هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 65    |    16 فروردين 1391

   


 

روایت ادبی تاریخ جنگ


آیت‌الله بروجردی و حفظ حوزه در خاطرات آیت‌الله صادقی تهرانی


«از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند»


رویاها یا واقعیت‌های یک سفر فضایی


چگونگی سازماندهی و انجام مصاحبه‏های تاریخ شفاهی


«ناگفته‌ها از زبان عنايت‌الله رضا» خواندنی می‌شود


جامعه‌شناسی جنگ و دفاع‌مقدس در یك نگاه


لاورنس پاول الول ساتن


اسنادی از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم


مقایسه تحلیلی خاطره‌‌نگاری با تاریخ شفاهی-1


تجربه کوبا دست اول به ایران نرسید


مصاحبه با سردار شهید احمد سوداگر


تاریخ شفاهی جنوب شرق‌آسیا ـ44


 



«از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند»

صفحه نخست شماره 65

بازیادی از سیدحسن حسینی

شاهد مرگ غم‌انگیز بهارم چه کنم 
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم
من کز این فاصله غارت شده چشم توام
چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم
یک به یک با مژه‌هایت دل من مشغول است
میله‌های قفسم را نشمارم چه کنم

«سیدحسن حسینی»

نهم فروردین 1383 جامعه ادبی ایران در سوگ شاعر و نویسنده‌ای شیعی و انقلابی به سوگ نشست؛ سیدحسن حسینی پس از چند هفته کسالت بر اثر عارضه قلبی در بیمارستان بوعلی تهران درگذشت و پیکرش با حضور انبوهی از مردم، شاعران، نویسندگان و هنرمندان از مقابل تالار وحدت بنیاد رودکی به سوی ساختمان قدیمی رادیو، واقع در میدان 15 خرداد، و از آنجا به سمت بهشت‌زهرای تهران تشییع گردید و در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد. عده‌ای از بزرگان در فقدان او پیام تسلیت دادند و رهبر انقلاب در پیام تسلیت خویش، حسینی را «یکی از نمونه‌های برجسته امروز» و «یکی از امیدهای آینده» دانست. یاد سیدحسن حسینی به عنوان شاعری شیعی و انقلابی و یکی از چهره‌های اثرگذار شعر معاصر ایران همیشه خواهد ماند.
نام سیدحسن حسینی با دو دوست شاعرش قیصر امین‌پور و سلمان هراتی عجین است و این سه مثل سه یار دبستانی‌اند که در رفاقتی دیرین و به واسطه تلاش و فعالیت‌شان در عرصه شعر انقلاب و جنگ و ادبیات پس از انقلاب نامشان به گونه‌ای «مراعات‌النظیر» شده است و چند تصویر معروف از این سه دوست، این ذهنیت را پررنگ‌تر می‌نمایاند. درباره زندگینامه سیدحسن حسینی مطالب زیادی نوشته شده اما به نظر می‌رسد شیرین‌تر از همه، روایت زندگی وی از زبان خودش باشد. سیدحسن حسینی ده روز پیش از فوتش در جلسه آموزشی گلستان‌خوانی در استودیو 14 رادیو تهران در جمع برنامه‌سازان این شبکه به زبان خودش زندگینامه خودش را چنین روایت کرد:
«سیدحسن حسینی هستم، متولد 1335 محله سلسبیل تهران، بزرگ شده نازی‌آباد و نیروی هوایی، دیپلم طبیعی، لیسانس تغذیه، فوق‌لیسانس و دکترای ادبیات دارم و با زبان‌های عربی، ترکی و انگلیسی در حد استفاده از منابع و مآخذ و احیاناً صحبت کردن و نوشتن آشنا هستم. تقریباً از سال 1352 نوشتن و سرودن را آغاز کردم. بعد از انقلاب در سال 1358 با بقیه دوستان، حوزه هنر و اندیشه اسلامی را که بنیانگذار آن استاد محمدرضا حکیمی بودند و آقای رستم‌فرد و آقای تهرانی و امامی کاشانی تقریباً می‌شود گفت راه‌اندازی کردیم، من مسئول ادبیات و شعر حوزه بودم و آقای امین‌پور و سلیمانی و دوستان دیگر، آقای خسروجردی و آقای صادقی در هنرهای تجسمی و دوستانی مثل آقای سراج و بعد آقای نفر در زمینه موسیقی و بعد هم آقای مخملباف در ادبیات داستانی، تئاتر و بعد هم سینما.
