هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 69    |    20 ارديبهشت 1391

   


 

کانون خاطره‌نگاران جنگ


تسلیت


نگاهی به کتاب «شاید فراموش‌ات کنم...» از منظر نویسندگان و پژوهشگران ادبیات پایداری


برپایی دوره آموزشی تاریخ شفاهی جنگ در سازمان اسناد


تاريخ‌شفاهی، ظرفيت‌ مناسبی برای انتقال ارزش‌هاست


«لشکر آچار به دست» به بازار کتاب آمد


شیوه های گویا سازی در خاطرات شفاهی


چگونگی تأسیس سپاه از زبان رفیق‌دوست


تقدیر دومین جشنواره کتاب سال تبریز از نویسنده کتاب «جای امن گلوله‌ها»


سفرنامه برادران امیدوار


خودکشی رئیس سابق سرویس اطلاعات خارجی روسیه


نقد محمودفروغی بر کتاب از سیدضیا تا بختیار


تاريخ شفاهی جنوب شرق‌آسيا ـ48


 



چگونگی تأسیس سپاه از زبان رفیق‌دوست

صفحه نخست شماره 69

چگونگی تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همواره یکی از ابهاماتی است که پاسخ درستی به آن داده نشده است و روایت هر یک از مؤسسان سپاه دربارة این موضوع گرچه شاید برخی ابهامات تاریخی را می‌زداید اما این نکته در تاریخ همچنان به قوت خود باقی است که طراح و مؤسس یا مؤسسان اصلی سپاهی که امروزه حدود سی‌وسه سال از عمر آن می‌گذرد چه کسی یا کسانی بوده‌اند. این ابهام به ویژه با روایت برخی افراد دربارة چگونگی تأسیس سپاه و انتساب تأسیس این نهاد به خود، که معمولاً در سالگرد تأسیس آن (2 اردیبهشت هر سال) صورت می‌گیرد، قوت و شدت بیشتری می‌یابد و شاید برای بسیاری این تردید پیش آید که چرا در روایت تاریخی که فقط سی‌وسه سال از آن می‌گذرد این همه تناقض – یا گاهی مناقشه – وجود دارد. کنکاش در حوادث روزهای بحرانی انقلاب و بررسی منابع و مآخذ نوشته شده دربارة آن روزها، نیز، مصاحبه با بسیاری از افرادی که به نوعی در برآیند تأسیس سپاه تأثیرگذار بودند این نکته را آشکار می‌کند که در بحرانی‌ترین روزهای پس از پیروزی چند گروه دغدغه‌مند و مدعی حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی، ضرورت وجود گروه، گارد، سازمان، سپاه و یا نهادی را برای حفظ و تداوم نظام نوپا احساس کرده با در اختیار گرفتن برخی مکان‌های اداری و نظامی بر جای مانده از رژیم، گروه خود را سپاه حافظ انقلاب و در خدمت امام معرفی کرده به فعالیت می‌پردازند. دولت موقت هم با همین اندیشه و برای ایجاد یک بازوی نظامی برای خود در اندیشة تأسیس «گارد» برآمده و عنوان گاردش را سپاه نام می‌نهد. فعالیت سه گروه مختلف، که در این مجال پرداختن به آنها مقدور نیست، به اضافة سپاه دولت موقت از آنجا که به تداخل و گاهش تنش کشید مسئولان را بر آن داشت تدبیری در این زمینه بیندیشند. مدت کوتاهی بعد حضرت امام خمینی فرمان تأسیس سپاه واحد را دادند و این چند گروه با راهنمایی شورای انقلاب در جلسات مختلف با بحث ادغام موافقت کردند و مقدمات تأسیس سپاه را فراهم آوردند. سرانجام تأسیس رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در 2 اردیبهشت 1358، اعلام گردید.
هر ساله در سالگرد تأسیس سپاه، معمولاً چگونگی شکل‌گیری آن توسط برخی مؤسسان آن روایت می‌گردد و با هر روایتی ابعاد تازه‌ای از تاریخ انقلاب به روی خواننده گشوده می‌شود. از آنجایی که مدت‌هاست به تدوین «تاریخ شفاهی تأسیس سپاه پاسداران» مشغولم و این توفیق را داشتم که با بسیاری از مؤسسان آن به گفتگو بنشینم، بر آن شدم گفتگویم با محسن رفیق‌دوست را به خوانندگان عزیز ارائه دهم. این گفتگو که در سال 1386 انجام شده، رفیق‌دوست ابعاد تازه‌ای از روند تأسیس سپاه را روایت کرده که برای نخستین بار انتشار می‌یابد:

