انور خامهای درباره عملکرد حزب توده در ماجرای ملی شدن نفت:
اشاره:
فعالیت حزب توده در بین سالهای 1320 تا 1357 فرازونشیبهای زیادی داشت؛ در مقاطعی حزبی قدرتمند بود و در مقاطعی تا حد انحلال و فروپاشی پیش میرفت. در مجلس چهاردهم، حزب توده توانست 8 نماینده به مجلس شورای ملی بفرستد و در دولت قوام، 3 وزیر از حزب توده بودند، اما در بهمن ماه 1327 به دنبال سوءقصدی به جان شاه، ضارب، تودهای شناخته و حکومت نظامی برقرار شد. با دستگیری اعضا، حزب غیرقانونی اعلام شد. در سال 1328 حزب توده با اعلام رسمی مارکسیسم، لنینیسم به عنوان مرام حزبی، رویّه خود را کاملاً آشکار ساخت. به طور کلی، حزب توده دراوج قدرت در سالهای قبل از کودتای 28 مرداد، دارای صدها کادر کارآزموده و تشکیلاتی، روزنامه، هفتهنامه و ماهنامههای متعددی بود و کنترل اتحادیه کارگری را بر عهده داشت. این حزب طرفداران بسیاری در دانشگاهها و مدارس و بین هنرمندان و نویسندگان و حتی نظامیان به دست آورد.
انور خامهای یکی از اعضای گروه 53 نفر و از معدود چهرههای هسته اولیه حزب توده به حساب میآید که در قید حیات است. وی که هنوز به نوشتن اشتغال دارد، مدتها از دبیران تحریریه روزنامه اطلاعات، سردبیر مجله اطلاعات هفتگی و یکی از سران آموزش و پرورش تهران بود. دکتر خامهای پس از خروج از ایران، سالها نماینده و کارشناس سازمان ملل در قاره آفریقا بود و به روی پای خود ایستادن کشورهای تازه استقلال یافته این قاره کمک بسیاری کرد. خامهای در جریان انقلاب اسلامی، به ایران بازگشت و حقوق بازنشستگی خود را احیاء کرد. وی اکنون مقیم کرج است و به پژوهش و نوشتن ادامه میدهد.
نقش حزب توده در حوادث سیاسی منتهی به ملی شدن صنعت نفت، از زبان وی خواندنی است.
ـ بسیاری منشأ حزب توده را گروه پنجاهوسه نفر میدانند چه عواملی سبب تشکیل این گروه شد؟
مؤسس این گروه، فردی بود به نام «تقی ارانی» که از دانشجویان اعزامی به خارج از کشور بود. او در آلمان با مرتضی علوی، از اعضای حزب کمونیست شوروی، آشنا شده و مطالعات خود را پیرامون مسائل مارکسیستی آغاز میکند. شاید بتوان گفت نخستین فردی که عقیده و مرام کمونیسم را در ایران بین گروههای روشنفکری رواج داد، همین فرد بود. هرچند پیش از آن، فعالیتهایی از جانب کمونیستها انجام شده بود، اما آن حرکتها همه جنبه تشکیلاتی داشت و کمتر مسائل به اصطلاح ایدئولوژیک مطرح میشد. ارانی تنها فردی بود که از طریق نوشتن و انتشار، سعی در اشاعه مادیگرایی داشت و کتابهای متعددی را در همین رابطه نوشت. او در سال 1309 به ایران بازگشت و با همراهی برخی از افرادی که با روسیه در تماس بودند، در سال 1313 با اجازه وزارت فرهنگ حکومت رضاخان، مجلهای به نام «دنیا» را منتشر کرد و در لابهلای این مجله، مسائل فلسفی مارکسیسم و مادیگرایی را ترویج میکرد. نوشتههایش مملو از اصطلاحات پیچیده فلسفی و فرنگی بود که حتی تحصیلکردههای وزارت دادگستری و دستگاه امنیتی رضاخان نیز از آن سر در نمیآوردند. ارانی در سال 1314 در جلسه بینالملل کمونیسم شرکت کرد و از آنجا دستور گرفت تا حزب کمونیست ایران را که