تا سال 1366 در حوزه هنری بودم، بعد هم به تدریس در دانشگاه الزهرا روی آوردم. از سال 1367 در دانشگاه الزهرا تدریس کردم. عمدتاً ادبیات فارسی و ادبیات عرب تدریس کردم. نزدیک هفت سال در دانشگاه آزاد، به ویژه دانشگاه آزاد ورامین تدریس کردم. بعد خودم داوطلبانه تدریس را کنار گذاشتم. از سال 1378 هم به دعوت آقای خجسته و مدیر وقت شبکه تهران حسین آقاحرمی و به وساطت و پایمردی آقای هادی سعیدی در رادیو هستم، واحد ویرایش. البته در زمان جنگ، سال 59 وقتی می‌خواستم ازدواج کنم دوره آموزشی بودیم که جنگ شروع شد. بعد از اینکه دوره آموزشی‌ام تمام شد با اینکه رسته‌ام رسته بهداری بود رادیو ارتش را به من سپردند که آنجا افتخار آشنایی با دوست هنرمند و عزیزم حسین آقا جوادی را پیدا کردم. چند سالی آنجا با هم در مسائل تبلیغی جنگ و ابلاغ برخی پیام‌ها از رادیو ارتش کار کردیم. تا بعد از آزادی خرمشهر هم یکی دو سال ماندم که جنگ تمام شود، دیدم جنگ تمام شدنی نیست. باز برگشتم به حوزه هنری، البته همان موقع به طور موازی در حوزه هنر و اندیشه اسلامی بودم. به هر حال نزدیک هفت هشت تا به اصطلاح! کتاب هم چاپ کردم. کتاب شعر «هم‌صدا با حلق اسماعیل» و «گنجشک و جبرئیل» را چاپ کردم. در زمینه ترجمه، «حمام روح» گزیده آثار جبران خلیل جبران شاعر و فیلسوف معاصر عرب را از عربی و انگلیسی به فارسی ترجمه کردم، چون ایشان به دو زبان می‌نوشتند. من شعر استاد احسان عباس را به فارسی ترجمه و شرح کردم که پایان‌نامه فوق لیسانسم بود. بعد در زمینه سبک‌شناسی، بیدل، سپهری و سبک هندی را کار کردم. پس از آن در زمینه ادبیات معاصر عرب با آقای موسی بیدج با هم به صورت مشترکاً کار کردیم. کتاب «براده‌ها» را درآوردم که مجموعه‌ای از تأملات اجتماعی و ادبی و مربوط به نقد ادبی است. بعد کتاب تخصصی‌ای که برای پژوهشگاه صدا و سیما کار کردم در سال 1378 «مشت در نمای درشت» بود که مقایسه ادبیات و سینماست از طریق معانی و بیان که کتاب تشویقی سال هم شد. یک حج عمره هم از آنجا جایزه گرفتم که البته پدرم رفت و خداوند رفتگان شما را بیامرزد، پدرم مرحوم شدند. چندین مالیخولیا به قول سعدی، گفتم. البته الان یکی دو کار هم در دست چاپ دارم که بیشتر پژوهشی است. این را هم اضافه کنم که دیوان کامل بیدل را نزدیک به سه هزار غزل برای CD خواندم. در واقع خوانش کردم. الان هم روی سبک‌شناسی قرآن و زبان‌شناسی حافظ مشغول کار هستم که هفت هشت سالی است دارم کار می‌کنم و افتخار هم دارم که در رادیو کارم ادامه همان کار دانشگاهم بود، یعنی تماس با ادبیات، تماس با زبان و تماس با دوستانی که دغدغه ادبیات و دغدغه زبان دارند.»(1)
اما افسوس که عمر سیدحسن حسینی کفاف نداد و ده روز پس از این روایت، او به دیار باقی شتافت و کار و پژوهش وی درباره سبک‌شناسی قرآن و زبان‌شناسی حافظ ناتمام ماند و شعر معاصر یکی از بزرگان خودش را از دست داد.
سیدحسن حسینی را بی اغراق می‌توان از معماران واقعی شعر جدید انقلاب و دفاع مقدس برشمرد. او در مقطعی حساس از شعر پس از انقلاب توانست به خوبی در قالب‌های متنوع شعری تجدید روحیه کرده، توانمندی‌های خویش را در معرض تماشا بگذارد. در عرصه شعر دفاع مقدس هم با رویکرد دینی و عاشورایی تلاش مؤثری از خود بر جای نهاد و با توانایی خاص خودش توانست قلمرو شعر سپید و نیمایی را برای مفاهیم دینی گسترش داده و حادثه عظیمی مثل عاشورا را به گونه‌ای هنرمندانه در قالب‌های شعری روان و جاری کند و اشعار حماسی و ماندگاری سروده و از خود به یادگار بگذارد. به گفته رضا اسماعیلی، حسینی شاعری بود تلاشگر و خلاق که از هنر خویش در جهت پاسداری از ارزش‌های اصیل انسانی و اسلامی بهره گرفت و از روی «درد و آگاهی» پاره‌های دل خود را به روی کاغذ پاشید و شعر سرود.