقلاب اشاره فرمودند. نکته ي ظريفي را فرمودند که پس از عمليات، صحنه ي سياست به نفع جمهوري اسلامي برگشت. يعني تا موقعي که خرمشهر را آزاد نکرده بوديم، تصور دشمنان ما و جهان غير اسلام و مخالفين جمهوري اسلامي غير از اين بود. همه مي‌گفتند که اينها توان و قدرت آن را ندارند که بتوانند عراقيها را دفع کنند. وقتي خرمشهر گرفته شد، اصلاً ورق برگشت. صدام هم کاملاً تغيير موضع داد. صدامي که دم از قادسيه و پيروزي مي‌زد، يکدفعه دم از پايان قادسيه زد و به خودش ده روز مهلت براي برگشتن به عقب داد!
همه این‏ها در اثر چه بود؟ عظمت عمليات بيت‌المقدس. اين عظمت‌ها، براي ما رزمندگان، آفت پيروزي را به همراه داشت که غرور بود. از اين موضوع چه درسي مي‌گيريم؟ اينکه هرگاه با توکل به خدا مي‌جنگيم و دشمنان را سرکوب مي‌کنيم، کاملاً اميدوارکننده است."(1)
اما نگاه به فتح خرمشهر از نظر یکی از طراحان عملیات بیت‏المقدس‏ رنگ و بویی متفاوت دارد. نگاهی کاملا فنی و استراتژیک که آن را می‏توان در میان خاطرات امیر نصرت‏الله ‏‏معین وزیری یافت. امیر معین وزیری در زمان جنگ تحمیلی، طبق دستور فرماندهی وقت نیروی زمینی، سرهنگ صیاد شیرازی، به قرارگاه عملیاتی جنوب فراخوانده شد و به عنوان افسر عملیات قرارگاه کربلا و در گروه طراحی عملیات‏های فتح‏المبین‏ و بیت‏المقدس‏ فعالیت کرد. ایشان روز سوم خرداد 1361 را اینگونه حلاجی کرده‏اند‏:
"ساعت 9 و 15 دقیقه روز 3 خرداد 1361، دشمن با نیروهای خود در سر پل نهر خین و یگانهای تقویتی که با استفاده از نیروهای خود در سر پل نهر خین و یگان‏های تقویتی که با استفاده از پل شناور به این منطقه وارد شده بودند، در سمت شمال این سرپل، به منظور تصرف و آزادسازی جاده خرمشهر به سرخین (جاده خاکی مرزی در جنوب جاده خرمشهر به شلمچه و موازی با آن) دست به تک شدیدی زدند تا بتوانند نیروهای محاصره شده در خرمشهر را نجات دهند. این تک‏ها چندین با شدت تکرار شدند و سرانجام دشمن با تلفات بسیار زیاد به یگان‏های درگیر خود در این تک دستور داد که به مواضع دفاعی خود عقب‏نشینی‏ کنند. یگان‏های نصر 2 و فجر 3 در مقابل تک‏های ذکر شده دشمن پایداری شایسته‏ای ‏از خود نشان دادند.
ساعت یازده صبح، در حالی که درگیری شدیدی در شمال نهر خین جریان داشت، یگان‏های قرارگاه فتح از سمت دیگر (غرب) و خیابان کشتارگاه وارد شهر شدند. مقاومت دشمن تقریبا شکسته شده بود و فقط در ناحیه گمرک و در کنار اروند مقاومت وجود داشت که آن هم به سرعت منهدم شد. ساعت 12 نیروهای ما از سه طرف شمال، غرب و شرق وارد خرمشهر شدند. دشمن که 24 ساعت در محاصره بود، راهی جز اسارت، فرار و یا کشته شدن نداشت. نیروهای عراقی در ستون‏های بلند، در حالی که دست‏های خود را بالا گرفته بودند برای اسیر شدن می‏آمدند.