متلاشی شده بود، بار دیگر راه بیندازد. به همین دلیل، بعد از این که به ایران برگشت، با کمک نصرالهر کامرانی، که از دانشجویان دانشگاه کوتر بود، و عبدالصمد کامبخش، که از هفت سالگی در روسیه به سر میبرد و عضو حزب کمونیست شوروی بود، گروه پنجاهوسه نفر را تشکیل داد. در این گروه، خود وی دبیرکل حزب و کامبخش، مسئول تشکیلات، معرفی شدند. همانطور که قابل پیشبینی بود، حکومت اجازه نداد تا به فعالیت خود ادامه دهیم و در دادگاهی کاملاً فرمایشی و غیرقانونی به هر 53 نفر ما حکم زندان دادند تا از این طریق، مانعی برای به سرانجام رسیدن اهدافمان باشند. بعد از حمله متفقین و اشغال ایران، یکی از توافقهای انگلیسیها و روسها در کنار برکناری رضاخان، این بود که قانون اساسی دستنخورده بماند و همه زندانیهای سیاسی آزاد شوند. بنابراین، شاه چون تعهد داده بود، اول با عفو عمومی یک ربع از محکومیت همه زندانیها را کاهش داد. مفاد دیگر قانون این بود که تمام محکومیت زندانیان سیاسی بخشیده شود و حتی با پاکسازی پرونده، آنها بتوانند در بازگشت از زندان، به مانند شهروند عادی فعالیت و تحصیل خود را ادامه دهند. با این حال، شهربانی که از آزادی ما وحشت داشت، با ترفندی غیرقانونی، شرایط تداوم بقای ما در زندان را فراهم کرد. البته در همان روزها، عدهای که محکومیتشان 5 ساله بود، به خاطر همین یک ربع بخشیده شدند؛ کسانی چون ایرج اسکندری، رادمنش و یزدی. به ما هم که شش ساله بودیم گفتند که چون چهار سال و یازده ماه در زندان هستیم، برای صدور حکم آزادیمان باید یک ماه دیگر صبر کنیم.
ـ مگر قرار نبود زندانیهای سیاسی بدون قید و شرط آزاد شوند؟
شاه بلافلاصله بعد از اعلام سلطنت در مجلس، فرمان را صادر کرد، اما به قول معروف «شاه میبخشد، گدا نمیبخشد» دولت کمسیونی با حضور 3 وزیر تشکیل داد تا به روند زندانیها رسیدگی کند و اعضای آن کمیسیون که اتفاقاً یکی از آنها مجید آهی، وزیر فرهنگ بود، اعلام کرد زندانی سیاسی آنهایی هستند که در دادگاه ارتش محکوم شده باشند و بر این اساس، اگر یک زندانی در دادگاه دادگستری محکوم شده است نمیتوان به او زندانی سیاسی گفت و اینطور شد که ما همچنان در زندان ماندیم و جاسوسان و راهزنان و آنهایی که دنبال اختلاف قبیلهای بودند، با عنوان زندانی سیاسی به خانههای خود برگشتند. من به اتفاق نصرتالله اعزازی و یک نفر که اسمش در خاطرم نیست، شش سال و بزرگ علوی هم که در دادگاه به دادستان حمله لفظی کرده بود، 7 سال محکومیت داشت.
ـ ارتباط حزب توده با سرنوشت 53 نفر چه بود؟
آزادی 53 زندانی کمونیست و انگیزه آنها برای فعالیت مجدد، سبب شد تا حزبی به نام حزب توده تشکیل شود. نامَگذاردن توده به این دلیل بود که جامعه نسبت به کمونیست بدبین شده بود و به همین خاطر، تصمیم گرفته شد تا با عنوان دیگر، تحرکات خود را پس از نزدیک به 5 سال وقفه شروع کنند. مهمترین اعضاء هم نفراتی چون فریدون کشاورز، ایرج اسکندری، احسان طبری و بزرگعلوی، برادر مرتضی علوی، و همینطور خلیل ملکی، عبدالصمد کامبخش و جعفر پیشهوری بودند که بعدها هر کدام، میداندار معرکهای تازه شدند.
