پرسشها و پاسخهاي مصاحبه
به ترتيب پس از گزينش و پذيرش متقابل اوليه و توافق بر سرزمان و مكان و موقعيت هماهنگ شده، دو نفر در لباس پرسشگر و پاسخگو در نقطهاي به هم ميرسند. نه چندان خال الذهن نسبت به يكديگر كه اما و اگر كنند و نه صاحب قلبي مطمئن كه از تنش و استرس بدور باشند. با تكيه بر يك مكالمه تلفني و احياناً معارفه حضوري يا معرفي اجمالي شخص واسطه و ميانجي، بايد راه نسبتاً باريك – اگر نه تاريك– اما نا همواري در پيش باشد. آنها دقيقاً نميدانند چه انتظاراتي از طرف مقابل خود در مقام ميهمان يا ميزبان دارند. اما آن چه مسلم است در بدترين وضعيت جلسه خواستگاري چوپان كچل از دختر سلطان نيست!
پرسشگر با اندكي ادب و اطلاع از عرف جامعه خود ميداند كه نميتواند به سادگي وارد فضاهاي خصوصي شود يا نادانسته و ناشيانه يافتههاي پاسخگو را به نقد بكشد. او به تجربه آموخته است كه بايد حسب مورد گاه شانه به شانه، وقتي سايه به سايه و بندرت پيش يا پس از راوي حركت كند. نه بترسد نه بترساند، نه مجيزگويي كند نه خود را مجاز بداند كه با پرسشهاي كليشهاي نظري با او مچ بيندازد.
پاسخگو براي پرسشگر به مثابه يك معدن است نه گنج؛ بنابراين در بادي امر شناخت كاوشگر از او سطحي است هم از اين رو جانب احتياط را در اين لايهبرداري نگهميدارد و با تعريض و تعميق تدريجي پرسشهاي خود و نشانهشناسي همزمان پاسخهاي راوي از هرگونه تخريب و يا اريب و انحراف از مركز محور مشترك متن اجتناب ميكند.
«پرسش باز پاسخ» و كلي گويي اولية براي گشت و شناسايي، به تبع آن و تهيه كالك مقدماتي عمليات نهايي است. و از آنجا كه مبتداي مسير حركت بعدي ما واقع ميشود، بسيار حساس و مخاطره آميز است.
با اين پرسش جهتدار از چند و چون موقعيت و شكلگيري مسئوليت راوي در جنگ در واقع شما مبنا و مقصود خود از مصاحبه را نيز به او القا ميكني و اين كلنگ اول اگر به سنگ بخورد، صرف نظر از عمر و انرژي تباه شده در بازخورد ممكن است اصل مبحث را مخدوش و مسير بازگشت و تسريع مجدد را چون يك راهكار لو رفته با مشكل جدي مواجه كند.
ما با اين پرسش آغازين كه به خاطر غيرمستقيم و عمومي و كلي بودنش به هيچ گونه حساسيتي دامن نميزند، به دنبال سرنخها و سرپلهايي هستيم كه با جزئيات خود نقشه بالنسبه هندسي شده محيط موضوع و محدوده اوليه تردد ما را در مصاحبه به دست ميدهند و اين همان محدود كردن طرح است كه قدم اول در هر پژوهش است.
پس از آن ما پرسشهاي طبقهبندي خود را متناسب موقعيت ذهني ـ عيني پاسخگو بدون هر نوع پيش داوري عوامانه و عاري از هر نوع ابهام و متواضعانه و در عين حال هوشمندانه در ميان ميگذاريم. در آن سؤال كليدي اوليه و باب الابواب مباحث، نوعي چرا، چگونه، چنين نهفته است و به اصطلاح نوعي سي.وي(C.V) است كه ما با در اختيار داشتن آن كمتر دچار اعوجاج و عوضي گرفتن مخاطب ميشويم.