ساعت 2 بعد از ظهر، خرمشهر به طور کامل تصرف و پرچم جمهوری اسلامی ایران بر فراز مسجد و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزار در آمد و این شهر که ساعت چهار بعد از ظهر روز 4 آبان سال 1359، پس از 34 روز پایداری به اسارت دشمن درآمده بود، سر انجام ساعت 2 و 25 دقیقه بعد از ظهر روز سوم خرداد ماه 1361 به دست فرزندان غیور این مرز و بوم آزاد شد."(2)
 خاطره بعدی از زبان سرتیپ مسعود بختیاری نقل می‏شود. ایشان نیز در زمان عملیات بیت‏المقدس‏، از سوی شهید سپهبد صیاد شیرازی، عضو کادر طراحی عملیاتی بودند که در قرارگاه مشترک ارتش و سپاه (کربلا) عملیات را کنترل می‏کردند. خاطرات ایشان از روز سوم خرداد نیز زبانی فنی و البته قابل تامل دارند:
"اوایل صبح سوم خرداد 1361 بود. بچه‏های قرارگاه فتح، یک روزی می‏شد که به اروند کنار رسیده بودند و خرمشهر در محاصره کامل ایران بود. قبلا به فرماندهان گفته بودند که ورود به خرمشهر توام با خطرات زیادی است و چون یک جنگ شهری است ممکن است تلفات بالا برود. دستور رسید که نباید کسی وارد شهر بشود و باید منتظر عکس العمل واحد محاصره شده بود تا بعد دستورات لازم اجرا شود.
یک ساعت بعد از قرارگاه فتح خبر رسید که عراقی‏ها خودشان دارند بیرون می‏آیند و تسلیم می‏شوند. چه کار کنیم؟ آنها را اسیر کنیم؟ ساعتی بعد گفتند فرمانده گردانشان آمده می‏گوید بروم گردان را بیاورم و تسلیم شویم؟ اگر اجازه می‏دهید یک مقدار برویم داخل شهر.
فرماندهان که گفتند «بسیار خوب»، یگان‏های ما خیلی با احتیاط از سمت خیابان کشتارگاه وارد خرمشهر شدند و به محض ورود دیدند که عراقی‏ها خودشان دست‏هایشان را بالا برده‏اند‏. عراقی‏ها وقتی داخل شهر محاصره شدند، مقاومت سبکی از خودشان نشان دادند. در نهایت روز سوم خرداد ساعت 2 یا 2و نیم بود که ما به مسجد جامع خرمشهر رسیدیم.
این تقارن عجیبی است. 520 روز قبل، یعنی در 4 آبان 1359، همین ساعت 2 بعد از ظهر بود که آخرین واحد‏های ما از قسمت شرق و بالای اروند خرمشهر عقب‏نشینی‏ کردند؛ درست 520 روز بعد رسیدیم همانجایی که 520 روز قبل ترک کرده بودیم.
