در جستجوی روزهای روشن
در سالهای گذشته انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بخش عمده خاطرات منتشر شده را تشکیل میدهند ولی در مواردی خاطراتی منتشر شدهاند که به زندگی اجتماعی مردم دردوره پهلوی اول و دوم اختصاص دارند. آنچه سبب شده است تا برخی از افراد نسبت به اتفاقات و تغییرات هشتاد سال گذشته جامعه ایران بیتفاوت نباشند، تغییر در ساختار حکومتها و تحولات ناشی از ورود فناوری و بهرهمندی از امکانات شهری و رفاهی بوده است.
شالوده اصلی خاطرات اجتماعی نگاه جزئی نویسندگان به تحولات پیرامونشان است که درنیم قرن اخیر رخ دادهاند. گذر از زندگی سنتی به زندگی شهری تغییراتی در ذهن افراد به وجود آورده است و آنها با بازگشت به گذشته درصدد بیان یا نوشتن فضای سیاسی- اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی این دوران هستند. عموم مردم براین باورند با ثبت خاطرات گذشته میتوان گذشته و تغییرات ناشی از ورود فناوری و گذر از جامعه سنتی را حفظ کرد و به فرزندان و آیندگان منتقل نمود.
مهمترین مطالبی که دراین خاطرات وجود دارد، توصیف محل زندگی به خصوص محله و امکانات مردم در گذشته است.نحوه زندگی و شیوه های مرسوم برای دستیابی به امکاناتی چون آب و برق و مسائل بهداشتی بخشی از این خاطرات را تشکیل میدهند. نگاه نویسندگان به اوهام و خرافات و نقل خاطراتی از این موارد موجب میشود تا خوانندگان با مسائلی آشنا شوند که اکنون جایگاهی در باور مردم ندارند. توصیف ازشیوههای پزشکی تجربی و عدم دسترسی به پزشک و مرگ و میرهای ناشی ازوبا، طاعون، کچلی، تراخم و دیگر بیماریها میتواند به نحوه زندگی مردم قدیم و بهداشت عمومی بپردازد.
کتاب آن روزهای خاکستری، خاطرات ایرج امیر نظامی استاد موسیقی سنتی است. این کتاب در سال1388 توسط انتشارات پیام کلیدر در 220صفحه در تیراژ3000نسخه با قیمت3300تومان منتشر شده است.
ایرج امیرنظامی در سال1325 در بروجرد به دنیا آمده است. وی جریان تولدش را در کتاب آن روزهای خاکستری چنین بیان کرده است: «آن طور که شنیدهام، گویا در یکی از نخستین روزهای بهار یعنی بیستم فروردین ماه1325 در شهری زیبا واقع درغرب کشورمان چشم به دنیا گشودم، شهری در دامنه های اشتران کوه، و در میان دره های سبز و خرم، که از یک سو تپه ماهورها و از جانب دیگر کوههای بلند احاطهاش کرده بودند.شهر من هوایی خوش داشت؛ زمستانهای سرد و تابستانهای خنک و مطبوع و بهاری زیبا و خاطرهانگیز. شاعری در وصف بهارش سروده بود:
گرچه صفاهان بهشت روی زمین است لیک نیارزد به یک بهار بروجرد»
وی در دوران کودکی به خاطر ورود آب به گوشهایش و عدم تشخیص پزشکان به عارضه ناشنوایی مبتلا شده و این موضوع سبب میشود تا نسبت به بسیاری ازموضوعات پیرامونش بیتفاوت نباشد و با دقت و تأمل توانسته باشد در مدرسه و تحصیل به موفقیتهایی دست یابد. وجود سختیها و ملالتها موجب شده تا نویسنده از این دوران به عنوان روزهای خاکستری یاد کند. او دوران ابتدایی را در مدارس فردوسی و نوبنیاد و سپس مقطع دبیرستان را در بروجرد به اتمام رسانده است.
ایرج امیرنظامی با پرداختن به موسیقی وممارست در این هنر توانسته است به عنوان استاد مسلم موسیقی سنتی مطرح باشد. وی پس از اخذ دیپلم در رشته ادبی به عنوان معلم سپاهدانش، رهسپار خراسان میشود و در یکی از روستاهای گلمکان به معلمی مشغول میشود.
امیرنظامی تحصیلات دانشگاهی در رشته جغرافیا در دانشگاه فردوسی مشهد به پایان رسانده و به عنوان اولین کارشناس موسیقی در دانشگاه استخدام میشود.
فعالیتهای هنری موجب میشود تا در اولین ارکستر رادیو تلویزیون خراسان در سال1353 حضور داشته باشد و به عنوان اولین سرپرست گروه موسیقی ملی فارابی در وزارت فرهنگ و هنر خراسان فعالیتهایش را ادامه دهد. با پیروزی انقلاب اسلامی وی به عنوان مربی موسیقی در جهاد دانشگاهی مشهد خدمات ارزندهای داشته است.