- جناب آقای رفیق‌دوست، جناب‌عالی یکی از اعضای مؤسس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به شمار می‌روید و معمولاً در سالگرد تأسیس این نهادِ برآمده از دل انقلاب، خاطراتی از شما و دیگر مؤسسان سپاه انتشار می‌یابد. چگونگی تأسیس سپاه پاسداران یکی از موضوعات جذاب و در عین حال پر ابهام در تاریخ انقلاب اسلامی است، حوادث روزهای اول پیروزی چنان به سرعت اتفاق می‌افتاد که شاید فرصت ثبت لحظه‌ها و رویدادها برای افراد ممکن نبود. با این حال برخی اشاره‌های شما به چگونگی تأسیس سپاه به نظر می‌رسد جالب‌تر از روایت‌های مؤسسان دیگر باشد، از این منظر که شما اندیشة تأسیس سپاه را ایام قبل از پیروزی عنوان می‌کنید و در خاطراتی که از حضرت‌عالی منتشر شده اشاره کرده‌اید به اینکه پیشینة تأسیس سپاه به مدتی پیش از پیروزی انقلاب می‌رسد و نطفة تأسیس آن در جلساتی که در منزل شخصی به نام اخوان فرشچی برگزار می‌شد بسته شده است. لطفاً روند تاریخی تأسیس سپاه را بار دیگر برای ما روایت کنید.