در این عملیات حدود 19500 عراقی را دستگیر کردیم که هفت نفرشان فرمانده تیپ بودند. تعدادی از آنها به داخل اروند پریدند که عرض آن را شنا کنند. حالا آب آنها را برد یا به آن طرف رسدند مشخص نیست. خیابان‏های شهر پر از کلاه‏آهنی و پوتین بود. ساعت 2 و نیم به مسجد جامع رسیدیم و نیروهای ما به محض رسیدن شروع کردند به شستن در و دیوار مسجد و بعد نماز جماعت."(3)
شاید بد نباشد که همراه یک رزمنده، به دل کارزار جنگ و کوره تیر و خمپاره بزنم و در آن حالت پا به خاک خرمشهر بگذارم. در ابتدا به سراغ سردار کریم نصر می‏روم که در آن زمان همراه نیروهای مردمی و سپاه در بیت‏المقدس‏ شرکت کرد:
"ساعت 9 شب سوم خرداد، تمام نیروها با اعلام رمز «الله اکبر» با هرچه سلاح داشتند شلیک کردند به سمت خرمشهر و بی امان گلوله ریختند بر سر نیروهای دشمن و بلافاصله بعد از شلیک، نیروهای دشمن هراسان و وحشت زده از پناهگاه‏هایشان ریختند بیرون و دسته دسته تسلیم شدند. حالا آخرین مقاومت‏های دشمن شکسته شده بود و عده‏ای ‏از نیروهای دشمن تجمع کرده بودند که از جاده شلمچه به بصره خارج شوند و برای همین به خاکریز بچه‏ها پاتک می‏زدند. فردای آن روز، ساعت 9 صبح معلوم شد که تعداد زیادی از نیروهای دشمن در ساختمان سه طبقه‏ای ‏که مخصوص کشتیرانی بندر خرمشهر است، مخفی شده‏اند‏. گروهان حرکت کرد و روبروی ساختمان آرایش گرفت. عراقی‏ها تک و توک به ما شلیک می‏کردند اما انگار رمقشان تمام شده بود و خودشان هم فهمیده بودند که باید دیر یا زود تسلیم بشوند. یک مرتبه صدای یک بالگرد آمد و بعد از آن زنبیل آذوقه زیر بالگرد آماده شد تا برای نیروهای داخل ساختمان غذا بفرستد. بچه‏ها به طرفش شلیک کردند و سرنگون شد و همزمان با آن سقوط انگار جنگ در آن نقطه به پایان رسید. عراقی‏ها مانند مادر مرده‏ها دست روی سر گذاشتند و تسلیم شدند. تعداد این نیروها بیشتر از 5 هزار نفر بود. بعد از این پیروزی بچه‏ها به سمت مسجد جامع حرکت کردند و اینجا بود که اعلام شد «خرمشهر آزاد شد!»."(4)
همراهی با خاطرات یک رزمنده، می‏تواند صحنه ورود به خرمشهر را با زبانی ساده‏تر‏بازگو کند. خاطره‏ای ‏که در ادامه برایتان بازگو می‏شود، از همین جنس و لعاب است:
"به دروازه خرمشهر که رسیدم دیدم برادری که کنارم ایستاده بود به خاک افتاد. ترسیدم. فکر کردم که شهید شده. اما وقتی خوب دقت کردیم، دیدم نه، دارد خاک را می‏بوسد. در حالی که سجده کرده بود نام دوستان شهیدش را می‏آورد. دائم می‏گفت: «سلام خرمشهر! سلام رضا، سلام حمید، سلام قادر...» خودم هم گریه‏ام گرفت. باور‏ نمی‏‏کردم که اینجا، در خرمشهر هستم.
با رزمندگان از میان دود و آتش جلو رفتیم. بعضی از آنها زیر لب دعای وحدت و فتح مکه را می‏خواندند. ماشین‏های کنار مسجد راه آهن خرمشهر همینطور می‏سوختند. از پشت خاکریز، معلوم بود که عراقی‏ها چه کار می‏کردند. عده‏ای ‏کارت شناسائیشان را از جیب درآورده و با دندان پاره می‏کردند. ترس به قدری در دلشان افتاده بود که خدا می‏داند. از خیابان مشرف به راه آهن که می‏گذشتیم، تیر بود که به سمت بچه‏ها می‏آمد. ساعت نزدیک به دوازده بود که یک انبار مهمات عراقی آتش گرفت. با این انفجار بچه‏ها قوت گرفتند و بعثی‏ها خیابان به خیابان در گمرک خرمشهر به دام افتادند. خیلی از بعثی‏ها برای اینکه سربازانشان تسلیم نشوند، بچه‏ها را به رگبار می‏بستند،  ولی وقتی به دست ما می‏افتادند، فقط اسیرشان می‏کردیم. از دور می‏دیدیم که ترافیک عجیبی در دروازه خرمشهر ایجاد شده بود. ماشین‏های حامل هندوانه گرفته تا شربت و غیره هم جلو می‏آمدند.