ـ ایده تشکیل حزب توده از کجا شکل گرفت؟
بعد از اینکه 53 زندانی آزاد شدند، دنبال راهی بودند تا بتوانند به فعالیت خود همچنان ادامه بدهند. به هر حال، همه ما دغدغههای مهمی داشتیم و دنبال آزادی بیان و اجرای بینقص قانون اساسی بودیم و به همین دلیل، نمیتوانستیم با حاشیهنشینی کنار بیاییم. در اولین قدم رادمنش، دکتر یزدی، ایرج اسکندری و عبدالحسین نوشین به سفارت شوروی رفتند تا از طریق مشورت با آنها به نتیجه مشخصی برسند که روسها با ادامه فعالیت تحت عنوان کمونیست مخالفت کرده بودند، اما اصرار داشتند تا با تشکیل تشکلی به آنها کمک کنیم. اسکندری در آن جلسه ادعا میکند که در زندان هم به این نتیجه رسیده بود که کمونیست با بیتوجهی اذهان عمومی مواجه میشود و برای ادامه تحرکات، حزبی ملی لازم است که اسمش را هم «توده» گذاشته بودند. چند روز بعد، نخستین جلسه برای تأسیس حزب توده ایران در منزل سلیمان میرزا اسکندری برگزار شد و شماری از گروه پنجاهوسه نفر در این جلسه شرکت کردند. البته از محکومشدگان، 17 نفر فعالیتهای سیاسی را برای همیشه کنار گذاشته بودند و 28 نفر هم به حزب توده پیوستند و به جمع سازماندهان و فعالین توده درآمدند که رادمنش و اسکندری، بعدها به دبیرکلی حزب رسیدند. این در شرایطی بود که گروه پنجاه و سه نفر، نه اساسنامه و مرامنامه داشت و نه از ارتباط منظم و تعریفشدهای برخوردار بود و حتی میان اعضای آن، همفکری و کاملی هم مشاهده نمیشد، به طوری که از بررسی آثار سران حزب توده و انتشارات این حزب، نظر رسمی و واحدی درباره 53 نفر دیده نمیشود.
ـ مرامنامه حزب چه بود و کادرها چگونه تشکیل میگرفت؟
مرامنامه حزب با هشت اصل تدوین شد که عبارت بود از حفظ استقلال و تمامیت ایران، برقرار کردن رژیم دموکراسی و تأمین حقوق فردی و اجتماعی از قبیل آزادی زبان و قلم و عقیده و اجتماعات، مبارزه علیه هرگونه رژیم دیکتاتوری و استبدادی، اصلاحات لازمه در طرز استفاده از زمین و زراعت و بهبودی بخشیدن به وضع زارعین و دهقانان و توده زحمتکش ایران، اصلاحات اساسی در امور فرهنگی و بهداری و برقراری تعلیمات اجباری و مجانی عمومی و تأمین استفاده توده ملت از کلیه مراحل فرهنگی و بهداشت، تعدیل مالیاتها با در نظر گرفتن منافع توده و اصلاح امور اقتصادی و بازرگانی و توسعه صنایع و معادن و وسایل حمل و نقل از قبیل ایجاد و نگاهداری راههای شوسه و تکمیل خطوط آهن. اگر اعضای حزب تا آخر به عملی شدن این مفاد توجه نشان میدادند، بدون شک تاریخ میتوانست قضاوت بهتری نسبت به حزب توده و تودهایها داشته باشد.
به دلیل حساسیتی که در روزهای اول داشتیم، شرایطی را تعیین کردیم تا چهرههایی عضو شوند که واقعاً کارایی لازم را برای اجرایی کردن برنامههای حزب داشته باشند. در همین راستا، قبول برنامه و مبارزه در راه تحقق بخشیدن به آن و تبعیت از اساسنامه حزب، شرکت در یکی از سازمانهای حزبی و همچنین داشتن تابعیت ایران و داشتن حداقل 18 سال، شروط اصلی برای پیوستن به حزب توده بود.
