|
گفت و گو با شمس آل احمد و کتابشناسی
|
قرار بود برای دیدار و گفتوگو با استاد شمس آل احمد به منزل او برویم، قرار را با استاد در میان گذاشتیم، اما او فروتنانه گفت: «به کیهان میآیم» وقتی به استقبال او به راهرو رفتیم، به راستی شرمنده شدیم. پاهای آهووشی که از دو دهه پیش او را نرم و سبکبال همراه جوانان پرشور انقلاب برای سخنرانی به هر محفل و مکان فرهنگی میبردند، دچار شکستگی شده بود... با استاد شمس آل احمد در آستانه 67 سالگی به گفتوگو مینشینیم. آرام و با تاملی بیش از گذشته سخن میگوید، لاغر و تکیده است، صدای خوش و رسایش به شعلهای کمفروغ بدل شده و با تبسمی شیرین میگوید: کیهان فرهنگی را میخوانم، کار خوبی کردید که ویژهنامهای برای عبدالعلی دستغیب درآوردید... و بعد، از حال همکاران گذشته کیهان فرهنگی میپرسد، سراغ مهدی کلهر را از ما میگیرد... کجاست؟ چه میکند و حالش چطور است؟ در کلامش هنوز هم طنز ویژه و یکهاش موج میزند، صدایش آنقدر آهسته و کمطنین است که چندین بار ضبط صوت یا به تعبیر او «حبس صوت» را به صورتش نزدیک میکنیم تا چیزی از گفتوگویمان حذف نشود. قرار بود در این گفتوگو، تنها از او بگوییم، این را از آغاز با استاد در میان گذاشتیم. اما مگر میوشد با «شمس» بود و از«جلال» نگفت؟ جلال بخشی جداییناپذیر از شخصیت شمس است. حقا اگر جلال، شمس را نداشت، روشنفکران غربگرا و شرقزده و رژیم وابسته پهلوی که در زمان حضور جلال، جرات مقابله با او را نداشتند، با ترفندهای رذیلانه شبهفرهنگی، شخصیت جلال را همچون دیگر متفکران مبارز و مسملان به تیغ زهراگین جفا میسپردند. آگاهان میدانند که در دوره سیو پنج سال خاموشی جلال، هر بار که حملهای علیه جلال تدارک شد، شمس در صف مقدم مدافعان بود. پس بیراه نیست اگر بگوییم: درخشش مجدد «آن ماه»، چه در آسمان شب تیره جور، و چه در سپهر سبز ولایت و انقلاب اسلامی، وامدار «شمس» است. آنچه در پی میخوانید، حاصل دیدار ما با «شمس جلال» است. استاد شمسالدین آل احمد، فرزند حجتالاسلام سیداحمد طالقانی روحانی سرشناس تهران و برادر کوچکتر زندهیاد جلالالدین آل احمد در سال 1308 در محله پاچنار تهران تولد یافت. دوره دبستان را در مدرسه ثریا و دوره متوسطه را در دبیرستان مروی و دارالفنون به پایان برد. وی به تبعیت از جلال، در سنین جوانی یک چند به مسایل سیاسی و حزبی پرداخت و با انشعاب جلال از حزب توده، او نیز از آن حزب فاصله گرفت و بیشتر به تحصیل و امور فرهنگی- آموزشی پرداخت. فعالیتهای سیاسی-اجتماعی او در دوران خفقان رژیم پهلوی، چهاربار دستگیری و زندان برای او رقم زد. شمس دارای لیسانس ادبیات و فوق لیسانس فلسفه و علوم تربیتی است؛ مدتی نیز به قصد ادامه تحصیل در مقطع دکتری در رشته فلسفه به آلمان رفت و حتی در کلاس زبان آلمانی ثبتنام کرد، اما بنابه دلایلی ادامه نداد. از سال 1336 به استخدام فرهنگ درآمد و به تدریس ادبیات فارسی، فلسفه و علوم تربیتی در دبیرستانها و دانشکدههای مختلف پرداخت. شمس آل احمد از سال 1329 دست به کار نگارش شد و علاوه بر تصحیح کتاب «طوطینامه» -اثری از قرن هشتم- دو مجموعه داستان به نام های «عقیقه» و «گاهواره» منتشر کرد. شمس پس از پیروزی انقلاب نیز دو کتاب حدیث انقلاب «آزادی» و «استقلال» را به بازار نشر فرستاد. کار بزرگ او «از چشم برادر» است که همه جنبههای زندگی و آثار جلال را در بر میگیرد. «سیرو سلوک» سفرنامه او به آلمان و اسپانیا نیز از دیگر آثار اوست. وی پس از پیروزی انقلاب، سخنرانیهای متعددی در باره مسایل متنوع فرهنگی-اجتماعی در مجامع گوناگون داشته است. شمس آل احمد علاوه بر عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی، مدتی نیز مسوءولیت سردبیر روزنامه اطلاعات را به عهده داشت. کیهان فرهنگی: جناب شمس! تشکر میکنیم