کتاب آن روزهای خاکستری در چهار فصل تدوین شده است. نویسنده درفصل اول با عنوان سالهای سکوت زیرعنوانهای: بهار در بهار، چند قطره شیر، چله نشین درد، گمگشته، در مدرسه، خانه مادری، اولین دسته گل، همسایه، جناب سرهنگ، بهداشت، فصل تنهایی و برگزاری مراسم را گنجانده است.
در فصل دوم استاد ایرج امیرنظامی به خرافات پرداخته است. مواردی چون جن، رمال، مرتاض هندی و... . نویسنده در تقسیمبندی مطالب کتاب و نحوه فصلبندی چندان دقت نداشته است به طوری که فصل اول و دوم، فصل سوم و چهارم بدون عنوان هستند. و در فصل دوم با نام «خرافات» مواردی چون تحصیل علم آمده که با عنوان فصل منافات دارد.
فصل سوم کتاب آن روزهای خاکستری اختصاص به خاطرات تلخ و شیرین به خصوص توصیف شبهای تهران و سینما و تماشاخانه اختصاص دارد.
درفصل چهارم که آخرین فصل خاطرات ایرج امیرنظامی است. ورود به مشهد وبیان خاطرات سپاهدانش در یکی از روستاهای نزدیک مشهد اختصاص یافته است.
یکی از مشخصات بارز کتاب آن روزهای خاکستری نگاه جزئی نویسند به گذشته و دوران کودکی است. نویسنده در توصیف پدرش نوشته است:
«صاحب خانه مردی بود موقر و کت و شلوار پوش و کروات زده، با کفشهای دو رنگ و سبیل هیتلری. مرد، کارمند اداره دارایی بود. پدر مرحومش اهل کاشان بود و تاجر. مردم محله و همسایگان "غلامرضا خان" صدایش می کردند و همکاران،"امیرنظام".» (ص8)
برای کسانی که ایرج امیرنظامی را می شناسند مهمترین بخش این کتاب نحوه آشنایی با موسیقی و ورود او به این رشته است. وی از این جریان به عنوان «اول عاشقی» نام برده است و درباره آن نوشته است:
«روزی از روزها از پدرم خواستم برایم دوچرخه ای بخرد تا راه دور دبیرستان را با آن طی کنم. پدرم نپذیرفت و بعد از جرو بحث طولانی گفت: تو کرهستی و زیرماشین میروی. حوصله شل و پل شدنت را ندارم. خیلی ناراحت شدم تا به حال با این صراحت پدرم کم شنوایی مرا به رخم نکشیده بود....یک روز پدرم با لحن مهربانی گفت: از من هرچه میخواهی بخواه بجز دوچرخه. شب که پدرم به خانه آمد گفتم: راستی بابا من فکر کردم اگه یک ساز ویلن بخرم هم سرگرم می شم هم از تنهایی بیرون میام.
پدرم لحظهای فکر کرد و بعد سربه آسمان برداشت و گفت: الهی شکر تو فامیل یه مطرب کم داشتیم که اونم پسر غلامرضا خان مطرب از کار درآمد...»(ص111)
امیرنظامی پس از خرید ساز ویلن به نزد فخر طبا طبایی رفته و آموزش مقدماتی را فراگرفته است.چاپ عکسش از طرف دبیرستان در روزنامه سراسری و تشویق اساتیدش موجب میشود تا به هنر موسیقی بصورت جدی بپردازد.
نویسنده در تحلیل مسائل سیاسی چندان موفق نبوده است. زیرا در جایی که او به اصل چهار و حضور آمریکاییها در ایران پرداخته است، موضوع مبهم است. وی این مسئله را چنین بیان کرده است: "عوارض دوران بعد از جنگ و اشغال کشور و نا امنی ها اثراتش را گذاشته بود.برای رفع پاره ای از مشکلاتی که بوجود آمده بود گروهی آمریکایی به نام اصل چهار در شهرها مستقر شده بودند. آمریکاییها که جاده می ساختند و گاهی شیرخشک به مدارس میدادند. گاهی هم سم و کود شیمیایی بین دهقانان توزیع می کردند و از این طریق را ه را برای استثمار و استعمار مردم بیچاره باز می کردند."
وقتی با زندگینامه ایرج امیرنظامی آشنا می شویم در واقع فعالیتهای ایشان نشان دهنده عبور و رهایی از روزهای خاکستری است و در واقع این کتاب بخش کوچکی ازدوران فعالیتهای وی محسوب میشود. او در بخشی از خاطراتش در یا دآور تلخیها چنین آورده است:
«نمیخواستم تنهایی و تنها شدن را بیاد کسی بیاورم و یادآو خاطره تلخی باشم بلکه میخواستم قصه تنهایی خودم را شرح داده باشم و اینکه چقدر ما در اشتباه هستیم و قدر نعمت تنهایی را نمی دانیم...در تنهایی خودم را می بینم و خطاهایم را، حقارتها و پستیهای انسان نماها و آنان که بنام بشر و بشریت افکار و خواستههایشان را به دیگران تحمیل میکنند و بنام انسان و انسانیت با همنوعانشان رفتار و کرداری دارند که در مقایسه با قانون جنگل، جنگلیان سرتر و برترند...»(ص66)
غلامرضا آذری خاکستر