بیشتر درگیری در گمرک بود. بقیه شهر تقریبا پاکسازی شده بود. نزدیک ساعت 4 بود که آخرین خاکریز عراقی‏ها را گرفتیم و خیلی از آنها را یا اسیر کردیم و یا به جهنم فرستادیم. پس مانده‏هاشان از ترس فرار می‏کردند به طرف شط و شیرجه می‏زدند توی آب. ساعت 5 یا 5و 30 دقیقه بود که برگشتیم و داخل شهر را زیارت کردیم. بعد به مسجد جامع رفتیم. عده‏ای ‏از برادران خرمشهری، بعد از 20 ماه دوری از شهرشان، برای اولین بار نماز کامل خواندند و ما هم بر در و دیوار مسجد بوسه زدیم که به حق سنگر مستحکمی بود."(5)
«اولین نیروهای ایرانی که روز سوم خرداد پا به خرمشهر گذاشتند ما بودیم. جلوتر از ما کسی نبود.» اینها حرف‏هایی هستند که سرتیپ دو پاسدار محمدتقی اوصانلو، زمانی که می‏خواهد خاطرات روز سوم خرداد را بازگو کند، به زبان می‏آورد. وقتی این کلمات را می‏خوانم، به راحتی می‏توانم احساس غرور و افتخار را در لابه‏لای حروف و هجاهای آنها درک کنم. سرتیپ اوصانلو به همراه نیروهای آموزش دیده بسیج زنجان پا به جبهه‏های جنگ گذاشت و اولین حضور جدی او در برابر عراق باز می‏گردد به همان عملیات‏های فتح‏المبین و بیت‏المقدس‏ که تحت فرماندهی شهید حمید باکری وارد کارزار شد.
 از خصوصیات خاطرات سرتیپ اوصانلو این است که اطلاعات خوبی از خیابان‏ها و میادین خرمشهر و نقاط درگیری به ما می‏دهند، بعلاوه اینکه در آنها به خوبی می‏توان با رزمندگان و احساساتشان هم قدم شد:
"اولین نیروهای ایرانی که روز سوم خرداد پا به خرمشهر گذاشتند ما بودیم. جلوتر از ما کسی نبود. فرمانده‏مان حمید باکری هم با ما بود. به شوق فتح خرمشهر، پاهایمان توان و قدرت بیشتری گرفته بود. با اولین نیروی دشمن در میدان مقاومت خرمشهر درگیر شدیم. نیروهای عراقی در این میدان دوبار جنگ سختی با ایرانی‏ها داشتند. بار اول در 29 مهر 59 بود، وقتی که می‏خواستند خرمشهر را اشغال کنند و بچه‏های خرمشهر، مظلومانه در این میدان جلوی دشمن مقاومت جانانه کردند.
اینجا بخاطر همین مقاومت، اسم مقاومت به خودش گرفته بود. دومین بار هم در سوم خرداد بود. بار دوم رزمندگان اسلام برای تلافی جنایات بعثی‏های متجاوز در خرمشهر پا به میدان مقاومت گذاشته بودند تا تجاوزگران بعثی را برای همیشه از خرمشهر بیرون کنند. عراقی‏ها با سختی و سماجت می‏جنگیدند و حاضر نبودند یک قدم عقب‏نشینی‏ کنند.
در اول خیابان 40 متری بودیم؛ میدان مقاومت. عراقی‏ها از تمام سوراخ سنبه‏ها به طرف ما تیر می‏زدند. تانک عراقی در ابتدای خیابانی که به طرف گمرک می‏رفت، لنگر انداخته بود و شلیک می‏کرد. چند نفر از بچه‏های آر پی جی زن مترصد شکار تانک بودند. یکی از بچه‏ها یک لحظه بلند شد و شلیک کرد. صدای تانک قطع شد. نیروهای دشمن به شدت درگیر بودند. هم در خیابان 40 متری که می‏رفت به سمت مسجد و هم در اطراف گمرک. عمده نیروی دشمن سمت گمرک بود. گمرک هم سالن‏های بزرگی داشت که نیروها به راحتی در آنها جابجا می‏شدند و  هم هم اینکه لب اروندرود بود و در مواقع خطرناک می‏توانستند با استفاده از قایق از آب بگذرند و اگر قایق نشد، شناکنان جانشان را نجات بدهند.