(2) او شاعر متعهدی بود که بر مبنای همان تعهد دینی و مذهبی خود شعر می‌سرود و بیان رسالت خودش را بر ساختار فرم و سخنش اولویت می‌داد و به طور کلی می‌توان گفت که شعر سیدحسن حسینی شعر اندیشه است و این عنصر اندیشه است که به شعرهایش تشکل می‌بخشد و با بهره‌گیری از دیگر عناصر شعری از جمله موسیقی و زبان شعر او را زیبا و محکم و شورانگیز می‌نمایاند. او شعر جنگ را بخش عمده‌ای از شعر پس از انقلاب می‌دانست و معتقد بود شعر جنگ فریاد بی‏اختیار نسل در حال حرکت است.
سیدحسن حسینی در عرصه شعر معاصر از بسیاری جهات منحصر به فرد بود و بارزترین وجوه این انحصار خلاقیت‌های بدیع و ژرف و درآمیختن آن با معرفت ارجمندی علوی و روح حماسی حسینی است.(3)
سیدحسن حسینی علاوه بر حضور جدی در عرصه شعر، در نثر و نقد نیز تلاش زیادی داشت و آثار درخوری از خود به یادگار گذاشت. گرچه به قول ساعد باقری آنچه که منتشر شده سی درصد از تلاش‌های سیدحسن حسینی را در بر می‌گیرد اما همین آثار منتشره نیز به خوبی عمق اندیشه و افکار و دغدغه‌های ذهنی او را می‌نمایاند. مجموعه شعر هم‌صدا با حلق اسماعیل (1363)، براده‌ها (1365)؛ مجموعه اشعار عاشورایی گنجشک و جبرئیل (1370)، ترجمه گزیده‌ای از آثار جبران خلیل جبران با نام حمام روح (1364)، کتاب بیدل، سپهری و سبک هندی (1367)، مشت در نمای درشت (معانی و بیان در ادبیات و سینما) (1376)، نگاهی به خویش (1380)، گزیده شعر جنگ و دفاع مقدس (1381). پس از فوت سیدحسن حسینی دوست دیرینش قیصر امین‌پور به انتشار آثار بر جای مانده از وی همت گماشت، ماحصل این تلاش آثار زیر است:
طلسم سنگ (مجموعه نثرهای عاشورایی) (1383)، نوشداروی طرح ژنریک (1383)، شقایق‌نامه (1383)، در ملکوت سکوت (1385)، از شرابه‌های روسری مادرم، سفرنامه گردباد (1386).
آنچه در همه آثار بر جای مانده از حسینی مهم است، خلاقیت و کشف مستمر و مداومی است که انگار او در سراسر زندگی‌اش لحظه‌ای از دقت و توجه در جزء جزء هستی باز نایستاد، این کشف و خلاقیت مستمر در جزء جزء جهان و دنیای زبان از او چهره‌ای متفاوت برای مخاطبانش ترسیم کرد. بر همین اساس می‌توان گفت تمام شعرهای سیدحسن حسینی مبتنی بر کشف و نکته و حرف و پیامی است که ذهن و زبان خلاق او برای ما به ارمغان آورده است.(4)
او در زمره هنرمندانی است که سال‌ها در حوزه هنری به کار و فعالیت پرداخت و در جهت حفظ و اعتلای هنر و ادبیات انقلاب و دفاع مقدس ایفای نقش کرد. در کنار این فعالیت‌ها، تعلق خاطر خود به ادبیات کلاسیک را با برگزاری کلاس‌های بیدل خوانی و کلاس‌های دیگر تداوم داد، امام افسوس که مرگش ناباورانه و نابهنگام بود.
آنچه در پی می‌آید بخشی از شعر او با نام «مرداب‌ها و آب‌ها»ست که با مطلع «ماجرا این است کم کم کمیّت بالا گرفت / جای ارزش‌های ما را عرضه کالا گرفت» آغاز می‌شود و حسینی آن را در تیر ماه 1374 سروده است. حسینی در بخشی از این منظومه تصویر به یاد ماندنی و بی نظیری از فضای جنگ ارائه کرده است که هر خواننده‌ای را تحت تأثیر قرار می‌دهد و از سوی دیگر تسلط او را به زبان و ادبیات و نیز مهارت او را در استخدام واژه‌ها برای خلق شعر ماندگار به نمایش می‌گذارد. در ادامه هم دفاع مقدس را به ادبیات دینی و حماسی اسلام پیوند می‌زند:

من ز پا افتادن گلخانه‌ها را دیده‌ام 
بال ترکش خورده پروانه‌ها را دیده‌ام
انفجار لحظه‌ها، افتادن آوا ز اوج
بر عصب‌های رها پیچیدن شلاق موج
دیده‌ام بسیار مرگ غنچه‌های گیج را
از کمر افتادن آلاله افلیج را
در نخاع بادها ترکش فراوان دیده‌ام 
گردش تابوت‌ها را در خیابان دیده‌ام
در خیابان جنون، در کوچه دلواپسی
کرده‌ام دیدار با کانون گرم بی‌کسی!
دیده‌ام در فصل نفرت، در بهار برگ‌ریز 
کوچ تدریجی دل‌ها را به حال سینه‌خیز
سروها را دیده‌ام در فصل‌های مبتذل
خسته و سر در گریبان - با عصا زیر بغل
تن به مرداب مهیب خستگی‌ها داده‌اند
تکیه بر دیواری از دل‌بستگی‌ها داده‌اند
پیش چنگیز چپاول پشت را خم کرده‌اند
گوشه‌ای از خوان یغما را فراهم کرده‌اند!
ماجرا این است، آری ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما بی نهایت کاری است
از شما می‌پرسم آن شور اهورایی چه شد
بال معراج و خیال عرش‌پیمایی چه شد
پشت این ویرانه‌های ذهن شهری هست؟ نیست
زهر این دلمردگی را پادزهری هست؟ نیست
ساقه امیدها را داس نومیدی چه کرد؟
با دل پر آرزو احساس نومیدی چه کرد؟
هان کدامین فتنه دکان وفا را تخته کرد؟
در رگ ایمان ما خون صفا را لخته کرد
هان چه آمد بر سر شفافی آیینه‌ها
از چه ویران شد ضمیر صافی آیینه‌ها
شور و غوغای قیامت در نهان ما چه شد؟
ای عزیزان «رستخیز ناگهان» ما چه شد؟
دشت دل‌هامان چرا از شور یا مولا فتاد
از چه طشت انتظار ما از آن بالا فتاد
جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است
صبحگون از تابش خورشید مولا روشن است
طرفه خورشیدی که سر از مشرق گل می‌زند
بین دریا و دلم از روشنی پل می‌زند
طرفه خورشیدی که غرق شور و نورم می‌کند
زیر نور ارغوانی‌ها مرورم می‌کند
اندک اندک تا تپیدن‌های گرمم می‌برد
در دل دریا فرو از شوق و شرمم می‌برد
«قطره سرگشته عاشق» خطابم می‌کند
با خطابش همجوار روح آبم می‌کند
تیغ یادش ریشه اندوه و غم را می‌زند
آفتاب هستی‌اش چشم عدم را می‌زند
اینک از اعجاز او آیینه من صیقلی است
طالع از آفاق جانم آفتاب «یا علی» است
«یا علی» می‌تابد و عالم منور می‌شود
باغ دریا غرق گل‌های معطر می‌شود
چشم هستی آب‌ها را جز علی مولا ندید
جز علی مولا برای نسل دریاها ندید
موج نام نامی‌اش پهلو به مطلق می‌زند
تا ابد در سینه‌ها کوس اناالحق می‌زند
قلب من با قلب دریا همسرایی می‌کند
یاد از آن دریای ژرف ماورایی می‌کند
اینک این قلب من و ذکر رسای «یا علی»
غرش بی وقفه امواج، در دریا «علی»
موج‌ها را ذکر حق این سو و آن سو می‌کشد
پیر دریا کف به لب آورده یاهو می‌کشد
مثل مرغان رها در اوج می‌چرخد دلم
شادمان در خانقاه موج می‌چرخد دلم
موج چون درویش از خود رفته‌ای کف می‌زند
صوفی گرداب‌ها می‌چرخد و دف می‌زند
ناگهان شولای روحم ارغوانی می‌شود
جنگل انبوه دریاها خزانی می‌شود
کلبه شاد دلم ناگاه می‌گردد خراب
باز ضربت می‌خورد مولای دریا از سراب
پیش چشمم باغ‌های تشنه را سر می‌برند
شاخه‌هایی سرخ از نخلی تناور می‌برند
خارهای کینه قصد نوبهاران می‌کنند
روی پل تابوت‌ها را تیرباران می‌کنند
در مشام خاطرم عطر جنون می‌آورند
بادهای باستانی بوی خون می‌آورند
صورت اندیشه‌ام سیلی ز دریا می‌‌خورد
آخرین برگ از کتاب آب‌ها، تا می‌خورد


