داستان زندگی شهید اصغر جوانی
حماسهآفرینان دوران دفاع مقدّس و غالب رزمندگان، به ویژه سرداران و قهرمانان این عرصه، این ویژگی مشترک را داشتند که یک پای در مبارزات دوران انقلاب و پای دیگر در میادین مقدّس و جنگ میهنی نهادند. این ویژگی در مورد جوانان و افراد میانسال متولد دهه 1340 شمسی بسیار صدق می کند. از این رو بازبینی و روایت هرچند مکرّر داستان زندگی ایشان ضرورتی اجتنابناپذیر است. این امر به شناخت بهتر ترکیب اجتماعی رزمندگان دوران دفاع مقدّس و زمینههای فکری، دینی و ملی ایشان یاری میرساند. «مطالعهی زندگی جوانان دهه چهل به بعد برای بازخوانی تاریخ تحول پیدایش انقلاب اسلامی ضروری به نظر میرسد و به این راحتی نمیتوان از کنار آن عبور کرد. طول و عرض این 17 سال و به روایتی این 20 سال تا انقلاب اسلامی از ویژگی خاصی برخوردار است. اگر دقیق به زندگی شهیدان انقلاب اسلامی نگاه کنیم همین جوانان این دوره را میبینیم که در راه به ثمر رسیدن این رخداد الهی کوشیدهاند و تا پای جان ایستادهاند. همین جوانان برومند بودند که با سن و سال کم، واقعیتهای بزرگی را نشان تاریخ معاصر دادند و شیوه راه صد ساله را چندین ساله طی کرده و گاه، کوتاهتر از این.»
«مسافر مهتاب»،(1) روایتی داستانی از زندگی شهید «اصغر جوانی»، از سرداران دفاع مقدّس و یکی از چهرههای شناختهشده در مسائل کردستان در اوان پیروزی انقلاب اسلامی و نخستین سالهای دفاع مقدّس است. عباس اسماعیلی، نویسنده کتاب، متولد 1336 نجفآباد اصفهان، دارای کارشناسی هنر و تحصیلات نظامی است. او در کنار نگارش دهها مقاله علمی و هنری در نشریات تخصصی در زمینه تئاتر و دفاع مقدّس، دارای تآلیفاتی با چندین نوبت چاپ، است.
عباس اسماعیلی همچنین در زمینه نمایشنامهنویسی و اجرای نمایش، به ویژه نمایش با مضامین دینی و مذهبی، سابقهای طولانی دارد. اجرای نمایش «ارجعی الی ربک» در سال 60 در سراسر کشور و ضبط تلویزیونی و دریافت جایزه برتر و نمایش «لانه جاسوسی»(آن سوی دیوار) در سال 59 در اصفهان، نخستین فعالیتهای وی در این زمینه است. افزون بر این، فیلمنامهنویسی، ساخت فیلم و شرکت در جشنوارههای مختلف مانند جشنواره فیلم کودک و نوجوان و دریافت دیپلم افتخار، نگارش و ساخت چندین مجموعه نظامی برای حفظ جان رزمندگان مستقر در کردستان، ساخت دو فیلم مستند از زندگی سردار شهید احمد کاظمی به نام «شعلههای عاشقی»، مطالعه، تحقیق و نگارش سریال تلویزیونی «بحران کردستان تا آزادی»، بخش دیگری از کارنامه هنری او است.
داستان «مسافر مهتاب» بر اساس مصاحبههای انجامشده با «اصغر جوانی» در زمان حیات، مصاحبه و گفت و گو با دوستان، خانواده و آشنایان و بررسی نوارهای سخنرانی، نامهها و اسناد دفاع مقدّس مرتبط با شهید «جوانی» تنظیم شده است. این داستان را می توان در دو بخش پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی(ماجراهای کردستان) مورد دقت نظر و بررسی قرار داد:
روایت دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به طور مشخص، از سالهای 1356- 1355 آغاز میگردد یعنی سالهایی که شخصیت اصلی داستان، 16- 15 ساله بوده است. مبارزات دانشآموزی در دوران تحصیل در دبیرستان، مقابله با عناصر سلطنتطلب در محیط آموزشی و شهر اصفهان، پخش اعلامیه، اشتغال به حرفه برقکشیِ ساختمان، رفتن به حوزه علمیه قم و ارتباط با روحانیت (همزمان با فوت ناگهانی حاج سید مصطفی خمینی در آبانماه 1356) و نخستین تلاشها برای مبارزه مسلحانه در این بخش مشاهده میشود. بخش اول روایت، حول فعالیتهای مذهبی «جوانی» دور میزند: ارتباط با معلم درس دینی و قرآن، رفتن به اماکن مذهبی و حوزه علمیه قم، شرکت در انجمن اسلامی مدرسه، موضعگیریهای مذهبی و به طور کلی، روایت نوجوانی متدیّن و مقیّد در فضای فرهنگی پیش از انقلاب در شهری مذهبی(اصفهان).