پاسخ راوي، هر چند كوتاه، حاوي اسم و نشانيي است كه از اول تا آخر مورد استناد ما خواهد بود و اين چيزي نيست كه بتوانيم پيش از مصاحبه و قرار گرفتن مقابل هم و نوعي همبختي از آن سخن گفت. در اين نقطه از تعقيب و گريز روند پيگيري، مشكلي نيست؛ رابطه انساني ما، قوي يا ضعيف در يك كنش متقابل شكل ميگيرد و در طول مصاحبه حفظ ميشود و سخت بر كيفيت آن تأثير ميگذارد.
محقق در برخورد با مقام روايان(لااقل در يك حوزه)، ميتواند يك نفر باشد، با طرح توجيه و شيوه واحد. او در هر موقعيت و منزلتي، شخصاً با خبر رسان تماس ميگيرد، آداب بجا ميآورد و با صراحت تقاضاي خود را پيش ميكشد و از پاسخگو با عبارت: «هروقت»، «هركجا»، «هرمقدار» و «به هر ترتيب» ميخواهد به نحو مقتضي و بدون مزاحمت براي كار و زندگياش، وقت ملاقات و مصاحبهاي را به او اختصاص دهد.
پاسخگو و راويان در آن طرف خطا تماس طبعاً يك نفر نيستند و از روش و منش واحدي لابد پيروي نميكنند و در نتيجه عكسالعمل گوناگوني از خود نشان ميدهند. با اين همه، به ملاحظه ايراني بودن ميتوانند قدر مشتركي در امور مختلف داشته باشند و از جمله سنخيت كه ميتواند آن كنش متقابل را تحت تأثير خود قرار دهد، همين استقبال با احساس و بدرقه با عقل است. شايد از آن روي كه انسان بيش از عقلاني بودن موجودي ارادي است و برهمين مبنا فلاسفه ايمان را برعقل مقدم ميدارند. بهرحال اين خصوصيت كه صدر و ذيل هم نميشناسد موجب ميشود كه ما عموماً به همه ملاحظات حسب ظاهر عاطفي و انساني، حرف آخر را اول ميزنيم و در اولين برخوردها در همه روابط چهرهاي از خود نشان ندهيم كه بتوانيم تا آخر حفظ كنيم و گويا در مقياس وسيعتر اين رويه شرقي باشد تا غربي، اما از بلاتكليفي طرف مقابل و شرايط يك بام و دو هوايي چيزي نميكاهد و اين غير از ناز و نياز گل و بلبلي در ادبيات عرفاني و يا عاشق و معشوقي است. به نحوي حكايت از عدم موازنه و موازين دارد. از اين روبه جاي اصول و مواد مورد توافق واقع شده، اخلاق و ارادت فردي را قرار ميدهيم كه بشدت دستخوش عوامل پيدا و پنهان ذهني ـ رواني شخصيت است، آنقدر كه شرايط علمي، اقتصادي و ايماني فرد را تحت الشعاع قرار دهد.
راوي، به اندازه ترس و طمعي كه نسبت به مصاحبه با تو ميتواند نداشته باشد و وظيفهاي كه براي خود در قبال اجتماع تبيين تجارب و ارزشمند آن به روايت خود نشناسد، ميتواند به نحو يك طرفه هر قرار قطعياي را فسخ و هر نوع رفتاري را از خود جايز بشمارد. در حالي كه كمترين اين نوع معامله و مراوده را از ديگري بر خود ببندد، چندان كه چند دقيقه فقط چند دقيقه تأخير را نسبت به خود بيحرمتي تلقي كند. پس از آنجا كه بر قاعده لطف عمل ميكند، مبسوط اليه است و اين آن چيزي است كه جسارت محقق را در همه شئون، چون ميهمان وارد شده بر صاحبخانه، از او ميگيرد. اين حس مديون مراحم راوي بودن و دنبالهرو و تابع او در مصاحبه باقي ماندن البته به نفع هيچ يك از طرفين و تاريخ شفاهي نيست. و پرسشگر جز اينكه با مكانيزمهاي مختلف و جريان سازي در گفتوگو، حس همكاري و همدلي و همفكري را در پاسخگو دامن بزند و به اين طريق او را از خر مراد پياده كند و مشاركت او را دامن بزند گريزي ندارد.