که در این شرایط دشوار بیماری و شکستگی پا، لطف کردید و به کیهان فرهنگی آمدید. حقیقت این است که پس از درگذشت زنده یاد جلال آل احمد، همه دوستداران آن عزیز، تصویر او را بیشتر در آیینه کلمات شما و خانم دانشور دیدند. یادمان هست که در سالهای پرالتهاب آغاز انقلاب، لحن گرم و گیرای شما بود که ضمن روشنگری در باره مسایل فرهنگی روز، به مردم امید و آرامش میداد. در تمام آن سالها، شما بیشتر از جلال گفتید و کمتر از خودتان. امروز میخواهیم با شما گفتوگو کنیم، با شمس آل احمد، برادر کوچکتر جلال. لطفاً، ابتدا از سال تولد و محل زندگیتان برایمان بفرمایید. استاد شمس آل احمد: از لطفتان نسبت به من و جلال ممنونم. من متولد 1308در محله پاچنار تهران هستم و شش سال از جلال کوچکترم. جلال هم در تهران به دنیا آمد. آن زمان تهران، چهار محله بزرگ داشت: عودلاجان، چاله میدان، سنگلج و بازار. محله پاچنار هم بخشی از محله بازار تهران بود. کیهان فرهنگی: از چه زمانی خانواده شما از طالقان به تهران آمدند؟ استاد شمس آل احمد: زمان دقیقش را حالا نمیدانم. در کتاب «از چشم برادر» نوشتهام احتمالاً پدربزرگ ما اواسط دوره ناصری به تهران آمده است. کیهان فرهنگی: مهاجرت ایشان به تهران دلیل خاصی داشته؟ استاد شمس آل احمد: پدربزرگ ما سید محمد تقی اورازانی، متولد اورازان طالقان بود و میدانید که «اورازان» به معنای «آبریزان» است. اجداد ما در اورازان بیشتر دامدار و اندکی هم کشاورز بودند. اهالی روستا، پدربزرگ ما را در سن 14 سالگی برای تحصیل به قم میفرستند تا بعد از تحصیل علوم دینی، به روستا برگردد و اورازان هم برای خودش روحانی بومی داشته باشد و دیگر نیازی نباشد که کسی برای تبلیغ و ارشاد یا عزاداری از جای دیگر به آنجا بیاید. پدربزرگم بعد از چند سال تحصیل در قم، به نجف میرود و پیش علمای بزرگ آن زمان درس میخواند و از فاضل ایروانی و سیدمحمد قزوینی اجازه اجتهاد میگیرد و به خاطر بعضی مشکلات در تهران ساکن میشود و دیگر به روستا نمیرود و همین جا در تهران میماند و از آن تاریخ، خانواده ما در پاچنار ساکن شدند. بعد که کریم آقا ببوذرجمهری در زمان رضاخان حاکم و شهردار تهران میشود، محلات قدیم حوالی بازار را در هم میکوبد تا خیابان خیام و بوذرجمهری را بسازد. به این ترتیب، خانه ما توی خیابان افتاد و از آن تاریخ، ما به «گذر قلی» رفتیم. این کوچه کوتاه و بازارچه محقر، بینگذر مستوفی و سیدنصرالدین و بازارچه معیر و پاچنار محصور است. کیهان فرهنگی: دلیل خاصی داشته که پدربزرگتان در پاچنار، سکونت اختیار کردند؟ استاد شمس آل احمد: بله، آن موقع پاچنار پاتوق طالقانیهای مهاجر بود. آنها غالباً برای داد و ستد به قزوین و مازندران یا تهران میرفتند. پاتوقشان در تهران، چند کاروانسرا بود. حالا هم بقایای دو کاروانسرا، یکی زیر گذر قلی و یکی نزدیک میدان اعدام هست. این باراندازها در واقع مسافرخانههای قدیم تهران هم بودند. مطب سید رضیخان پزشک طالقان هم که در دارالفنون درس خوانده بود، در ه مین گذر قلی و ابتدای بازارچه معیر بود. کیهان فرهنگی: به این ترتیب، احتمالاً پدربزرگتان در تهران ازدواج کردهاند، همینطور است؟ استاد شمس آل احمد: بله، پدربزرگ ما در تهران ازدواج کرد و البته کمی دیرتر از معمول. او صاحب شش فرزند شد که اولین آنها، پدر ما سیداحمد طالقانی بود. کیهان فرهنگی: پدربزرگتان چه سالی فوت کردند؟ استاد شمس آل احمد: ایشان سال 1325 هجری قمری فوت کردند و بعد از او، پدرم دیگر مجال تحصیل بیشتر پیدا نکرد و جانشین پدر و سرپرست سه برادر و دو خواهر کوچکتر از خودش شد. کیهان فرهنگی: تحصیلات پدرتان در تهران بود؟ استاد شمس آل احمد: بله، پدرم تحصیلاتش را در حوزه علمیه مروی تهران و پیش مدرسانا آنجا طی کرد و از محضر درس آقاسید هادی طالقانی که مردی باتقوا و ساده زیست بود، بهرهمند شد. جلال و برادر بزرگترمان سیدمحمد تقی هم قبل از سفر به نجف اشرف، مقدمات درس طلبگیشان را پیش آن مرد بزرگ، در مدرسه مروی خواندند. من هم چند ماهی محضر ایشان را درک کردم، خدا او را رحمت کند. کیهان فرهنگی: پدرتان هم در تهران تشکیل خانواده دادند؟ استاد شمس آل احمد: بله، پدرم بعد از فوت پدرش، با امینه بیگم اسلامبولچی خواهرزاده شیخ آقابزرگ تهرانی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج 12 فرزند بود که چهار نفرشان در ایام کودکی فوت کردند. برادر بزرگم سیدمحمدتقی ملقب به کمالالدین بود که در کسوت روحانیت بود، از شاگردان نخبه مرحوم آقا سیدابوالحسن اصفهانی؛ مرجع تقلید و نماینده ایشان در مدینه، که در سال 1330 توسط ملک فیصل مسموم و کشته شد.ه بعد آمنه، مرضیه، خانم خانمها و زهرا تا برسد به جلال و بعد راضیه و سرانجام خودم که تهتغاری خانواده هستم. کیهان فرهنگی: جناب شمس! اشتغال عمده پدرتان در تهران به عنوان یک روحانی، در چه اموری بود؟ استاد شمس آل احمد: پدرم موقع فوت پدربزرگم، بیست و یک یا بیست و دو سال داشته و فرزند ارشد خانواده بود و باید طبق عرف، جانشین پدرش میشد و به همین دلیل، اداره مسجد پامنار و مسجد لباسچی به عهده او قرار گرفت. در عین حال، اداره محضر شرعی پدرش هم با او بود، تا این که حکومت رضاخان سال 1310 دست گذاشت روی ثبت اسناد. پدرم بیست و پنج سال مورد اعتماد اهل محل بود و انواع معاملات و مرافعات مردم را حل و فصل میکرد. سال 1310 پدرم دیگر نتوانست سلطه جور پهلوی را بپذیرد و به همین جهت، محضر را به داییاش سید محمد آل احمد سپرد و خودش تنها به اقامه نماز در دو مسجد پاچنار و لباسچی پرداخت. پدرم، مردی خوشاخلاق و مهربان و مردمدار بود و خط خوشی هم داشت، اما خانهنشینیاش براثر جور حکومت رضاخان، او را تنگ خلق کرده بود. در بیرون خانه هم رفتارش تغییر پیدا کرده بود. کیهان فرهنگی: از خاطرات ایام کودکیتان از ایشان بفرمایید. در آن شرایطی که اشاره کردید، شما و جلال در چه سنی بودید؟ استاد شمس آلاحمد: من آن زمان دو ساله بودم و جلال هشت سال داشت. پدرم با وجود آنکه از سلامت کامل برخوردار بود، با این وجود عصای آبنوسی داشت که همیشه همراهش بود و گاهی هم من و جلال را با آن چوب فلک میکرد. آن زمان پدرم با دوستانش جلسات دورهای داشتند که در سال چند بار هم به منزل ما میافتاد و من هم در آن جلسات خدمت میکردم. آن زمان من مکتب میرفتم و «عم جزء» میخواندم و پدرم از من میخواست که از روی سورههای کوتاه قرآن، مشق بنویسم. من هنوز الفبا را نمیشناختم و درواقع حروف و کلمات قرآن را نقاشی میکردم و گاهی این تصویرسازیها، چنان مورد استقبال پدرم قرار میگرفت که مرا تشویق میکرد و من هم خوشحال میشدم، بعدها که بزرگتر شدم و توی کوچه بازی میکردم، یادم میرفت که من پسر آقای محلهام و نباید در ملاء عام بازیهایی کنم که خلاف شئوون خانواده باشد. روزی در سن دوازده سالگی سر خیابان مشغول تیلهبازی بودم که پدرم سر رسید و با عصای آبنوس محکم به پشتم زد و من فرار کردم و توی جوی پهن خیابان افتادم. من چهار بار به زندان شاه افتادم و یکبارش به صورتی خشن مرا آزردند، اما کمردرد خودم را بیشتر اثر آن ضربهای میدانم که پدرم در آن سال به کمرم زد! کیهان فرهنگی: بهنظر خودتان، چه عامل یا عواملی در عصیان جلال و شما در سالهای جوانی علیه خانواده و باورهایشان نقش عمده داشت؟ استاد شمس آلاحمد: آن زمان، حکومت پهلوی قصد داشت روحانیت شیعه را منهدم کند و چنان فشاری وارد کرد که چند سال خانواده ما نتوانستند از خانه خارج بشوند و ما با چه مکافات و دردسری در خانه، حمام کوچکی ساختیم. عکسالعمل خانهنشینی پدر، بخصوص وقتی که محضرش را بسته بودند و مسجد و محرابش را تعطیل کرده بودند؛ وجود یک جو عصبی و متشنج در خانه بود که منجر به تنبیه و سختگیری زیاد نسبت به ما میشد و همین جو بود که اول جلال و بعد مرا عاصی کرد. عصیانی که بهصورت طغیان علیه باورهای اخلاقی و عقیدتی خانواده بروز میکرد و باعث شد که جلال در بیستویکسالگی و من در هفده سالگی از آن فضا فاصله بگیریم. کیهان فرهنگی: از معلمان و اساتید تأثیرگذاری که در دوران تحصیل داشتید، بفرمایید. استاد شمس آلاحمد: من ابتدا به مدرسه ثریا و بعد مروی و دارالفنون رفتم. آن زمان، ما مدیری به اسم آقای محسن حداد داشتیم که مدتی هم معاون مدرسه بود. یادم هست که در دارالفنون همکلاسی به اسم اصغر چنگیزی داشتم که بلندبالا و درشت هیکل بود. یک روز که او با دوستانش والیبال بازی میکرد، من هم در کنار حیاط در سایه نشسته بودم و تماشا میکردم. او به اصطلاح، آبشار زد و توپ آمد کنار من. بلند شدم و با پوتین تازهای که خریده بودم، توپ را محکم شوت کردم. توپ از قضا بالای شیروانی منزل مدیرمان آقای محسن حداد افتاد! آن جوان درشت هیکل هم آمد و با تحکم گفتاً: باید بروی و توپی را که خودت انداختهای، پایین بیاوری! من هم به ناچار پوتینهایم را در آوردم و از دیوار آجری بلند آنجا با زحمت زیاد بالا رفتم و خودم را به بالای شیروانی رساندم. آقای حداد مستخدمی داشت به اسم آقای سردار که متوجه من شد. رفت و به آقای حداد گفت: بیا به داد این بچه برس! آقای حداد هم از اداره آتشنشانی که نزدیک مدرسه بود کمک خواست و آنها مرا با وسایلی از بالای شیروانی پایین آوردند. جالب اینکه بعد از پایین آمدن، آقای حداد مرا به دفترش برد و بهخاطر لیاقتی که در بالا رفتن از آن دیوار نشان داده بودم تشویق کرد و سه کتاب به من جایزه داد. تاریخ بیهقی، سفرنامه ناصرخسرو و یکی هم کتابی درباره زندگی شیخ اشراق. بعد، اصغر چنگیزی و دو نفر دیگر از دوستان او را صدا زد و تنبیه کرد. آنها هم برای من خط و نشان کشیدند. آن رفتار خوب آقای حداد و کتابهایی که به من داد در علاقهمندیام به ادبیات و تاریخ، خیلی موءثر بود. استاد دیگری هم به اسم آقای بدیعالزمان همدانی داشتم که او هم خیلی فاضل بود و تأثیر خوبی در من داشت. کیهان فرهنگی: تأثیر جلال در زندگیتان چگونه و چه اندازه بود؟ استاد شمس آلاحمد: من بیشترین تأثیر را در زندگی، از برادرم جلال گرفتم. او برایم معلم، مرشد و الگو بود. در سال 1320 که جلال هجده ساله شد، من دوازده ساله بودم و دیگر، روابط و دعواهای کودکانه ما، تبدیل به مریدی من و مرشدی جلال شد. به راهنمایی جلال بود که من با کتابهایی مثل تاریخ مشروطه کسروی و یا پنجاه و سه نفر بزرگ علوی آشنا شدم. قبل از آن، در زمانی که پنج شش ساله بودم، شبهای ماه رمضان پس از افطار، وقتی که پدرم با جلال به مسجد میرفتند، روی کرسی مینشستم و برای مادر و خواهرانم که خواندن نمیدانستند، داستانهای امیرارسلان و امیر حمزه و هزار و یک شب را میخواندم، بدون آنکه آنها را بفهمم! خیلی وقتها لغات را غلط تلفظ میکردم و مادرم که سواد قرآنی داشت، اشتباه مرا میگرفت و همین باعث میشد که بعدها در مدرسه، درس قرائت فارسیام خوب بشود. دو سه سال بعد از آن هم، دیگر خودم میرفتم از یک کتابفروشی کتاب اجاره میکردم و میخواندم. کیهان فرهنگی: بیشتر به چه نوع کتابهایی علاقه داشتید؟ استاد شمس آلاحمد: کتابهای پلیسی و داستانی. مثلاً اسرار گنج دره جنی و از این گونه اباطیل، که جلال به دادم رسید و مرا با کتابهای جدی آشنا کرد. کیهان فرهنگی: در دوران جوانی تاریخ مشروطه کسروی را چگونه ارزیابی میکردید؟ استاد شمسآل احمد: من هیچوقت نتوانستم به طور کامل تاریخ مشروطه کسروی را بخوانم، از بس لغات من درآوردی داشت. آن زمان من از لجم به آن نوع نثر به جای به اصطلاح سره میگفتم فارسی یکسره! کیهان فرهنگی: استاد! به نظر شما در گرایش جلال به عضویت در حزب توده، چه کسانی بیشترین نقش را داشتند؟ استاد شمس آل احمد: همانطور که اشاره کرد، جلال مقدمات و سطح را در مدرسه دینی مروی خواند و بعد به نجف اشرف رفت و برگشت و دیگر، آن مسایل را رها کرد و ادبیات خواند. یک قصه و یک ترجمه هم از او در مجله سخن که آن زمان خانلری درمیآورد، چاپ شد. دکتر خانلری هم آن روزها، چپ میزد، صادق هدایت هم آن موقع با مجله سخن همکاری داشت و دور و بر حزب توده زیاد میرفت و سمپات آنها بود. صادق هدایت، جلال را به حزب توده معرفی کرد. سال 3231 جلال عضو حزب توده شد و ترقی کرد، چون هم زبان عربی میدانست و مشترک مجله «الهلال» مصر بود و هم زبان فرانسه میدانست و دهان گرمی در سخنرانی و خطابه داشت و از طرفی، جوان با جسارتی بود. کیهان فرهنگی: نسخهای از پایاننامه لیسانس جلال در دانشگاه تهران هست که با جوهر آبی نوشته شده و عنوانش «سوره یوسف در قرآن» است، آن را دیدهاید؟ استاد شمسآل احمد: بله، زمانی که جلال ادبیات میخواند، استادش دکتر خانلری بود و من هم نسخهای از آن رساله را داشتم و زمانی که به دعوت حاجقاسم تبریزی به تبریز رفتم، همه را به او دادم که چاپ کند، نمیدانم چه شد، دیگر او را ندیدم. این رساله به خط من است. جلال شاید بهخاطر آن که مرا به مسایل تاریخی- اسلامی و روش تحقیق آشنا کند، از من خواست که مطالبش را پاکنویس کنم و برای هر صفحه هم ده تومان اجرت داد. البته کارش تشویقی و آموزشی بود. کیهان فرهنگی: جناب شمس! آیا جلال شعر هم گفته است؟ استاد شمسآل احمد: نه، فقط یک وقت که میخواست شعر بگوید، چیزی مثل شطحیات احمد عزیزی به تشویق صادق هدایت گرفته بود و همان بود، دیگر ادامه نداد. کیهان فرهنگی: شما با چه فاصلهای از جلال به حزب توده پیوستید؟ استاد شمسآل احمد:من سال 4231 به تبعیت از جلال و به تشویق معلم ورزشمان در دارالفنون، آقای ناصر خموش، عضو سازمان جوانان حزب شدم، چون آن موقع سنم اقتضا نمیکرد که عضو حزب باشم. بعد هم که جلال با همفکری دوستانش از حزب توده سر خورده شد، ما از حزب بیرون آمدیم. کیهان فرهنگی: همکاران و دوستان انشعابی جلال در آن سالها چه کسانی بودند؟ استاد شمسآل احمد: آنها پنج نفر بودند. مهندس حسین ملک، مهندس ... جواهری، محمد سالک و محمد امین ریاحی که بعد ادبیات خواند و دکتر در ادبیات شد. من ده سالی در ایام شباب در سرگردانی و بیاعتقادی گذراندم و به تحصیل در روانشناسی و فلسفه پرداختم، اما به زودی خودم را نیازمند حضرت حق یافتم. سال 63، فارغالتحصیل دو رشته ادبیات فارسی و علوم تربیتی از دانشگاه تهران شدم و بعد از آن، به عنوان دبیر آموزش و پرورش به تدریس ادبیات، فلسفه و علوم تربیتی در مدارس و دانشگاهها پرداختم. از سال 9231 دست به قلم شدم و پرت و پلاهایی نوشتم که اولش «عقیقه» بود. کیهان فرهنگی: شما یک دوره هم ناشر بودید و انتشار رواق را داشتید، از این کارتان بفرمایید. استاد شمسآل احمد: انتشارات رواق، یادگار برادرم جلال بودکه سال 23 بنیادش را گذاشت و با مرگ او در سال 84 نابسامان شد. اواخر سال 25، کمردرد سختی مرا به بیمارستان انداخت. بعد برای معالجه به فرانسه و آلمان رفتم و پس از چند ماه مداوا به ایران برگشتم و مواجه شدم با غارت کتابهای اولیه جلال توسط ناشری که بدون اجازه ما با حذفهای لطمه زننده به اصل کار، آثار جلال را منتشر کرده بود و همین امر باعث شد که من از دو نفر از اوصیای جلال در این مورد کسب تکلیف کنم. آنها مرا تشویق کردند که مجددا انتشارات رواق را سامان بدهم و کارهای جلال و آثار خوب دیگران را هم منتشر کنم. سرمایهای هم در اختیارم گذاشتند و حمایت کردند و با کمک آنها و بعضی دوستان دیگر،توانستیم رواق را دوباره احیا کنیم. خب، آن سالها فرصت بیشتری