- بسم الله الرحمن الرحیم. وقتی که بنا شد حضرت امام به ایران بیایند مقدمات ورود ایشان در ایران پی‌ریزی شد. یکی از کسانی که در آن ایام وارد ایران شد مرحوم شهید محمد منتظری بود. او یکی از عجایب روزگار بود. وارد مدرسه رفاه شد و با ما به مشارکت در امور مختلف پرداخت. یادم هست که او قبل از پیروزی انقلاب این سؤال را همیشه مطرح می‌کرد که ما الان داریم با ارتش مقابله می‌کنیم، انقلاب هم دارد پیروز می‌شود، چه نیرویی می‌خواهد انقلاب را نگه دارد ؟ او دربارة این موضوع با افراد مختلف به بحث و گفتگو می‌نشست و خودش پیشنهاد تشکیل گاردی را می‌داد به نام گارد انقلاب. از اول هم همین اسم را مطرح می‌کرد. این که می‌گویم قبل از پیروزی انقلاب منظورم همان دی و بهمن 1357 است. نتیجه تعامل او با عده‌ای از انقلابیون منجر به برگزاری جلساتی برای شور در این موضوع در منزل آقای اخوان فرشچی در خیابان ایران بود. من هم در بعضی از آن جلسات حضور پیدا کردم و دربارة چگونگی تأسیس یک نیروی نظامی با یک نام و عنوان خاص گفتگوها و مباحث زیادی مطرح گردید اما به نتیجة نهایی نرسید. انقلاب به پیروزی رسید و دولت موقت روی کار آمد و تقریباً روز 9 اسفند 1357، یعنی حدود 17 روز پس از پیروزی انقلاب، مهندس مهدی بازرگان جلسه‌ای با امام داشت و نتیجة آن دیدار صدور حکمی از سوی امام به مرحوم آقای لاهوتی بود با این موضوع که جناب آقای لاهوتی شما می‌روی زیر نظر دولت موقت سپاه پاسداران را تشکیل می‌دهی. آقای لاهوتی به عنوان نماینده امام در تشکیلاتی که با عنوان «گارد» یا «سپاه» دولت موقت بود فعالیت خود را آغاز کرد و عده‌ای از اطرافیان و طرفداران نهضت آزادی به ویژه بچه‌های تشکیلات نهضت در خارج از کشور مثل محسن سازگارا و دیگران دور او جمع شدند و در محل فرمانداری نظامی تهران، که به دست مردم افتاده بود، پادگان لجستیک نیروی زمینی ارتش دور هم جمع شدند. من هم از حکم امام و اقدامات و فعالیت‌های مرحوم آقای لاهوتی خبر نداشتم. روزی در مدرسه علوی بودم که دیدم آقایان شورای انقلاب، شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید مفتح، آقای هاشمی و مقام معظم رهبری از پله‌های مدرسه وارد حیاط می‌شوند. سلام و احترام کردم و شهید مطهری در صحبتی به من دستور داد که بروم وارد سپاه شوم. ایشان فرمود که امام الان دستور تشکیل سپاه را دادند و شما برو عضو آن سپاه بشو. من با وجود اینکه توی مدرسه علوی مشغولیت و کارهای زیادی داشتم اطاعت امر کردم و رفتم و دیدم که آقایان محسن سازگارا، تهرانچی، سنجقی، دکتر ضرابی، صباغیان و دانش منفرد در همان مکان مستقر شده‌اند و در حال بحث و گفتگو هستند. عده‌ای از آنها مرا می‌شناختند و عده‌ای نه. وقتی وارد اتاق شدم آنهایی که مرا می‌شناختند از دیدن من تعجب کردند. رفتم و روی صندلی نشستم. قلم و کاغذی برداشتم و نوشتم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد: 1- محسن رفیق‌دوست. برگه را جلوی آنها گذاشتم، همه با دیدن این صحنه به همدیگر نگاه کردند. گفتم من از سوی شورای انقلاب آمده‌ام تا عضو سپاه باشم. همان جا یکی دو ساعتی بحث کردیم و قرار شد یک شورای فرماندهی موقت انتخاب کنیم. مدتی بعد علی دانش منفرد به عنوان فرمانده، حسن جعفری پرسنلی، سنجقی یک سمت دیگر و من مسئول تدارکات انتخاب شدیم.
همزمان با همین رویدادها بود که مجموعة گروه‌های مذهبی مبارز قبل از انقلاب با ادغام با یکدیگر، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را پدید آوردند و این سازمان به عنوان یک سازمان مسلح اعلام موجودیت کرد و فعالیت‌های خودش را شروع کرد. از سوی دیگر محمد منتظری هم دست به کار شد. او از اول با دولت موقت و بازرگان و گروهش مخالف بود، لذا خودش رفت و گارد دانشگاه را در اختیار گرفت. حال این مسئله همزمان یا چند روز بعد از تشکیل سپاه بود که ما شنیدیم گارد دانشگاه در اختیار محمد منتظری است و او عده‌ای را دور خود جمع کرده، از جاهای مختلف مقداری سلاح به دست آورده و گروهی تشکیلاتی به نام پاسداران انقلاب اسلامی یا «پاسا» درست کرده است. از یک طرف هم عباس آقازمانی (ابوشریف) و عده‌ای دیگر هم که اغلب با آقای موسوی اردبیلی در ارتباط بودند پادگان جمشیدیه را در اختیار گرفته بودند و فعالیت‌هایی می‌کردند؛ کسانی مثل جواد منصوری و عباس دوزدوزانی و عده‌ای دیگر آنجا بودند. ما ابتدا رفتیم ساختمان ساواک را بگیریم دیدیم آقای ابراهیم یزدی آنجا نیرو گذاشته و آنجا را در اختیار خودش گرفته است. به آنها توضیح دادیم که این ساختمان را برای چنین کاری می‌خواهیم، نپذیرفتند. مجبور شدیم رفتیم به زور ساختمان اداره چهارم ساواک را بگیریم. ریختیم داخل ساختمان و تر و تمیزش کردیم و به اصطلاح سپاه را آنجا تشکیل دادیم و شروع کردیم به نیرو جمع کردن و آموزش دادن. خب، اول انقلاب بود و اوضاع شلوغ و به هم ریخته. دست مردم هم اسلحه و امکانات نظامی زیاد بود. به ما خبر می‌دادند که مثلاً در فلان خانه مقداری اسلحه است. حرکت می‌کردیم به سمت آنجا تا یک حرکتی انجام داده باشیم اما تا دم در می‌رسیدیم می‌دیدیم عده‌ای از بچه‌های منتظری یا ابوشریف آنجا هستند. خلاصه موازی‌کاری و تداخل بسیاری پیش می‌آمد. دو سه ماه به همین نحو گذشت...
من برای حل این مسئله با بسیاری از این دوستان که در گروه‌های نام‌برده فعالیت داشتند صحبت کرده بودم. با شهید منتظری صحبت کرده بودم، با بچه‌های سازمان مجاهدین انقلاب به ویژه شهید محمد بروجردی صحبت کرده بودم که فکری به حال این مسئله بکنند. اما آنها مخالف بودند که زیر نظر دولت موقت بیایند. هم سازمان مجاهدین انقلاب، هم منتظری و هم ابوشریف. روزی این سه نفر را به اتاقم دعوت کردم اسلحه‌ام را روی میز گذاشتم و شروع کردم به صحبت کردن با آنها و گفتم که شما هر کدام گروه و افرادی دارید و با شخصیت‌هایی چون آقای موسوی اردبیلی و آیت‌الله بهشتی و دیگران در ارتباط هستید. اما بدانید این سپاهی که من هستم حکم حضرت امام را دارد، هر طرحی دارید باید در این سپاه اجرا کنید و نمی‌شود هر گروهی برای خودش سپاهی تشکیل بدهد و ما با تداخل در امور مواجه شویم. اینجا باید به یک نتیجه واحد برسیم شاید آن جلسه سه چهار ساعت به طول انجامید و در مجموع به این نتیجه رسیدیم که جلساتی برای ادغام داشته باشیم از هر گروه قرار شد سه نفر در آن جلسات حاضر باشند تا روند ادغام انجام گیرد. پس از انجام و برگزاری جلسات مختلف، ادغام آن چند گروه انجام شد و شورای فرماندهی انتخاب گردید. من خودم لیست را بردم و دادم خدمت مرحوم شهید بهشتی. فروردین 1359 بود. چند روز بعد در 2/2/1359 (۱)احکام ما توسط شورای انقلاب صادر شد. مرحوم بهشتی احکام را آوردند در همین محل سپاه و ما دیگر با هم ادغام شدیم. اما اغلب زیر بار نرفتند. بچه‌های مجاهدین انقلاب به این شرط ادغام را پذیرفتند که نیروهای مسلح‌شان وارد سپاه شوند. بچه‌های گارد دانشگاه هم نیامدند. از گروه محمد منتظری چند نفرشان آمدند، اما خودش دکانش را جمع نکرد، نگه داشت. معتقد بود باید مستقل باشد. یک روز هم من و ابوشریف را چند ساعت بازداشت کرد...
سپاه پاسداران این گونه تشکیل شد و زیر نظر شورای انقلاب آغاز به کار کرد و کم کم واحدهای آن شکل گرفت و به عضوگیری پرداخت.