7 بخش اول کتاب(یکسوم از حجم صفحات)، به وقایع تا دوران قبل از جنگ تحمیلی اختصاص دارد. بخشهای نخستین، مبارزات این نوجوان پرشور تا فرار از دست مسئولین مدرسه و عقبنشینی مصلحتی ایشان را به تصویر کشیده است. بخش سوم از آذر 1357 آغاز میشود و در آن به نقش اصفهان در انقلاب اسلامی، آزادی زندانیان سیاسی و از جمله آقای تربیت(معلم دینی و شخصیت تأثیرگذار بر روی اصغر)، عملیات انقلابی خرد کردن عکس شاه در مدرسه، کمک به زلزلهزدگان طبس پرداخته شده، هرچند روایت کاستیهایی دارد.(2) پس از آن، موضوع سفر به خراسان و تایباد برای خرید سلاح، شرکت در تظاهرات نیمه دوم سال 1357، عزیمت به تهران همراه با دوستان و اسلحههای خریداریشده برای شرکت در کمیته استقبال از امام خمینی(ره)، فعالیت در کمیتههای انقلاب اسلامی و عهدهدارشدن مسئولیت عملیات کمیته انقلاب اصفهان،(3) برخورد و تقابل با نیروهای انقلابی افراطی و متعصب(نشانی از منطقیبودن و پایبندی وی به ارزشها)،(4) مطرح شده است.
از بخش 8،، روایت درباره مسئله ضد انقلاب در کردستان و اعزام به عنوان نیروی بسیجی به آن منطقه دور میزند. شرکت در جهاد سازندگی، پیوستن به سپاه پاسداران و خواستگاری از دختر خاله، دیگر مطالب این قسمت است. بخشهای 16 تا 21 روایت خواستگاری و ازدواج و حالات روحانی اصغر و همسرش است. شدت یافتن گرایشهای مذهبی اصغر در این بخش نیز به چشم می خورد. از بخش 21 روایت جنگ در کردستان و نبوغ بالای نظامی «شهید اصغر جوانی»، انتخاب او به عنوان فرمانده سپاه «بانه» بعد از شهادت «طاهری» و «خادمی» فرماندهان پیشین آغاز میشود. ضربات کوموله، نبود امکانات، نیروی متخصص و اطلاعات نظامی و نیروهای خودسر، بخشی از چالشهای پیش روی عملیّات در کردستان بوده است. در این بخش، نویسنده به عنوان ناظر و عامل در حوادث و رویدادهای کردستان و به دلیل تجربهی مشترک با شخصیت اول، در به تصویر کشیدن و تشریح بهتر وضعیت سیاسی، نظامی و اجتماعی کردستان، موفقتر عمل کرده است. بدین ترتیب، شکل، نوع و جنس روایت کاملتر است. آنچه درباره «کوموله» و «دمکرات» بیان داشته، مؤید این ادعاست.(5)
در کردستان، «اصغر جوانی» مسئول عملیات جنگهای نامنظم گردید و با سروان «شیرازی» همکاری داشت. این روایت به شرح دقیق عملیات مشترک نیروهای ارتش و سپاه در کردستان در نتیجه خردورزی و دوراندیشی فرماندهان دوطرف و همدلی و وحدترویه آنان میپردازد. حمله به روستای «مِرده»ی «سقز» محل استقرار نیروهای کوموله و پاکسازی آن منطقه، ماجرای دستبرد زدن به بانک ملی «بانه» و دستگیری افراد مجرم با سرنخهای به دست آمده توسط نیروهای اطلاعات و عملیات سپاه،(6) انتخاب اصغر جوانی به فرماندهی سپاه «بوکان» برای مقابله با سازمان پیشمرگان، آغاز مأموریت شخصیت اصلی داستان،(7) مهمترین مباحث مطرح شده در این بخش است.