پرسشهاي مصاحبه
پرسشها اصولاً با هدف روشنگري هر چه بيشتر محيط رخداد و اجزاء و عناصر سازنده و موجبه آن بوسيله باروري و فربه سازي دادهها مطرح ميشوند و امكان نقد و نظر در چند و چون واقعه را در پرسشهاي دقيقتر در لايههاي بعدي فراهم ميآورند.
افراد روايتگر بسته به اينكه «صاحبنظر»، «صاحبخبر»، «صاحب اثر» و «صاحب نفر»، يعني مدير اجرايي در موضوع مورد مصاحبه باشند مورد سوال قرار ميگرفتند؛ گرچه هيچ يك از اين موقعيتها نافي ديگري نبود، اما به ندرت همة آن در شخص واحدي جمع ميشد. از اين رو پرسشهاي انتزاعيتر و يا علمي و اطلاعاتي و آماريتر بيشتر متوجه كساني بود كه در جايگاه يك مطلع و محقق ايستاده بودند؛ و نقش و سهم اجراييتري نسبت به يك شاهد عيني و فعال منطقهاي داشتند.
مثلاً پرسش از مهندسي يا ديپلماسي خبر در سطح قائم مقام خبرگزاري و پرسش از تعامل بين اين سازمان با ارگانهاي موازي نظير راديو تلويزيون و ستاد تبليغات جنگ مربوط به رؤساي هر يك از اين تشكيلات ميشد نه از خبرنگار هرچند حرفهاي آن واحد. براي تهيه پرسشهاي اوليه، صرف نظر از آن چه در خلال مصاحبهها فرا چنگ ميآمد، شايسته بود از حيث كتابشناختي به آثار چاپ شده و نشده، گزارشها و مطالعات درون سازماني، تك نگاريها و مجموعههاي كشكولواري كه موضوع مورد پژوهش ما ميتوانست جايي در آن داشته باشد، مراجعه شود و يا آنچه در قالب خاطره فردي يا گروهي و يا شرح حال احياناً گردآوري شده بود، اما با تأسفي عميق بايد گفت حتي در مقولاتي مثل عكس جنگ كه نسبت به «جغرافيا» و «محيطزيست» و «عشاير» كتبي به اين عنوان در طول دفاع مقدس تنظيم و تكثير شده بود، دريغ از چند صفحه كه به خود كم و كيف بحث عكس جنگ پرداخته باشد.
تقريباً نهادهاي متولي و دولتي به همان اندازه مؤسسات خصوصي لااقل در سالهاي دهه هفتاد، اهتمامي به اين امور نداشتند، و اگر شبههاي در اين باور وجود داشت، پاسخ منفي مسئولان مربوطه پيش از شروع مصاحبه آن را مرتفع ميساخت؛ اما سوگيري سؤالات در درجه نخست متوجه واقعيت مسأله بود و از حيث تاريخي، سال و ماههاي نخستين جنگ مورد تأكيد قرار ميگرفت و بخاطر ابعاد غافلگيرانه آن و نوع معصوميت و نوآموزي كه در سازوكار مقاومت غير قابل اجتناب بود، با اهميت و اولويت نگريسته ميشد.
نبود يا كم اطلاعات پايه براي ارزيابي ميزان و نحوه خسارت و تبعات متعاقب آن، در سازمانهايي كه تاسيس آن به سالهاي قبل از انقلاب و جنگ
بازميگشت و امكان ذكر جزئيات آن اكنون نيست موجب ميشد ما با حفرههاي عميق در روند مصاحبه روبرو شويم و نتوانيم ترتيب كرنولوژيك گفت و گو را حفظ كنيم.