ـ اعضای جدید چطور انتخاب میشدند؟
اول قرار بود حزب با حضور زندانیها تشکیل شود، اما من پیشنهاد دادم برای رسیدن به خواستههای ملیمان از همه افرادی که اهدافی مانند ما دارند، برای حضور در حزب توده دعوت کنیم تا از این طریق، مشروعیت بیشتری پیدا کنیم. این پیشنهاد با نظر مثبت قریب به اتفاق اعضاء مواجه شد. در وهله اول، سراغ سلیمانمیرزا رفتیم که از چهرههای موجه و بنیانگذاران مشروطه بود که باز هم با رأی مثبت اعضاء، او به عنوان رهبر حزب انتخاب شد. بعد از آن به سراغ عباسمیرزا رفتیم تا از امکاناتی که در اختیار داشت، در راستای رسیدن به اهداف حزب استفاده کنیم. با اینکه چهره عباسمیرزا، چندان قابل قبول نبود، اما دنبال این بودیم که روزنامهاش، سیاست، را منتشر کنیم تا بتوانیم خودمان را به مردم معرفی کنیم. اما او رفتارهایی از خود نشان داد که به این نتیجه رسیدیم حضورش به صلاح حزب نیست و او را از تشکیلات توده کنار گذاشتیم. به توصیه سلیمانمیرزا و با معرفی ایرج اسکندری به سراغ عبدالقدیر آزاد، که سابقه نمایندگی مجلس را داشت، رفتیم و چهرههایی چون خلیل ملکی و احسان طبری را هم به جمع خود اضافه کردیم. نکته قابل تأمل این بود که سلیمان با توصیه روسها با حضور زنان در توده مخالفت میکرد. در این مورد، در مجمع اول توانستیم آرای موافق اعضاء را برای فعالیت خانمها جلب کنیم که این اتفاق، اتفاقی خوب برای حزب نوپای ما بود، چون در آن روزها، زنان ارادهای قوی برای مشارکت در فعالیتهای ملی داشتند و با ما تغییر رأی روسیه توانستیم نیروی تازهنفسی را به حزب تزریق کنیم.
ـ کنارهگیری شما و عدهای دیگر آن هم در شرایطی که حزب در روزهای اول فعالیت بود، چه دلیلی داشت؟
خب! ما در حزب کار میکردیم تا بتوانیم دغدغههای مان را برطرف کرده و در راستای اهداف ملی، قدمهای مثبتی برداریم، اما از همان اولین قدمها متوجه شدیم که اراده اصلی برای تشکیل توده، این بود که آقایان بتوانند در نوکری برای شوروی به توفیق برسند و به همین دلیل، نتوانستیم بمانیم. من در آن روزها به سلیمان میرزا گفتم که اگر هدف کشورم نبود، دلیلی نداشت تا 5 سال زندان را تحمل کنم و به خاطر فضای مسموم و اهدافی غیر از هدفهایی ملی که در برنامههای توده دیده میشود، دلیلی برای ادامه همکاری نمیبینم.
ـ امکان اصلاح وجود نداشت؟
نه، اصلاً چنین شرایطی احساس نکردیم. اگر غیر از این بود، میماندیم و به تلاشمان ادامه میدادیم. وقتی اراده آقایان را در نوکری به روسهایی که تکلیفشان در قبال ایران، مشخص بود و همه میدانستند که هدفی جز منافع خود ندارند، دیدیم به این نتیجه رسیدیم که واقعاً هیچ راهی برای ادامه همکاری نمانده است. به همین دلیل، من اعلام عدم همکاری کردم و از آن به بعد، حتی برای یکبار هم در جلسات توده شرکت نکردم تا حساب خود را از وابستگان به بیگانهها جدا کنم.