«بوکان»، مرکز تجمع و عملیّات تمامی گروههای ضد انقلاب اعم از «کوموله»، «دمکرات»، «منافقین و طرفداران «بنیصدر»، حزب منحله دمکرات، گروه «خباث» و «سید جلال حسینی» شده بود. گاه برخی نیروهای دولتی نیز با آنها تبانی داشتند.(8) جغرافیای عملیّات به خوبی تشریح و تصویر و روایتی نسبتاً دقیق از آرایش نیروهای نظامی و مردمی در کردستان سالهای 1360 -1359 ارائه شده است. با آنکه اشارتی مختصر و تحلیلی سطحی از تضاد، تناقض و درگیری میان نیروهای ضد انقلاب، به عنوانِ رمزِ اصلی موفقیت عملیات در کردستان به دست میدهد(9) امّا وضعیّت اجتماعی و روانی کردستان و مردم کرد و مواضع آنان در قبال نیروهای ضد انقلاب به خوبی تشریح شده است. در بخش 27 نیز از عوالم درونی و زندگی خصوصی «اصغر جوانی»، سخن به میان آمده است.
آغاز عملیات سپاه برای گرفتن بوکان در محورهای عملیاتی مهاباد_میاندوآب، دیواندره_سقز و میاندوآب_بوکان، در پاییز 1360، هماهنگی ارتش و سپاه پاسداران، فرار سران کوموله و دمکرات سایر روایتهای کتاب هستند. این روایتها حاکی از مواضع بعضاً انفعالی مردم «بوکان» در برابر دو طرف درگیری است: «مردم از پشت پنجرههای خاموش سطح شهر را زیر نظر داشتند. عدهای هم از قبل شهر را ترک کرده بودند. دفاتر و مقرّهای گروهها به تصرف درآمده بودند و تمام نیروهای انقلاب در این دفاتر و مقرّها موضع گرفته بودند.»(11) حتی گاه شائبه همکاری برخی مردم شهر با ضد انقلاب به ذهن میرسد. در بخشی از سخنان شهید «محمد بروجردی» در مسجد جامع «بوکان» خطاب به مردم آمده است: «ما دلمان نمیخواست که هر کس نام شهر بوکان را میشنود بگوید مردم این شهر ضد انقلاب هستند. شما مردم از امروز میتوانید جبران گذشته را داشته باشید ما هم با تمام توان تلاش میکنیم تا حقوق شما از بین نرود.»(12)
نقش «زهرا»، همسر شهید «اصغر جوانی»، از بخش 30 کتاب، با حضور در بهداری سپاه بوکان در کنار وی آغاز میگردد. بخشهای 32، 33 و34 ، به ترتیب به تشرف او به مکه، فعالیتهایش در آنجا، بازگشت به اصفهان و رفتن مجدد به بوکان اختصاص داشته که کوتاهترین قسمتها را تشکیل میدهند. بخش پایانی داستان با تفصیل، به ماجراهای نیمه دوم سال 1361 و پاکسازی محور عملیاتی جاده پیرانشهر_سردشت برای مقابله نهایی با گروهها و برخی خودسریها در منطقه میپردازد.(13)
کردستان و عملیات پاکسازی آن از نیروهای ضد انقلاب، تمامی زندگی شهید «اصغر جوانی» شده بود به نحوی که حتی نطفه هر دو فرزند وی در آنجا نهاده شد.(14) کردستان و عملیات در آن منطقه نقطه مرکزی تمامی روایت است. زندگی شخصی و روابط اجتماعی شخص اول کتاب به شدت تحت تأثیر این مساله است؛ حتی مهر پدری و فرزندی و علاقه به فرزند: «اصغر در اصفهان فقط تا دو روز بعد از عید ماند و بلافاصله حرکت کرد. هرچند که دل کندن از روحالله برایش سخت بود اما شرایط منطقه طوری بود که نمیتوانست بیشتر از این بماند و استراحت کند. اما همین چند روز هم وقتش را بین خانواده شهدا تقسیم کرد و عهد همیشگیاش را اجرا نمود. نماز ظهر در گلستان شهدا یک واجب بود.»(15)
در انتهای این بخش، اشاراتِ تلویحی به تغییر شرایط در صحنه کردستان و تغییر نیروهای انقلابی شده است:« اصغر در تیپ همه چیز را تغییر یافته دید. نیروها عوض شده بودند و خبرها حکایت از در حاشیه بودن محمد بروجردی میکرد هرچند که خود اصغر هم این روزها به دلیل رک بودنش مسئولیت چندانی نداشت.»(16)