صدای تانک که قطع شد، کشیده شدیم به سمت گمرک. یعنی درگیری‏ها خود به خود ما را به آن سمت و سو می‏کشاند. حمید با تعدادی از نیروها از مسیر دیگری رفت. بعد از میدان مقاومت درگیری‏ها پراکنده بودند. گاهی از پشت بام‏ها به سمت ما شلیک می‏کردند که می‏زدیمشان. درگیری‏ها چندان چشمگیر نبودند. در خیابان‏ها که می‏رفتیم، چشممان همه جا دنبال سربازان دشمن بود. وارد یک ساختمان شدیم. دیدیم آنجا مقر فرماندهی عراقی‏ها در خرمشهر است و جلسه هم داشتند که ما کاسه و کوزه‏شان را به هم ریختیم. به ساعت نگاه کردم. هفت و نیم صبح بود. داخل حیاط با نیروهای آنها درگیر شدیم هرکه بیرون آمد زدیم. شاید بیست نفر عراقی را داخل حیاط کشتیم. به دنبال آنها هرکس بیرون آمد دیگر دست به اسلحه نبرد و تسلیم شد. سی نفر را اسیر کردیم که همه از فرماندهان عراقی در خرمشهر بودند. عراقی‏ها دیگر مقر فرماندهی نداشتند. حمیدآقا با شنیدن خبر تصرف مقر فرماندهی خوشحال شد و به ما گفت: «بیایید به طرف در سنتو گمرک!»
حدود ساعت ده صبح بود که وارد گمرک شدیم. در امتداد سالن‏های اصلی گمرک پیش رفتیم. حمید اول ستون بود و من هم پشت سرش. بقیه هم دنبال ما می‏آمدند. حدود سیزده نفر بودیم. درگیر که می‏شدیم پراکنده می‏شدیم و دوباره همدیگر را پیدا می‏کردیم. یکی از زیباترین صحنه‏های بیت‏المقدس‏ این بود که جمعیت ده دوازده نفری ما، با کمک یک روحانی که زبان عربی بلد بود و یک بلندگو، از یکی از سالن‏های گمرک خرمشهر، حدود سه هزار عراقی را به اسارت گرفتیم. وقتی روحانی به دستور فرمانده ما، از موضع قدرت با آنها صحبت کرد، چنان ترسیده بودند که یکجا بیرون آمدند. همه زیر پوش سفید به تن داشتند و گونی‏های سفیدی را در دست گرفته بودند. حدود ساعت یک بود که اینها را فرستادیم عقب.