ـ شوروی دنبال چه منافعی بود که حزب بتواند به آن کمک کند؟
جریان از این قرار بود که چرچیل و استالین در نشستی راجع به ایران توافقی کرده بودند که منطقه شمال، محدوده نفوذ شوروی باشد و انگلیسیها هم جنوب را به تصرف خود در آوردند و هیچ کدام در منطقه دیگری هیچ فعالیتی نداشته باشد. به همین دلیل، روسها دنبال این بودند تا از طریق تودهایها به جنوب اشراف داشته باشند تا بتوانند به منافع خود که در دست انگلستان بود، برسند. اصلیترین دلیلی که موجب شد تا کمونیستها بعد از آزادی از زندان با عنوان توده فعالیتهای خود را شروع کنند، این بود که روسها بنا به دلایلی با کمونیست مخالفت میکردند و به همین دلیل، نام توده را بر حزب گذاشتند. این امر گواه این است که متأسفانه اعضای حزب، هدف اصلی خود را گم کرده بودند و برای خدمتگذاری شوروی دور هم جمع شده بودند.
ـ از این بحث خارج شویم. چه جریانی در نهایت به ملی شدن نفت انجامید؟
تا زمانی که دولت رزمآرا روی کار بود، با این که صنعت نفت کشور ملی شود، مخالفت شدیدی میکرد و شاید به دلیل منافع انگلیس، رضایت نمیداد که این طرح بسیار مهم به تصویب نمایندگان مجلس برسد. بعد از ترور او، مخالفین دیگر هم نتوانستند کاری بکنند و در شرایطی که چهرههایی چون ملکی و بقایی، نفوذ زیادی در مجلس پیدا کرده بودند، در نهایت با تلاشهای مصدق که با همراهی مذهبیها توأم بود، نفت ملی شد. با کنارهگیری «علا» از دولت باز هم شرایط بهتر شد تا کشور با نوعی پیشرفت در امور مواجه شود.
ـ نقش حزب توده در سرنگونی دولت علا چه بود؟
بعد از شوروی تودهایها در آبادان، علا از دولت کنار رفت تا مقدمات نخستوزیری مصدق فراهم شود. در روزهای اول صحبت از این بود که سیدضیاء به عنوان وزیرالوزراء انتخاب شود، اما او چهرهای زیرسؤال بود و در مورد انتخابش تردیدهای جدی وجود داشت. به همین دلیل، کمیسیون نفت که وظیفه انتخاب نخستوزیر را بر عهده خود میدید، با این ذهنیت که مصدق عهدهداری دولت را قبول نمیکند اول به او پیشنهاد داد تا بعدها در توجیه انتخاب سیدضیا بگوید که گزینه دیگری به جز او نداشته است. اما مصدق که حتی در دوران رضاخان هم نخستوزیری را نپذیرفته بود، این بار به دلیل ملی شدن نفت، به صورت کاملاً غیرقابل پیشبینی پذیرفت که نخستوزیر شود.
ـ چرا تودهایها با ملی شدن نفت مخالف بودند؟
مخالفت آنها با ملی شدن نفت، ریشه در به خطر افتادن منافع شوروی داشت، چون ملی شدن اکتشاف و استخراج نفت به سرتاسر کشور میرسید، روسها نمیتوانستند به مانند قبل از نفت شمال بهرهبرداری کنند. در ضمن در مورد تودهایها این را هم نباید نادیده گرفت که از همان ابتدا، اساس حضورشان مخالفت با هر پدیده و اتفاقی بود و تمایل زیادی داشتند تا همیشه برخلاف جریان آب شنا کنند.
ـ پس معتقدید حزب توده به تحریک شوروی با مصدق مخالفت میکرد.
بله! بعد از جنگ جهانی، ذخایر نفتی شوروی کم شده بود و آنها دنبال این بودند که با استخراج نفت شمال ایران، کمبودهای خود را برطرف کنند. به همین دلیل، در روزهای اولیه تلاش برای ملی کردن نفت، این تصمیم را ترفندی از جانب انگلیسیها دانستند. کمی بعد و با توجه به خطر افتادن منافع این کشور، حرف خود را تغییر داده و اعلام کردند که مصدق از طرف ایالات متحده مأموریت دارد تا منافع انگلستان را با خطر مواجه کند. در کل استالین، شخصیتی شکاک بود و به همه چیز شک داشت، اما از آنجا که طبق قراردادهای منعقده حق دخالت در امور داخلی ایران را نداشت، سعی میکرد تا با کمک تودهایها، علیه مصدق و برنامههایش کارشکنی کند. آنها در سال 31 خواستار حق کاپیتولاسیون شدند تا بتوانند با ایران بر سر نفت مذاکره کنند که این درخواست با مخالفت شدید مصدق مواجه شد و تأکید کرد که هیچ کدام از وزیران دولت ایرانف مجوز مذاکرات نفتی با کشورهای خارجی را ندارند.