(1) سید احمد نادمی، شمشیر باستانی شرق، تهران، هنر رسانه اردیبهشت، 1387، ص 14-11
(2) شعر، شماره 41، ص59
(3) انجمن شاعران ایران، اندوه‏یاد شاعر سحرزاد، یادنامه سید حسن حسینی، 1388، ص22
(4) سید حسن حسینی، شاعری در مشعر، 1386، مقدمه

جواد کامور بخشایش



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

16 فروردين 1391

به قول قیصر عزیز: سنگ ناله می‌کند: رود، رود بی‌قـــــــــرار

کوه گریه می‌کند: آبشـــــــــار، آبشـــــار!

آه ســــرد می‌کشد باد، باد داغـــــــــــدار

خاک می‌زند به سر، آسمان ســـــــــوگوار

ســـــــــرو از کمر خمید، لاله واژگون دمید

برگ و بار باغ ریخت، سبز سبز در بهــــــار

ذره ذره آب شد، التهـــــــــاب آفــــــــــتاب

غرق پیچ‌وتاب شد، جست‌وجوی جویبــــار

در لبش ترانه‌ آب، از گدازه‌هـــــــــــای درد

در دلش غمی مذاب، صخره صخره کوهوار

از سلاسه ســــحاب، از تبار آفــــــــــــتاب

آتش زبان او، ذوالفـــــقـــــــــــــــــار آب‌دار

باورم نمی شود، کی کسی شنیده است

زیر خاک گم شوند، قله‌های اســـــــــتوار؟

بی‌تو گر دمی زنم، هر دمی هزار غـــــــم

روی شانه‌ی دلم، هر غـــمی هـــــزاربار

هر چه شـعر گل کنم،‌ گوشه‌ی جمال تو!

هر چه نثر بشـــــکفم، پیش پای تو نثار!

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.