نكته قابل توجه اينكه گسستگي و افتادگيهاي اساسي ناشي از اين كاستيهاي كمي موجب ميشد اكثر همّ و كوشش ما درگير پيدا كردن اجزا و افراد هر چند جزئي و ناچيز قضايايي شود كه نميتوانستيم تصوير كلي هر چند مبهمي از آنها در اختيار داشته باشيم. اگرچه به قول بنيامين والتر:«مورخ فرهنگي كارش پيدا كردن اشياي قيمتي حتي در ميان مواد زائد و خرده ريزههاست.» و روش كيفي در مصاحبه راجع به پديدههاي به غايت پيچيده انساني، به طريق پلكاني عمل ميكند و نميتواند با پيش ذهن قطعي دنبال جفت و جور كردن اجناس خودش برود!
اما اينكه پژوهشگر به خاطر افتادگيهاي فوق الاشعار تلاشش بيوقفه در مصاحبه مصروف توليد اطلاعات به واسطه استنطاق راوي براي توصيف رويداد باشد و امكان نقد نقلها را در گفتوگو به طور جدي از دست بدهد، جاي تأمل خواهد داشت.
در بحث پرسشها از نخبگان و مسئولان ممتاز و درجه يك كشوري و لشكري، به خاطر ضيق وقت اداري آن دسته از اشخاص كه موقع مصاحبه هنوز بر مسند قدرت بودند و هم از اين روي كه رفتاري به شدت سياسي و محافظه كارانه داشتند و براي به ورطه هولناك پاسخ: بله، خير نيفتادن ايشان و در نهايت فرار هر چه بيشتر از تنگناي گفتوگو، ما ناگزير به طرح سؤالات چند پهلو و در عين حال فشرده، البته تاجايي كه مخل فهم و مقصود نشود، بوديم. و براي به جريان انداختن حافظه درگير او حتي المقدور سعي ميشد كه از طرح مسايل عموميتر اجتناب و به جنبههاي از مسأله توجه شود كه اختصاصاً مربوط به شخص پاسخگو ميشد؛ به نحوي كه در عين به چالش كشيدن موقعيت راوي او را براي رفع ابهام از خود جري كند. به ويژه در شرايطي كه ميداند معاونان او به مصاحبه كشيده شدهاند و خواهناخواه زواياي پنهان واقع امور در يك سازمان را هر يك متناسب با مسئوليت خود، نشان خواهند داد.
محيط رسمي و جو سنگين اداري و فاصله جدي مقام مسئول با محقق نيز ميتواند به سهم خود او را در حد يك ارباب رجوع، ناگزير و مستأصل كند و او را با وجود پرسشهاي متنوع عديده در پرانتز زماني قرار دهد كه هر لحظه بستهتر و ملتهبتر ميشود. او در حالي كه چشم در چشم پاسخگو بايد متناسب دماي بحث از خود عكسالعمل نشان دهد، نيازمند جفت و جور كردن سؤالاتي است كه چون شعر در مشاعره آغازشان بايد با پايان و رديف و قافيه شعر رقيب، قرابت داشته باشند و از طرفي براي تحميل ساختار موردنظر خود و پيروي نكردن از حواشي و متضرعاتي كه پاسخگو به آن دامن ميزند، ناگريز در مواقعي بايد بتواند سوالات جديد و غير وابسته به بحث را داخل جريان مصاحبه كند و آن سوالات چنان نيستند كه بطور منظم و طبقهبندي شده به خاطر سپرده شوند و مراجعه به آنها كه اينك در قطعات برگهاي پاسور در دستان او هستند در حين گفتوگو و چشم بر نداشتن از راوي، كار به غايت دشوار و دردناك است و اين نيازمند خونسردي يعني عدم تأثير از فضاي گفتوگو و از طرفي با جديت و اهميت مطرح كردن پرسشهاست و در هر حال حفظ نشاط و انگيزه راوي رمنده و نازك دل كه بيشك باندازه پرسشگر نبايد نسبت به ضرورت مصاحبه توجيه و مسر باشد. مشكلي كه در سطوح ديگر به هيچ وجه با آن روبرو نيستيم. به ملاحظه فراختر بودن وقت، شرايط احياناً عاطفي حاكم و مهمتر از همه جزئيتر بودن سوالات و خلاصه تبديل شدن صورت راهبري مسأله به بازخواني خاطرات و ذكر مشاهدات و تأثرات كم و بيش عميق راوي در نقل وقايع. كه در مصاحبه بين الاثنين بايد آماده سازي، كنترل و تعويض كاست ضبط صوت و كارت حافظه دوربين ديجيتالي را نيز بدان افزود.