- در جریان تأسیس واحدهای سپاه، البته بخش بیشتر تدارکات، شما بیشترین نقش را داشتید. تدارکات موتوری و انبار ملزومات و تجهیز و تسلیح نیروها و ده‌ها مورد دیگر... لطفاً از فعالیت‌های خودتان در این زمینه هم بفرمایید.
- بله. ما وقتی که از جلسه پادگان عباس‌آباد می‌آمدیم، آقایان به من گفتند حالا که تو مسئول تدارکات شدی جایی برای ما تهیه کن و امکاناتی برایمان فراهم بیاور. لذا ما رفتیم اداره چهارم را گرفتیم. من اول کاری که کردم رفتم مرکز ساواک، سلطنت‌آباد، (پاسداران) برادری به نام شادنوش آنجا بود که آقای دکتر یزدی به او حکم داده بود آنجا برود. در زدیم. در را باز کرد و رفتیم داخل و گفتیم سپاه تشکیل شده و ما هیچ امکاناتی نداریم. امکانات می‌خواهیم. عده‌ای را هم با خودم برده بودم. همان اول چند تا از ماشین‌های ساواک را که آنجا پارک شده بود روشن کردیم و برداشتیم بردیم. رفتیم توی انبار ملزومات آنجا یک مقدار از هر چیزی که بود خودکار و کاغذ و پوشه و لوازم‌التحریر و اینها را برداشتیم بردیم. شروع کردیم اسلحه‌ها را از بین مردم جمع کردن. تابلو هم زدیم. مردم هم به ما اعتماد کردند و اسلحه‌ها را تحویل دادند. سراغ کمیته‌ها هم می‌رفتیم و از آنها مازاد اسلحه‌شان را می‌گرفتیم و می‌آوردیم. وقتی هم که کم کم پا گرفتیم می‌رفتیم و یک سهمی از تولیدات ارتش را از آنها می‌گرفتیم البته این مسئله به دستور شورای انقلاب بود. تفنگ ژ.3، تیربار، فشنگ و لباس و غیره از آنها می‌گرفتیم.