عملیات پاکسازی کردستان در بهار 1362 به انجام رسید. در روز 29/1/1362 روز ارتش، رژه نیروهای فاتح در منطقه بوکان روی داد. شیرینی این روایت در ذائقه خواننده، با شرح کوتاه نحوهی شهادتِ «محمد بروجردی»(مسیح کردستان) در سه راهی «نقده» بر اثر اصابت ماشین با مین(18) و مجروح شدن «اصغر» در تپه مشرف به شهر سردشت بر اثر اصابت ترکش به جمجمه وی و شهادت پس از بیست روز بیهوشی و دو بار عمل جراحی بر روی مغز در بیمارستانی در تهران تلخ میگردد. این در حالی بود که «زهرا» در «بوکان» همراه با «روحالله» انتظار میکشید.(19)
متن کتاب، گاه، داستان دچار گسست شده و به موضوع دیگر جهش نموده است.(20) زبان روایت از آسیب ناهماهنگی، بین گفتار و نوشتار در رنج است.(21) این نکته از آن جهت اهمیت دارد که عدم تجانس زبانی نه تنها در نقل قول مستقیم بلکه در روایت نویسنده نیز مشاهده میشود. فضا و مکان همواره در حال تغییر است. نویسنده کتاب شاید برای فعّال کردن و به چالش گرفتن ذهن خواننده و در راستای به کارگیری فنون داستاننویسی، مطلبی را ناگفته و ناقص رها کرده، به شکل «تعلیق» بیان کرده است.(22)
تداخل رویدادها و موضوعات تاریخی، آسیب جدی دیگر این اثر است. در شرح ماجراهای کردستان در سال 1358، گاه مطلبی مربوط به جنگ ایران و عراق، با روایت کردستان تداخل یافته که از نظر چینش تاریخی ایراد دارد. گفتمان سیاسی زمان نگارش کتاب به شدت بر روایتِ راویِ سنگینی میکند.(23) شخصیتها واقعی بوده و نویسنده روند واقعی رویدادها را به تصویر کشیده است. با این وجود، با توجه به سن و سال چهرههای اصلی کتاب یعنی «اصغر» و «زهرا»، شائبه غلّو و زیادهگویی به ذهن متبادر میگردد. مثلا زمان آغاز مبارزه در سن 15 سالگی، رفتن به کردستان در 18 سالگی، خواستگاری در 19 سالگی از همسر آینده در سن 12 سالگی، با سخنان وگفتگوهای رقمخورده در داستان همخوانی ندارد. این امر شاید حاکی از رشد عالی و بلوغ فکری و اجتماعی دو طرف بوده باشد. اولین پرسش اصغر از دخترخالهاش نتیجه مستقیم گفتمان سیاسی روز است.(24) مطالب ارائهشده از زبان شخصیتها در داستان به ویژه «اصغر جوانی»، باورناپذیری فضای ایجادشده دوران اولیه انقلاب و جنگ را بیشتر تقویت کرده است. چگونه دو نفر انسان 12 و 19 ساله، مسایل مهمی مانند ولایت فقیه، قانون اساسی، تفسیر «لاالهالاالله و «الله اکبر»، تحلیل مفاهیم توحید، منافق و کافر، فلسفه نماز شب، خودشناسی و موضوع ابرقدرتها به ویژه آمریکا را به بحث گذاشتهاند؟(25) مگر بینش سیاسی، اجتماعی و عقیدتی ایشان در چه حدّ و اندازه بوده است؟ اینجاست که نویسنده خود اندکی بعد به این خبط اساسی واقف گشته، در تلطیف موضوع میگوید: «اصغر باورش نمیشد که دخترخالهاش تا این حدّ در مسائل فکری و عقیدتی رشد پیدا کرده است.»(26)
متن از ضعف در بیان و زبان محاورهای نیز رنج می برد:« اصغر خود را به حیاط کشاند و رو به مادر گفت: دِ حاج خانوم یه خرده دست بجنبانید. مادر کمی عصبانی به نظر میرسید نگاهی به اصغر انداخت و وسایلی را که باید به خانه عروس میبردند را جلو کشاند و گفت : انگار انداختند دنبالت. یه خته دندون رو جیگر میگذاشتی، همه کارامون شده هول هولکی، حالا چته اینقدر عجله میکنی؟»(27)
برغم جملهپردازیهای متعدّد و ادبی، تصویرسازی و خیالپردازی نویسنده کتاب از قدرت چندانی برخوردار نیست. به عنوان نمونه به این جملات توجه نمایید: «مدیر مثل شئی له شده با نگاه مردهاش به حرفهای النگوسازان گوش میداد و تحرّکی از خودش بروز نمیداد.»(28) تذکر این نکته از آن جهت اهمیت دارد که کتاب «مسافر مهتاب» در مقام داستان بوده اما ویژگیهای یک داستان خوب از جمله تصویرسازی و خیالپردازی را ندارد.