نكته بديهي بعد اجتناب از اطناب ممل و ايجاز مخل است! طراحي سوالات چنان كه در توضيح واضحات خود به جاي پاسخ ننشيند و بالعكس چندان ايما و اشاره نباشد كه لازم باشد براي تفهيم و رمزگشايي از آن متن ناچيز حاشيهنگاري شود. اگر چه در پرسشهاي اوليه به خاطر تفاوت زبان و فرمت خاص هر يك از ما بخشي از اين ناهمواريها در نقل و انتقال لااقل نمادها و نشانههاي مكالمات اجتناب ناپذير است.
نكته مهمي كه پاول تامسون در voicos of the past پيش ميكشد، اين است كه: «فضيلت در تاريخ شفاهي به نداشتن موضع سياسي، بلكه پيگيري يك زمينه اجتماعي با مفهوم ضمني سياسي است. تشخيص او اين است كه تنها موضع محافظهكارانه است كه ميتواند استفاده از تاريخ شفاهي را در محافظت از ارزش و غناي سرشار سنت اعتلا بخشد.» هر چقدر فضاي مصاحبه و پرسشهاي آن به جريانهاي سياسي معاصر نزديك بشود و پاي اشخاص و ملاحظات صنفي به ميان بيايد، پاسخها بازتابي و جانبدارانه خواهند شد و اصالت خود را در توضيح چيستي و چگونگي رخدادها از دست خواهند داد. و در آن صورت ما چيزي به نام «ميراث مشترك انساني»، عاري از شوائب فرقهاي و منفعتطلبانه نخواهيم داشت. ترتيبي كه ممكن است برخي از روات بخاطر شرايطي كه دارند مايل باشند به آن دامن بزنند و محقق بايد به دقت از هر پاسخي كه يك سرش بلند كردن گروه خود و سوي ديگرش به زمين كوبيدن رقيب است. به عنوان انحراف از بحث اصلي اجتناب كند. و اگر لازم بود نقل قولي را از يك مصاحبه به مصاحبه ديگر براي سنجش اعتبار و روايي يك قضيه گروه بزند از آوردن ذكر نام راوي طفره برود تا گفتوگو به انفعال كشيده نشود.
البته در يك «مصاحبه ساختمند» كه پرسشها از پيش طرحريزي شدهاند ما نميتوانيم چون «حكايت آزاد» به واگويه بپردازيم. اما به راستي چطور ميتوانيم در حالي كه مصاحبه خود را «اكتشافي» ميناميم، مطلق پرسشهايي را مطرح كنيم كه در تمام حوزهها كاركرد شان روشنگري پيرامون رخداد است؛ يعني اگر ما سؤالات خود را در حين مصاحبه دقيق نكنيم و با مايههايي از واقعيت كه در خود دارند، آنها را دستافزار خود در تحقيق قرار ندهيم، در اين ميانه چه كردهايم؟ از اينرو مصاحبه ما (بنا بر تقسيمبندي دلبرت ميلر) چيزي بين مصاحبه «ساختمند» و «بيرهنمون» است. بنابراين پرسشهاي آن در عين برخورداري از چارچوب قبلي، داراي انعطافي است كه به تصحيح و تكميل آن كمك ميكند و هرچه پيش برويم، دقيقتر، جزييتر و كاربرديتر ميشوند.