- درباره چگونگی طراحی لباس سپاه هم قدری توضیح بفرمایید.
- ما آن اوایل که می‌خواستیم جایی نیرو اعزام کنیم با لباس شخصی نمی‌توانستیم. اول لباس کار همان لباس سربازی بود که به بچه‌ها می‌دادیم. این لباس‌ها را هم از پادگان عباس‌آباد می‌گرفتیم. دو نفر به نام‌های سید مهدی رضوی و سرهنگ راستین از آنجا به ما زنگ می‌زدند و می‌گفتند که مثلاً امروز بیست هزار دست لباس آمده سهمیة شما دو هزار دست است بیایید و آنها را ببرید. مدتی گذشت تا اینکه به فکر طراحی لباس افتادیم. مرحوم شهید کلاهدوز در دو موضوع نقش اساسی داشت یکی آرم لباس، یکی خود لباس سپاه.
یادم هست که برای طراحی آرم لباس یک اعلام عمومی دادیم و شاید ده بیست طرح برای ما ارسال شد. آرم کنونی سپاه را مرحوم کلاهدوز اصلاح کرد و آیة قرآن را هم او انتخاب کرد و روی آرم قرار داد. شهید بهشتی از این آیه خیلی خوش‌شان آمد.
دربارة لباس هم ما ابتدا پارچه سبز را انتخاب کردیم و لباس الگو را دوختیم. شاید مدت‌ها طول کشید تا توانستیم بچه‌های سپاه را قانع کنیم. یکی می‌رفت یقه‌اش را می‌کند و می‌پوشید. یکی می‌رفت دکمه‌هایش را می‌بست و... تا اینکه اجبار کردیم همین لباسی را که از ما می‌گیرند باید بپوشند. به مرور این موضوع جا افتاد و لباس رسمی سپاه همانی شد که الان هم هست. البته کمی تغییر کرده ولی ماهیتاً همان است.

- قاعدتاً یکی از مشکلات سپاه در اولین ماه‌های تأسیس تأمین حقوق پرسنل و هزینه‌های جاری آن است که شما در رفع این مشکل هم تلاش‌هایی داشته‌اید.
- سپاه که تشکیل شد برای اداره‌اش مشکل داشتیم. یادم هست بچه‌ها تا چند ماه از ما حقوق نمی‌خواستند اما آذوقه لازم بود و ما از این طرف و آن طرف آذوقه تهیه می‌کردیم؛ ناهاری یا صبحانه‌ای.
روبروی سه‌راه ضرابخانه یک آقایی بود که مغازه لوسترفروشی داشت. او خیلی به ما کمک می‌کرد وقتی پیشش می‌رفتم پانصد هزار تومان یا بیشتر کمک می‌کرد. هر چه توی حسابش بود در قالب چک به ما می‌داد. ما هم همه را خرج می‌کردیم. خود من هم پس‌اندازهای شخصی‌ام را برای سپاه خرج می‌کردم. البته مهم نبود. مدتی به همین روال گذشت تا اینکه فشار مالی زیاد شد، مجبور شدیم برویم پیش آقای هاشمی و از او تقاضای کمک کنیم. آقای هاشمی با دولت موقت تماس گرفت و آنها یک چک به مبلغ بیست میلیون تومان در وجه آقای هاشمی صادر کردند. آقای هاشمی هم پشت چک را امضا کرد که در وجه محسن رفیق‌دوست. فردای آن روز روزنامه «کار» که مال چپی‌ها بود عکس پشت و روی چک را چاپ کردند و نوشت: «هنوز نیامده غنایم را تقسیم کردند.» به غیر از این پول دولت موقت، صد میلیون تومان دیگر هم دولت موقت به ما پول داد.
آن زمان سپاه در حال گسترش بود. عضو زیادی می‌گرفت و بچه‌ها کم کم از مخارج زندگی‌شان گله داشتند. مدتی بعد ما مقرر کردیم به هر سپاهی دو هزار تومان حقوق بدهیم که این هم مخالفان و موافقانی داشت...

- بخش تدارکات سپاه تا اندازه‌ای گسترش یافت که به وزارتخانه تبدیل شد و شما به عنوان وزیر سپاه ایفای نقش کردید.
- بله، طرح خوبی بود. وزارت سپاه هم نقش مؤثری ایفا کرد. خیلی مؤثر بود. ما بالاخره در ارتباط بودیم و توانستیم امکانات بیشتری فراهم کنیم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) سپاه در ۲/۲/۱۳۵۸تاسیس شده است.

گفت و گو: جواد کاموربخشایش



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.