ـ طبق اسناد تاریخی، در برخی مقاطع تودهایها به مصدق نزدیک میشدند و در مقاطعی به شدت علیه او فعالیت میکردند. چه نسبتی میان آنها وجود داشت؟
خودشان هم نمیدانستند که دوست مصدق هستند یا به عنوان تشکلی مخالف یا حداقل منتقد، علیه دولت وی به فعالیت میپردازند. در سال 29 که مصدق برای برگزاری انتخاباتی آزاد و تشکیل مجلسی واقعی و مطابق با قانون اساسی تلاش میکرد، چهرههایی چون مکی و بقایینژاد، هم با مصدق رابطه داشتند و هم با دولت قوامالسلطنه. با این حال همه میدانند که تودهایها در کل رابطه خوبی با دولت مصدق نداشتند و حتی در برهههایی مصدق را دور زدند. مصدق ستیزی تودهایها به حدی زیاد بود که آنها حتی با انگلیسیها هم لابی کردند، به این شکل که با اخبار کذب، سیاهنمایی میکردند و نمایندههایی هم که در مجلس به نوعی دستنشانده انگلستان بودند، روزنامه را به صحن پارلمان میبردند و از آن به عنوان سندی علیه مصدق استفاده میکردند. همکاری با انگلیس برای زیر سؤال بردن دولت، آن هم از جانب جریانی که همه جوره با شوروی هماهنگ بود، اوج اختلاف و البته فاصله آنها با مصدق را نشان میدهد.
مصدق بیش از حد لیبرال بود و به تشکلها، آزادی بیش از اندازهای میداد. به نظر من او نباید اجازه میداد تا تودهایها به راحتی علیه دولتش، جریانسازی و به تخریب برنامههای دولتش اقدام کنند. در کل مصدق به حقوق بشر، بهای زیادی میداد و همین عامل باعث شد تا مخالفان وی بتوانند کارشکنیهای خود را به نتیجه برسانند.
ـ احترام به رأی مخالف را میتوان از فاکتورهای مثبت مصدق یا هر شخص دیگری دانست.
من هم قبول دارم که کسی که در رأس دولت است، وظیفه دارد که فضا را برای نقد فراهم کند، اما وقتی واضح است که تحرکات عدهای واقعاً علیه منافع ملی است، باید به نوعی مسالمتآمیز جلوی آنها را گرفت. تودهایها بعد از 15 بهمن سال 27 که شاه را ترور کردند، در زیرزمینها مخفی شده بودند و به واسطه مصدق توانستند دوباره در اذهان عمومی خودنمایی کنند. پس باید به این نتیجه میرسیدند که مصدق به قدر کافی صحیح را از ناصحیح تشخیص میدهد. کارشکنی تودهایها در جریان ملی شدن نفت به گونهای بود که حتی نوکران انگلستان هم به اندازه آنها اخلال ایجاد نمیکردند. آنها ار را به جایی رساندند که حتی «مکی» اول گفت مصدق نوکری انگلیس را میکند و بعد که دیدند این کشور از ملی شدن نفت متضرر میشود، او را خادم آمریکا نامیدند. همه این کارها، فقط یک دلیل داشت و آن هم این بود که ملی شدن صنعت نفت، آسیبی جدی بر پیکره شوروی وارد میکرد که تبعات آن برای روسها تقریباً غیرقابل حل بود. البته آزادی غیرمنطقی، تنها اشتباه مصدق نبود و او در مقام نخستوزیر، ایراداتی از خود نشان داد که در نهایت به برکناری دولتش منجر شد. مصدق باید میدانست که ملی شدن نفت سه مرحله دارد؛ اول باید اثرات ملی شدن را به داخل جامعه تفهیم میکرد، بعد به تصویب مجلس میرساند و بعد آن را اجرایی میکرد که همه اینها به خوبی پیش رفت. اما نکته مهم این بود که این مسأله مورد تأیید بینالملل هم قرار بگیرد که مصدق سعی کرد، اما باز هم این اعضای حزب توده بودند که نگذاشتند برنامههای برونمرزی دولت به سرانجام خوبی برسد.