از استثناها كه بگذريم، مقدار زمان مصاحبه معمولاً قطعي نميشود؛ از اينرو جنس پرسشها و تعداد آنها و نحوه طرحشان بسته به اين كه پاسخگو داراي چه ابعاد اطلاعات و قدرت بيان و نظمپذيري در پاسخ و ساير خصوصيات فردي باشد، تفاوت ميكند. بسا كه راوي خود به پرسشهاي مقدر پاسخ بدهد و يا با هوشمندي پاي سؤالاتي را به ميان بكشد كه بنا به ملاحظاتي محقق آنها را ناديده انگاشته يا بخاطر نداشتن علم و اطلاع كافي درست مطرح نكرده است و يا بنا بر اينكه پرسشگر را اهل و خودي فرض ميگيرد، در زمان مصاحبه با توسع برخورد كند. در چنين فضايي و عدم پيچيدگي شرايطي بديهي است كه محقق حتي هنگام سكوتهاي طولاني راوي، خويشتنداري كند و با جمله معترضه غيرموجهي شيرازه سخن را از هم نپاشد.
در مقابل اين گشادهدستي، بسا كه در مصاحبه ناگزير بشوي از حيث كلام و ادبيات، براي وضوح روايت در پاسخ به راوي كمك كني و با يكي دو كلمه او را از بنبست بيرون بياوري. با سخن او را به اصطلاح روي غلتك بيندازي و يا سؤال را با قطره چكان، كلمه به كلمه به او تفهيم كني. بيشك اين وضعيت گفتوگو بين دو نفري است كه اختلاف زبان و گويش دارند و اين غير از مصاحبه با سياستمداري است كه هر چند او را مورد بازجويي قرار دهي، پيوسته پرسشهاي شما بر پاسخهاي ايشان غالب است. و چنين گفتوگوهايي وقتي به همان صورت محاورهاي منتشر ميشوند از حيث اختلاف سطح دوطرف، سخت افشاكننده هستند.
ترتيب ديگري كه من آن را در چند مصاحبه آزمودم و اتفاقاً جوابهاي مناسبي دريافت كردم، قرار دادن پرسشهاي كوتاه و در عين حال جالب توجه و غيرپيچيده و بحثبرانگيز در لحظات پاياني قرار قطعي زمان مصاحبه بود كه نبايد به هيچ وجه با سؤالات خصوصي و داراي چالش و بالنسبه محرمانه يكي دانسته شود كه به خاطر حساسيت بسيار زيادشان اصولاً در دقايق آخر گفتوگو علني ميشوند تا به ادامه گفتوگو و سؤالات پيش روي آن (با فرض به هم ريختن فضاي فراهم آمده) صدمهنزند.
پرسشهايي در دل يك پرسش اما آنقدر ضروري و غيرقابل اجتناب كه اگر پاسخگو به يكي از آنها رضا داد، آنقدر جاذبه خواهد داشت كه از بقيه آن رو برنتابد و به اين ترتيب بود كه مشكل ضيق وقت حل ميشد و آخرين پرسش، خود چند پرسش بود كه چون قطعات يك مجموعه پاسخشان در كنار هم قرار ميگرفتند.
از مسائل ظاهراً لاينحل مصاحبه كه پشتش به دوره «دوگل» ميرسد، پرسشهايي است كه باهم صراحت و وجاهت شنيده نميشوند؛ نه اينكه بد شنيده و تعبير شوند.گويي مخاطب ما به اصطلاح با يك «دستور جلسه پنهان» وارد گفتوگو شده است و پيشاپيش تصميم گرفته است پاسخهايي را كه خود طرح كننده پرسش آنهاست، به پرسشگر ديكته كند. شكل عمومي اين «بسته پاسخ» همان است كه با وجود طرح سؤال از ناحيه محقق و صرفنظر از آن گفته ميشود: «من لازم ميدانم مقدمهاي را پيشاپيش مطرح كنم...» در حالي كه آن خطابه قرّأ و نطق آتشين هيچ نسبتي لااقل ضروري با اصل موضوع مصاحبه و بحث ندارد! و به اين ترتيب گويي سؤالي در برابر سؤال شما قرار ميدهد و قرارداد قبلي بين خود با شما را به هم ميزند و در بدبينانهترين فرض،گويي صلاحيت طرح سؤال را از شما سلب ميكند و اين امر آنقدر بديهي و همه جايي و معمول بين خاص و عام است كه تبديل به يك عرف و غلط مشهور شده است.
