|
خاطرات عراقیها از جنگ، یک عذرخواهی ملی است
|
مجموعه 3 جلدی «پارههایی از آنچه اتفاق افتاد»، شامل خاطرات کوتاه نظامیان عراقی است که با انتخاب و تدوین و شرح مرتضی سرهنگی و با گرافیک کورش پارسانژاد در سال گذشته منتشر شد و برای دومین بار امسال با طرح جلد جدید و در قطع رقعی و 101 صفحه با شمارگان 2500 نسخه به تازهگی توسط انتشارات سوره مهر راهی بازار نشر شده است. جلد دوم این کتاب، پانصد و نود و دومین کتاب از مجموعه آثار دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری است. سرهنگی در مقدمه کتاب مینویسد: «... جاذبه این خاطرات برای من به حدی است که این چند سال توانستم از لابهلای حدود 65 عنوان کتابی که از خاطرات عراقیها در ایران ترجمه و منتشر شده، 30 خاطره کوتاه را که به نظرم نو و شگفت بود دستچین کنم. درباره هر خاطره هم چند سطری نوشتم به این امید که دایره مجال اندیشیدن را کمی بزرگتر کنم، زیرا اعتقاد دارم بدون اندیشیدن به واقعه بزرگی مثل جنگ، به آسانی نمیتوان به نقطه مرکزی آن رسید. برای هر ده خاطره کوتاه یک جلد طراحی کردم، در مجموعه سه جلد از خاطرات نظامیان عراقی در دست شماست. تا آنجا که توانستم، اشخاص و مکانهایی که نامشان برده شده گویا کردم. برای بعضی اشخاص عکس تهیه کردم و مأخذ خاطرهها را نوشتهام. این سه جلد روایت من از جنگی است که دنیای قدرتمند با دست عراقیها آتش آن را روشن کرد ...». چاپ دوم این مجموعه در قطع رقعی و در 77 صفحه به تازهگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. اولین خاطره ذکر شده در جلد اول، با عنوان «شام دستگیری» از سرگرد عزالدین مانع و از کتاب «گردان گمشده» است. خاطرات وی از روزهای اول اشغال خرمشهر و با آزادی این بندر مهم در تاریخ 3/3/1361 پایان میگیرد. سرهنگی درباره سرگرد عزالدین میگوید: «... از او مطلب زیادی نمیدانیم. او فقط همین یک کتاب را نوشت و نمیدانیم تا پایان جنگ بوده یا نه و چطور پایش به ایران رسیده است. او فقط مقدمه کوتاهی برای کتاب گردان گم شده نوشته و گفته است این نوشته سند گویایی از واقعیتهای جنگ تحمیلی است که موجب رسوایی دشمنان ستمپیشه است.» دومین خاطره عنوان «بهزاد قائدی» از دکتر مجتبی الحسینی است. سرهنگی این خاطره را از کتاب «هنگ سوم» انتخاب کرده است. خاطره بعدی با عنوان «فرمانده مست» از سروان اسعد حاتم العتابی که خاطرات او در کتابی تحت عنوان «کابوسهای هیرو» منتشر شده است. چهارمین خاطره از کتاب «هلیکوپتر هشام» نام دارد و از سروان فهمی الربیعی است. سرهنگی دربارهی فهمی الربیعی مینویسد: «... آدم عجیبی است. اگر همه صفحههای کتاب خاطرات او را در این مجموعه کوچک بیاورم، شاید حق را به من بدهید. او یک افسر عملیاتی و جسور است که زخم چندین عملیات را بر پوست و گوشت خود دارد. ... سروان فهمی در خاطره هلیکوپتر هشام یکی از هولناکترین اتفاقهای جنگ را برای ما بازگو میکند. شاید بپرسید چرا نام این خاطره را هلیکوپتر هشام گذاشتم. دلیلش این است که در خاطره یکی از افسران ارتش خودمان به نام «سروان حبیبالله خدادادی» شبیه این اتفاق را دیده و نوشته است. او که در مهران مجروح شده بود و داخل کانال مانده، خودش دیده است که از یک هلیکوپتر عراقی چند نفر اسیر ایرانی را وقتی که هلیکوپتر اوج گرفته بود از بالا به پایین پرت کردهاند. در صفحهی 48 کتاب فهمی الربیعی میخوانیم: «... هشام صباح الفخری پس از پایانیافتن بازجویی گفت: آن سه ایرانی را پیش من بیاورید. سریع آنها را نزد هشام بردند. به آنان گفت: به امام خمینی فحش بدهید! آن سه بدون هیچ حرکتی در جای خود ایستادند. هشام از جای خود برخاسته، چند سیلی سنگین به آنها زد و گفت: چرا؟ چرا؟ چرا؟ آنگاه به طرف هلیکوپترش رفت و از محافظانش خواست آن سه نفر را بیاورند. آن سه سرباز ایرانی به همراه هشام سوار هلیکوپتر شده، همراه با آنها سربازان محافظ که سلاحهاشان را به طرف آن سه ایرانی نشانه رفته بودند هم و سوار شدند. هشام در آسمان به سه اسیر گفت: شما را پیش خمینی میفرستم. به او بگویید: هشام به تو سلام میرساند؟ ها ... ها ... ها.... غرق در خنده بود و هلیکوپتر به نزدیک مرز رسیده و بسیار بالارفته بود. آنگاه از درون هلیکوپتر و در حالیکه سربازان و اهالی شاهد بودند، آن سه سرباز ایرانی با قدرت به پایین انداخته شدند که پس از غلت خوردن بر قلههای بلند، چون توپی غلتان از مکانی به مکان دیگر افتادند و سرهایشان از بدنشان جدا شد. هشام، این مناظر را میدید و لذت میبرد و میگفت: به هیچ ایرانی رحم نکنید! ...». ژنرال هشام صباح الفخری اهل موصل است. او از اولین روزهای جنگ تا پایان آن در سمت فرماندهی انجام وظیفه میکرده است. سمتهای گوناگونش در هشت سال جنگ از او چهرهای شناختهشده در میان نیروهای عراقی و حتی نیروهای ایرانی ساخته است. در آغاز جنگ فرماندهی لشکر دهم زرهی را به عهده داشت و در طول جنگ هم به فرماندهی سپاه چهارم رسید. هشام برای قتل عام مردم روستاهای مرزنشین و اسیران جنگی ایرانی دستش کاملاً باز بود و کمتر اسیر ایرانی بود که با هشام روبهرو شود و گلولههای سلاح کمری او در سینهاش ننشیند. خاطرههای بعدی «زمینی که ...» به روایت خلبان عصام عبدالوهاب الزبیدی است و از کتاب «پرواز شماره 22» انتخاب شده است. خاطره «قرار» از کتاب «جنایتهای ما در خرمشهر» و از سرهنگ دوم سلمان صفر درویش است. مرتضی سرهنگی دربارهی این کتاب مینویسد: «... از ویژگیهای کتاب این است که همه اتفاقهای آن در خرمشهر افتاده است. همه این افسران در خرمشهر بودهاند و آنچه که دیده و شنیدهاند نوشتهاند. خواندن این کتاب تکاندهنده انصافاً طاقت میخواهد وقتی بخشهایی از کتاب رفتار نظامیان عراقی را با خانوادهها و زنان و دختران خرمشهر را نشان میدهد، باید طاقت آورد و تا پایان آن را خواند.». «فاطمه خزرجی»، نوشته سرهنگ رضا الصبری، از کتاب «خرمشهر در آتش» عنوان خاطره دیگری از این کتاب است. خاطرههای دیگر جلد دوم کتاب «پارههایی از آنچه اتفاق افتاد» از کتاب «فرار از حلبچه» با عنوان «شبگرد»؛ «مهمان کوچولو» برگرفته از کتاب «زوزه مرگ»؛ «سربازی این چنین، سربازی آن چنان» از مجموعه خاطرات کتاب «امروز، روز شماست» انتخاب شده است. خاطرات استفاده شده در این کتاب بهگونهای انتخابشده که ایده و طرحهای نمایشی را برای ساخت مستند و فیلم کوتاه درباره دفاع مقدس ارائه میدهد. امید است کارگردانان و نمایشنامهنویسان با انتخاب و خواندن این دست از خاطرات و مستندات مکتوب بتوانند کارهای زیبایی در عرصه سینما و هنر تولید کنند.
عسکرعباس نژاد
|