آسیبهایی هرچند ظاهری نیز به شیوهی ویرایش متن وارد است.(29) این آسیب، بخشی به رواییِ جملات مربوط است.(30) فاصله افتادن بین نقل قولهای مستقیم و جملات هممضمون، شکلگیری پاراگرافهای اضافی(31) و وجود برخی اغلاط املایی(32) از این نمونه است. نامفهوم بودن برخی جملات و عدم روایی متن، دیگر آسیب قابل توجه این کتاب است که به ذکر چند نمونه بسنده میشود:
«بعد از درگیری نظامی بین آنها مردم مترصد فرصت بودند اما فشار سیاسی و حاکمیت زبان کردی هنوز برای گروهها زمانی باقی گذاشته بود.»(33) « زهرا حس کرد چیزی برای گفتن ندارد. چنان جذب معنویت اصغر شده بود که حتی اگر هم حرفی داشت نمیزد. صدای مادر هم در آمده بود و پدر هم رضایت چندانی نداشت و تمام فامیل از رفتار فکری اصغر شتاب میدیدند.»(34) « اوایل مهرماه بود که توسط اصرار اصغر، زهرا به اصفهان رفت. حالا همه چشم به راه فرزند آنها بودند.»(35)
سرانجام آنکه، به نظر نگارنده این سطور، جملات پایانی کتابِ «مسافر مهتاب»، منافیِ محتوای کلی اثر، شخصیتها و گفتار و سلوک آنان است: «زیر لب خواند: بین تولّد و مرگ باید زندگی کرد.
تولّد رنج است، جوانی رنج است.
پیری رنج است، مرگ رنج است.
زندگی ، با آن کس که انسان را دوست نمیدارد، رنج است.
دوری از آن کس که انسان او را دوست میدارد نیز رنج.
هر چیز رنج است.
همه چیز رنج.
پینوشتها:
۱.مسافر مهتاب، داستان زندگی شهید اصغر جوانی، نویسنده: عباس اسماعیلی، اصفهان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، 1390، قیمت: 3200ریال.
۲.همان، ص 54.
۳.همان، صص68-66.
۴.همان، صص73-70
۵.همان، ص 115.
۶.همان، صص 129-126.
۷.همان، ص 135.
۸.همان، ص 138.
۹.همان، صص 144-143.
۱۰.همان، ص 138.
۱۱.همان، ص 154.
۱۲.همان، ص 155.
۱۳.همان، ص 184.
۱۴.سه روایت متفاوت دربارهی نام اولین فرزند این زوج فداکار، درداستان آمده است:روح الله، علی و حمزه. رک: همان، صص 181 و 184.
۱۵.همان، ص 185.
۱۶.همان، ص 191.
۱۷.همان، ص 188.
۱۸.همان، ص 194.
۱۹.همان، ص 199.
۲۰.همان، ص 22
۲۱.مثلاً رک: همان، صص 26، 29 و 40.
۲۲.همان، ص 42.
۲۳.به عنوان نمونه، کاربرد واژه ذوب در ولایت در صفحه 101.
۲۴.همان، ص 102.
۲۵.رک: همان، صص 105-103.
۲۶.همان، ص 105.
۲۷.همان، ص 110.
۲۸.همان، ص 52
۲۹.همان، صص 38-33، 44-40.
۳۰.همان، 38.
۳۱.همان، ص 140، 143 ، 149.
۳۲.همان، صص 143، 144، 283، 165، 154،
۳۳.همان، ص 144.
۳۴.همان، ص 162.
۳۵.همان، ص 181.
۳۶.همان، ص 200.
دکتر مهدی ابوالحسنی ترقی