اين رويه در شروع، ممكن است در ضمن مصاحبه نيز ادامه پيدا كند و به نظر ميرسد اين حرمت كِبَر سن و سواد و مسئوليت و ـ واداشتن به وخامت اين وضع كمك كرده باشد. و بسا كه خود زائيده همين شرايط معمول نبودن «گفت» و «گو» باشد؛ يعني حرف زدن باهم نه براي هم! و اين عادت، خصوصاً در بين نسل اول بيشتر است و پزشكي و مهندسي و ديپلماسي ندارد. مدت مصاحبه، موقعيت راوي و نوع تريبون خطابه در اين گريز از محور و متن مورد توافق مؤثر نميافتند، و اين همه غير از اصلاحاتي است كه بعضي راويان به خود حق ميدهند در مورد سؤالات روا بدارند و آن را مطابق ميل خود تنظيم كنند و اين همه لابد به خاطر اكتشافي بودن مصاحبه نه تحمل كه مورد تأمل واقع ميشوند.
پاسخهاي مصاحبه
اغلب پاسخگويان، از هر طبقه و طيفي كه باشند، طبعاً جوابگوي همه پرسشهاي طرف مصاحبه خود نيستند. نخست به دليل اينكه به اندازه پرسشگر عمر صرف طرح مسايل نكردهاند و عموماً اين امور، موضوع و مد نظرشان نبوده است. و از سويي نداشتن اطلاعات كافي پيرامون آنچه به تجربه اندوختهاند و احياناً فراموشي ناشي از فرسايش ذهن، خصوصاً در قضاياي غيرمعاصر و موقعيت فعلي در كار و زندگي كه لابد نسبت با گذشته مربوط به ربع قرن ايشان ندارد، شرايطشان قابل درك است. اما اين همه باعث نميشود پژوهشگر پرسشهايش به علم و اطلاع فعلي راوي محدود كند. او مثل ماهيگيري است كه (در محل و موقع مناسب) مرتب به اميد صيد تازه، قلاب مياندازد، هر چند نوع پاسخ بعضي روات او را از عرش به فرش بكشند.
وظيفه پرسشگر مرتب باز آوردن پاسخگو از حاشيه به متن است و در درجه بعد با ارجاع دادن به شواهد و قرائن ساير مشاهدات و مستندات به راوي در تجديد خاطرات او كمك كند. اما در نهايت پيچيدگي مناسبات انساني و اجتماعي مانع از اشراف و آگاهي نه تنها محقق بلكه راوي به مافيالضمير هزار توي خود است و با اين حساب هر دو در مصاحبه دست به غواصي ميزنند و براي شكار آن لحظات كمان به هر سو ميكشند. پرسشهاي و پاسخهاي ناقص و ناكافي دوطرف حكايت از همين عدم حضور قطعي در كم و كيف رويداد ارزيابي ميشود.
«ترزال بيكر» در عوامل كاهش دهندة تحليل(آناليز) راوي از پنج نوع پاسخ ناكافي نام ميبرد: 1) پاسخ بخشي (ناكافي)، 2) سكوت (بيجوابي)،
3) جواب نامربوط (غيردقيق)، 4) جواب نامرتبط (تحريف شده) و 5) پرگويي در جواب. كه ميتوان بدان چنان كه گذشت پاسخ به سؤال مقدر (خود ساخته) و پاسخ كلي به پرسش جزيي و بالعكس آن را افزود.
شايد بتوان پاسخ محققانه را نيز به مجموعه فوقالذكر افزود. و آن جايي است كه بر سبيل تصادف راوي و شاهد عيني ما به نحو شخصي يا گروهي در موضوع و مانحنفيه دست به تحقيق عميق زده باشد كه در اين صورت بسا كه پاسخ پخته و سخته او به سؤالات ما از آستانه توقع طرح ما درگذرد و اين خوششانسي البته اغلب نادر و نايافتني است هرچند ما مواردي از آن تجربه كرده باشيم.