ـ به نمونهای از چنین رفتاری اشاره میکنید؟
بله، دقیقاً به خاطر دارم که در یکی از موارد، هریمن که معاون ترومن بود، از طرف دولت امریکا به تهران آمده بود تا در خصوص ملی شدن نفت با مصدق گفتوگو کند. تودهایها در همان روز با بهانهای واهی و حتی خندهدار، در میدان بهارستان تجمع کردند و در نهایت کاری کردند که نشست مصدق و هریمن تحتتأثیر آنها به بنبست خورده و بدون نتیجه به پایان برسد. ظاهراً حزب توده در سال 1325 و در دولت قوام، اعتصاب بزرگی در آبادان به راه انداخته بودند که اتفاقاً در نهایت به شکست هم منجر شده بود. تودهایها سالگرد آن اعتصاب نافرجام را بهانه قرار دادند و در حالی که هیچوقت در تجمعاتشان مسلح نمیشدند، سلاح بر دست به سمت میدان بهارستان به حرکت درآمدند. وقتی به میدان رسیدند بهانه واهی و ساختگی خود را فراموش کرده و شعارهای تندی علیه مصدق دادند و حتی هریمن را هم بینصیب نگذاشتند تا نشست نخستوزیر ایران با معاون رئیسجمهوری آمریکا، سرانجامی نافرجام داشته باشد. زمانی که یکی از تودهایها در حال قرائت قطعنامه راهپیمایان بود، با وجود دستور نظامی بر عدم استفاده از اسلحه، یکی از سرباز وظیفهها دست او را هدف قرار داد، اما آن شخص با دست خونی، ادامه متن را خواند و اینطور شد که آن روز، همه چیز تحتتأثیر آن راهپیمایی قرار گرفت. هدف از راه انداختن چنین نمایش مضحکی این بود که به هریمن بگویند که مصدق کشور را در اوج هرج و مرج و بیانضباطی اداره میکند تا وجهه رئیسالوزرای مملکت را مخدوش کنند.
ـ پس باید به این نتیجه رسید که تودهایها مخالفتی سرسخت با مصدق داشتند؟
سیاست حزب، مخالفت بود تا از این طریق بتواند فرمانبری خود از روسها را ثابت کند تا بلکه پول بیشتری از آنها بگیرند. این در حالیست که اعضای این حزب، علاقمند به مصدق بودند و حتی بعدها فاش کردند که در جریان کودتای 28 مرداد منتظر این بودند تا با کوچکترین اشاره سران حزب، دست به سلاح برده و به نفع مصدق علیه اوباش به خیابان بیایند، اما از اول هم مشخص بود که رهبران توده، با فراموشی انگیزههای اولیه تشکیل حزب، هر آنچه که روسها میخواستند را اولویت میدانستند. پس تاریخ نمیتواند قضاوت خوبی از این گروه و گردانندگان آن داشته باشد. این در حالیست که هسته اولیه توده و اصولی که مؤسسان این حزب برای خود تعریف کرده بودند، ریشه در وطندوستی و شوق خدمت برای مردم داشت.
ـ آقای دکتر! میخواهم در آخر تعریف شما از «تودهای» را بدانم.
آن حزبی که قرار شد بعد از آزادی از زندان راه بیندازیم، با «توده»ای که مردم با توجه به عملکردش، چندین دهه است که مورد قضاوت قرار میدهند، اصلاً قابل قیاس نیست. ما قرار بود خادمان ملت باشیم و برای آزادی بیان و کم کردن مشکلات تلاش کنیم، اما متأسفانه حزب به جایی رسید که به نوکری حرف گوشکن برای شوروی تبدیل شد.
سعید شمس
منبع: ماهنامه نسیم بیداری شماره چهاردهم ـ اسفند 1389، ص56