تصرف گمرک، پایان عملیات فتح خرمشهر بود. هرچند شهر به صورت کامل پاکسازی نشده بود و پاکسازی خانه‏ها و بعضی مراکز تا دو سه روز بعد هم ادامه داشت. اما عمده کارها انجام شده بود. یادم هست که یک خودروی تبلیغاتی آمده بود توی خرمشهر. اولین صدایی که از ماشین پخش شد، مارش عملیات بود. یک لحظه مارش عملیات قطع شد و خبر ساعت دو اعلام کرد:"خرمشهر آزاد شد!". از خوشحالی پر درآورده بودیم و به همدیگر تبریک می‏گفتیم. انگار خرمشهر را خودمان آزاد نکرده بودیم و تازه فهمیدیم که آزاد شده است."(6)
اما در خاطرات سردار حسین همدانی می‏توان حالات اولین مردمی را تصور کرد که پا به شهر آزاد شده خود می‏گذارند. ایشان در عملیات بیت‏المقدس‏، مسئول محور عملیاتی تیپ 27 محمد رسول‏الله ‏‏از قرارگاه نصر بودند. انتخاب این خاطره به عنوان حسن ختام، به دلیل درد دلهای پر معنایی است که ایشان در انتهای خاطرات خود با ما می‏کنند:
"روز سوم خرداد، ساعت دوازده ظهر بود که ما در کنار اروند و در نزدیکی گمرک خرمشهر بودیم. یک بالگرد عراقی آمد تا فرماندهان عراقی را از مقرشان نجات بدهد که مورد اصابت قرار گرفت و سقوط کرد. آن لحظه کنا ر اروند شاهد بودیم  که هرکس وارد خرمشهر می‏شد بی اختیار اشک می‏ریخت و بخصوص یاد آن روزهای مقاومت می‏افتاد و تعداد قلیل زنان و مردانی که از خرمشهر دفاع می‏کردند. یاد قبرهایی می‏افتاد که گمنام ماندند و هیچ علامتی بر روی آنها نبود. مردم خرمشهر که از شهر رانده شده بودند، با شنیدن خبر آزادی، با وانت و با پای پیاده خود را به شهر می‏رساندند. خانم‏ها چادر به کمر بسته و شربت و  اسپند آماده کرده بودند. حتی هنوز در بعضی جاها با عراقی‏ها درگیر بودیم که مردم وارد شهر شدند. یادم می‏آید که به آن خانم‏ها گفتم هنوز عراقی‏ها هستند، اما اصلاً گوش‏ نمی‏‏دادند. از ماشین می‏پریدند روی زمین آسفالت پر از ترکش و چاله و آن را می‏بوسیدند و گریه می‏کردند. خدا را گواه می‏گیرم، هنوز نیروهای رزمنده به کنار اروند نرفته بودند که آنها می‏رفتند. عراقی‏ها هنوز در ساختمان گمرک با نیروهای ما درگیر بودند و تعدادی مجروح و شهید هم دادیم. اما انگار کسی متوجه این درگیری‏ها نبود و اهالی خرمشهر در شهر پخش شده بودند و به بچه‏ها شربت و خاکشیر می‏دادند. لحظات آزادسازی خرمشهر لحظات شیرینی بود که ما دیگر در تاریخ نمی‏بینیم. در تاریخ دفاعمان هم ندیدیم. در هیچ عملیاتی، حتی عملیات فاو هم این حالت در بچه‏های ما نبود."(7)



1- آزادی خرمشهر، خاطرات سپهبد علی صیاد شیرازی، مصاحبه: سعید فخرزاده، تدوین: احمد دهقان، تهران، سوده مهر، 1386.
2- طراحی کلاسیک، از مجموعه کتاب‏های فاتحان خرمشهر ، روایت امیر سرتیپ 2 ستاد، نصر‏الله ‏‏معین وزیری،  نویسنده: زهرا ابوعلی ، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس تهران، 1388.
3- 520 روز بعد، همان نقطه. از مجموعه فاتحان خرمشهر، خاطرات امیر سرتیپ 2 ستاد مسعود بختیاری، تدوین عصمت مهجوری، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، تهران، 1388.
4- در چند قدمی خرمشهر، از مجموعه کتاب‏های فاتحان خرمشهر، خاطرات سردار کریم نصر، نویسنده: حجت‏الله ایزدی، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس اصفهان، 1387.
5- حماسه خرمشهر، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، دفتر حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس و ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح، معاونت فرهنگی و تبلیغات‏، 1371.
6- تا صبح در فکر خرمشهر بودم، فاتحان خرمشهر، خاطرات سرتیپ محمد تقی اوصانلو، تدوین رضا قلی زاده، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آذربایجان، 1387.
7- مزد مقاومت، از مجموعه کتاب‏های فاتحان خرمشهر، خاطرات سردار حسین همدانی، تدوین حسین نصرالله زنجانی، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، تهران، 1387

احمدرضا امیری سامانی



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.