كلام آخر
اگر از سهو و خطاهاي عالمانه و يا احمقانه روزهاي اول در هر حرفه از جمله مصاحبه دو تاريخ شفاهي و پرسشهاي آن با قدري خطرپذيري و به همان نسبت البته خلاقيت و كشف بتوان گذشت، نميتوان به هيچ وجه و در هيچ سطحي به مصاحبهاي تن درداد كه راوي آن اين فرصت را براي معرفي خود و شرح و بسط نهاد واسطه بدان و به اصطلاح مالهكشي و رفع و رجوع كاشتيهاي در جاي خود مهم، ميپردازد و يكسره در مقام پروردگاري قلم عفو بر تمام خبط و خطاهاي خرد و كلان ميكشد و با ترسيم يك فضاي روحاني و غيربشري امكان تجربه و تعميم آن فرصت را از سايرين سلب ميكند. و از امر تقريباً بلااستثنا در جامعه ما از آفات مصاحبه با دستاندركاران در هر حيطه و پست و مقام است. و هم از اين روي دايره مصاحبههاي حرفهاي در طول تاريخ شفاهي، در شرق و غرب همان طور كه بافاصله حداقل يك نسل از زمان رويداد توصيه ميشود، در انتخاب پاسخگو و شاهدان عيني به كساني بسنده ميشود كه عموماً دوره بازنشستگي خود را طي ميكنند چه در سياست و تجارت، كارگزاران منفعل نشده و فاصله نگرفته از مسئوليت نوعاً مصلحتانديش، محافظهكاراند و به هيچ وجه به خود پالايي در حين حركت و عمل معتقد نيستند و در حالي كه در مهمترين ابعاد حضور خود دست به سعي و خطا ميزنند و تجربه ميكنند و قادر به پيشبيني امور نيستند، از بيان جزئيات اين راه طي شده، هر چند در طي مسير آن بسيار بر خود خنديده باشند، طفره ميروند و مضحكتر از همه اين كه به محض فاصله از قدرت و به تبع آن، شهرت و ثروت، تمام آن تأسيسات و بنيانها را در حوزه اقتدار پيشين خود يكسره به چالش كه نه به نكوهش ميكشند، گويي با كنارهگيري او ستون فقرات آن سازمان آسيب ديده است. در حالي كه پاسخها باندازه برخورداريشان از «انتقاد از خود» انسانيترند.
صداقت و نه تنها نيّت خالصانه راوي در ذكر وقايع اگر چه طبيعتاً مثل نسخ خطي قديمي به خاطر بُعد مسافت حافظه او با واقعه، داراي افتادگي، سائيدگي و اغتشاش باشد، به همان ميزان بيانگر عدم دخل و تصرف و ويرايش پاسخگو خواهد بود و بر اعتبار باقيمانده اين متن خواهد افزود.
در بحث پرسش و پاسخ، تا آنجا كه به پرسشگر مربوط است، هرچند جنس سؤالات مثل دعا حتي نفرين، واقعيتر، صميميتر و مربوطتر به موضوع باشد و با لحن و بيان ساده و صريح مطرح شود، در پاسخ نيز هم جنس خود را درخواهد ربود. خاصه اينكه اگر محقق متقاضي واقعاً فقر و تهيدستي خود را در موضوع مطرح شده، در هر مقام و منزلتي، بندهوار به نمايش بگذارد، پاسخگو را كريمتر خواهد يافت و به نسبتي كه بنا به هر دليل خود را مستغني نشان دهد، راوي محتاطتر عمل خواهد كرد و او را نه نتها كنار خود كه در مقابل خود خواهد يافت.
نویسنده: سيد مهدی فهيمی
منبع: روزنامه اطلاعات یکشنبه3 مرداد 1389- 13شعبان1431 - 25جولای2010-شماره24807