هم داشتم. چون مرا از شغل و کار دولتی در آموزش و پرورش و درسهای اضافیام در دانشگاه برکنار کرده بودند. در مدتی کمتر از دو سال، ما هفتاد عنوان کتاب منتشر کردیم. کتاب غربزدگی جلال را هم که سال 04 در 611 صفحه چاپ شده بود و بعد از نظریات و رهنمودهای ارشادی صاحبنظران و از جمله حضرت امام، جلال آن را به 722 صفحه رسانده بود منتشر کردیم. کیهان فرهنگی: آقای جواد یاسینی که به شما هم خیلی ارادت دارد، در نقل خاطراتش از پخش غربزدگی میگفت: «سال 65 به خاطر آن که به غربزدگی مجوز چاپ نمیدادند. آن را با مجوز کتاب «مدیر مدرسه» چاپ کردیم. آقا شمس به ما گفت تعدادی از آن را به بین ناشرین توزیع کنید. قرار شد تعدادی از آنها را علی دهباشی به کتابفروشیهای خیابان انقلاب توزیع کند و تعدادی را هم من در بین ناشرین و کتابفروشان خیابان جمهوری پخش کنم. دهباشی نیامد و من با دوست دیگری این کار را انجام دادیم. وقتی گزارش کارمان را به آقاشمس دادیم، گفتیم تنها به انتشارات طهوری کتاب ندادیم. آقا شمس گفت: چرا به طهوری ندادید؟ بعد رفتیم و به کتابفروشی طهوری هم غربزدگی را دادیم. از فروشگاه طهوری که بیرون آمدیم، ماموران ما را گرفتند و بردند، بعد، آقا شمس آمد و سند گذاشت و ما آزاد شدیم. استاد شمسآل احمد: درست است. پخش کتاب غربزدگی در سال 56 دو نفر از همکارانم، یعنی جواد یاسینیان و حبیب عاقبتبخیر را گرفتار کمیته و زندان کرد. برای آزادی آنها، من خودم را به مأموران امنیتی معرفی کردم و سند گذاشتم تا آن دوستان آزاد بشوند. بعد هم خودم دو سه هفته در زندان کمیته و بازداشتگاه دادگستری آب خنک خوردم، تا این که در عید سال 56 با فشار افکار عمومی و جهانی سرافراز بیرون آمدم. کیهان فرهنگی: علت واقعی تعطیلی انتشارات رواق چه بود؟ استاد شمسآلاحمد: تعطیلی رواق، دلایل مختلفی داشت. از آستانه انقلاب، به خاطر شیفتگی من نسبت به انقلاب و غفلت از امور دفتر، رواق به تدریج از رونق افتاد. در دوران اختناق، رواق حدود شصت عنوان کتاب منتشر کرد. آن هم کتابهایی که ناشرین دیگر جرأت چاپ آنها را نداتشند، در حالی که از سال 57 تا 64 که رواق اورا شد، جمعاً قادر به نشر ده کتاب هم نشدیم!ما کتابهایی از نویسندگان و شاعران جوان را چاپ کردیم که دیگر خطر نمیکرند که سرمایهشان را روی کار آنها بگذارند. البته، ناشرین قدیمی هم حضور رواق را خوش نداشتند. از داخل هم خرابکاریهایی بود. وقتی من در کوبا و نیکاراگوا بودم، اسبابی فراهم آوردند که کتابها و کاغذهای ما، در انبار از بین رفت و در نتیجه، من ماندم با دو میلیون قرضالحسنهای که کردم و تهمانده بساط دفتر را هم حراج کردم. کیهان فرهنگی: استاد! ما عادت کردهایم در هر دیدار و تماسی با شما، احوال خانم دانشور را از شما بگیریم. از ایشان خبری دارید؟ استاد شمسآلاحمد: سیمین ماشاءالله سرحال و قبراق است و خودش میرود خرید میکند. البته، مستخدم هم دارد. کیهان فرهنگی: اخیراً به کوشش یکی از شاگردان و همکاران سابق شما کتاب قطوری درباره خانم سیمین دانشور چاپ و منتشر شده است. آن را دیدهاید؟ استاد شمسآلاحمد: بله، دیدهام و گریهام گرفت و پیش خودم گفتم ای کاش سیمین پس از «سووشون» که اثر ماندگار اوست. دیگر چیزی نمینوشت و کاش لااقل به فارسی نمینوشت. آخر فارسی زبانان تهدلشان یک رسوبی از اعتقادات مذهبی هست، تو آمدهای به زبان فارسی به اعتقادات مردم توهین کردهای. لااقل به زبان انگلیسی مینوشتی، توله انگلیسی بلدی! اما راجع به نویسندهای که پرسیدید، یادد حرف قشنگ یکی از خویشانم اقتادم: یک روز به او گفتم: از فلانی چه خبر؟ گفت:«کوشش علی»! گفتم:«کوشش علی» دیگر کیست؟ گفت: همان که رواق را نابود کرد. گفتم: پس چرا میگویی «کوشش علی»؟! گفت: آخر او هر کتابی منتشر میکند پشت جلدش مینویسد به کوشش علی کیهان فرهنگی:استاد! آشنایی شما با این نویسنده از کجا آغاز شد؟ استاد شمس آل احمد: سال چهارم دبیرستان در رشته ریاضی، شاگرد من بود. جوان خیلی با استعدادی بود و تقریباً هرچه من میگفتم ضبط میکرد. خیلی تیزذهن بود و روی هوا مطلب را میگرفت بعد هم همکار من در رواق شد زمانی که من در سفر بودم، او با دیلمزده بود ته ظرفشویی تا آب به داخل انبار کتاب رواق که در زیر دفتر بود، برود. یک روز که من رفتم توی انبار، دیدم آب تا مچ پایم بالا آمده، خب، کاغذهای ماهم کاهی بود... کیهان فرهنگی: کاغذها روی زمین بود؟ استاد شمس آل احمد: نه، من کاغذها و کتابها را در انبار هشت سانت بلندتر از زمین روی نرده گذاشته بودم، اما آب بالا آمده بود. این یک مساله، یکی هم موضوع صندوق پول ما بود که کلیدش پیش من بود. او قفلساز آورده بود، صندوق را باز کرده و پولها را برده بود. حالا این آقا، جلالشناس شده و من جلال ناشناس! و همه جا از اروپا و کانادا او را به عنوان جلالشناس دعوت میکنند و مرتب به این طرف و آنطرف میبرند، اما مرا به این عنوان نمیشناسند. خدا هدایتش کند. کیهان فرهنگی: استاد ما با اجازه شما اسم این شخص را برای گریز از مشکلات قانونی حذف میکنیم، همین آقا در گذشته درباره جمالزاده در، تابی چاپ کرده بود. استاد شمس آل احمد: خدا رحمتش کند، اوایل انقلاب، جمالزاده نامهای به من نوشته بود، حالا که انتشارات داری بیا به جای آثار جلال، آثار مرا منشره کن! هرچه باشد جلال برادر دارد و من ندارم. برایش نوشتم، سرم شلوغ است و این مسئوولیت سنگینی است، اما دوستی دارم که خیلی جوان است و زورش هم به این کار میرسد. کتابها را بسپار به او. و همین آقا، کتاب جمالزاده را چاپ کرد. کیهان فرهنگی: جمالزاده، خوششانس بود. یک جلد قطور هم از مصاحبهاش با همشهری در زمان کرباسچی منتشر شد. جناب شمس! شما در ملاقات جلال با حضرت امام در سال 40 حضور داشتید.لطفاً برایمان از آن دیدار بفرمایید. استاد شمس آل احمد: قبل از انقلاب، من با احمدآقا آشنا بودم. خدا او را رحمت کند. وقتی در دیماه سال 40 پدرم فوت کرد. حضرت امام برای ایشان، مجلسی در قم گرفته بودند، این بود که برای عرض تشکر، جلال و من و دامادمان شیخحسن دانایی به خدمت ایشان رفتیم. اول با احمدآقا، روبوسی کردیم و بعد، احمدآقا پیش آقا رفت و چیزی در گوش ایشان گفت و آقا اجازه ورود دادند. اتاق مستطیلیشکلی بود با یک تشکچه کوچکی که بالای اتاق افتاده بود و قسمتی از یک کتاب از زیر آن پیدا بود. جلال آهسته کتاب را بیرون کشید، «غربزدگی» بود، به امام گفت: آقا این پرتوپلاها خدمت شما هم رسیده؟ اما گفتند: «من برای این کتاب خیلی هم از شما متشکرم. این مطالب، اباطیل نیست. این حرفها را ما باید میزدیم و حالا که شما زدهاید، کار خوبی کردهاید و بعد دست کردند از زیر همان تشکچه، یک پاکت درآوردند و گفتند: این هم جایزهاش. از خدمت ایشان که بیرون آمدیم، توی راه در ماشین، من پاکت را باز کردم. مقداری پول بود، به جلال گفتم: این پول را باید نصف کنیم. گفت: چرا نصف؟ همهاش مال تو. این را آقا به تو داده، من خانه دارم، اما تو خانه نداری. من آن پول را پیش پرداخت همین خانهای دادم، که حالا هم در آن زندگی میکنم. کیهان فرهنگی: جناب شمس! در خبرها آمده بود که قرار است به زودی خاطرات شما منتشر شود. ناشر این اثر کیست؟ استاد شمس آلاحمد: بله، تلفن زدند و هماهنگ کردند که بروم خاطراتم را برایشان بگویم و یک روز از صبح تا یک بعدازظهر، برایشان خاطره گفتم: مسئول آنجا، شخصی به اسم آقا حسینیان بود. جایی نزدیک تجریش و بالاتر از پل رومی. کیهان فرهنگی: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. استاد شمسآلاحمد: بله، من به آنها گفتم: شرطم این است که من باشم و شما و کس دیگری نباشد و بعد هم یک نوار از صحبتها را هم به من بدهید، که قبول کردند و یک نوار از مصاحبه هم به من دادند. من از آن محل- مرکز اسناد انقلاب اسلامی- خاطره دارم. قبل از انقلاب خانه جلال، کوچه روبهروی آنجا بود. یک روز که از خانه جلال بیرون آمدم، شاه ملعون را در رفتوآمد به آنجا دیدم. به آنجا حوضخانه میگفتند. هر وقت شاه از دست فرح فرار میکرد، برای عیاشی و تریاککشی به آنجا میآمد. یکبار دیگر هم، که روبهروی خانه جلال منتظر ماشین بودم، «هویدا» را دیدم که از آنجا با ماشین بیرون آمد، با همان پیپ و گل ارکیدهای که به سینه میزد. یک صبح زمستانی بود. تا مرا دید نگهداشت و مرا تا پیچشمیران آورد. من تعجب کردم که او مرا از کجا میشناسد؟ بعد در خاطرات جلال خواندم که یکبار او از طرف کانون نویسندگان به دیدار هویدا رفته بود تا با او صحبت کند و فهمیدم هویدا آن روز مرا با جلال، اشتباه گرفته بودهاست. کیهان فرهنگی: جناب شمس! شما در کتاب «از چشمبرادر» و «گاهواره»، درباره مرگ مشکوک و شهادتگونه جلال دیدگاهتان را نوشتهاید. ما با مطالعه گزارشها و سخنان شما و خانم دانشور، به این دیدگاه رسیدهایم که ساواک جلال را با برنامهریزی خاصی به اسالم کشانده تا دریک دعوای به ظاهر طبیعی با کارگران، او را بزنند، ضربه مغزی کنند و بکشند. خانم دانشور هم در کتاب «غروب جلال» رفتن او را برای دعوا با کارگران مزاحم را با نگرانی نقل میکند، اما شاید به این دلیل این روایت را نمیپذیرد که فکر میکند جلال بالاخره عمری از کارگران و قشر زحمتکش دفاع کرده و حالا اگر بگوید کارگران جلال را کشتهاند، چیز خوبی نیست. آن زمان ساواک از اینگونه دعواهای ساختگی و به ظاهر تصادفی پیش میآورد تا به مقصدش برسد. کسی هم که به دعوای جلال با کارگران اشاره کرده به ما نمیگوید وقتی جلال از دعوا برگشت چه گفت و چه شد. قاعدتاً باید پرسش و پاسخی شده باشد، ولی سکوت است و این سکوت توجیه نشده و این مشکوک است. در یادداشتهای جلال، خاطرات شما و اعتراف احمدرضا کریمی در دادگاه انقلاب اسلامی به صراحت آمده که ساواک در حضور داود رمزی، جلال را تهدید به مرگ کرده بود و حتی در مورد تبعیدش به اسالم بحث شده بود و حتی گفته بودند: خیال نکن آنقدر ناشی هستیم که تو را بگیریم و زندانی کنیم و از تو شهید بسازیم. اگر سرعقل نیایی، برای ما مشکلی نیست که سرت را زیرآب کنیم. کسانی هم که جلال را زده بودند، کارگر واقعی نبودند، بلکه ماموران ساواک بودند که به لباس کارگران درآمده بودند. ظاهر کار هم طبیعی بوده. گزارش کردهاند. از طرفی بعضی افراد، اثرات تورم ناشی از ضربه را روی سرجلال گزارش کردهاند. استاد شمسآلاحمد: این خیلی نزدیک به واقعیت و حدس من است. کیهان فرهنگی: استاد! اجازه بدهید کمی هم درباره آثارتان صحبت کنیم. «طوطینامه یا جواهرالاسمار» یکی از کارهای خوب شما در حوزه تصحیح متون است. این اثر از چند جهت حایز اهمیت است. جدای از به دست دادن فضای قصههای قدمایی از نوع هزارو یکشب و حیله زنان، از نظر تاریخی، جامعهشناسی و شناخت مشاغل قرن هشتم هم مهم است. چرا این اثر را تجدید چاپ نمیکنید. استاد شمسآلآحمد: درست است. حالا حدود 32 سال از چاپ اول آن میگذرد. و کتاب کمیاب است، اما باید ناشر پیدا شود که چاپش کند. شما ناشر خوبی پیدا کنید تا تجدید چاپ بشود. کیهان فرهنگی: جناب شمس! از بین آثارتان کدامیک را بیشتر میپسندید؟ استاد شمسآلاحمد: «از چشم برادر» را بیشتر میپسندم. اگر عقل امروز را داشتم از بقیه کارهایم اسم نمیبردم. از «عقیقه» بدم میآید و آن را ندارم. کیهان فرهنگی: استاد! اثری در دست انتشار یا در حال نگارش هم دارید؟ استاد شمس آلاحمد: نه، تنها همان کتاب خاطرات است که مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر خواهد کرد. کیهان فرهنگی: جناب شمس! کتاب جدید کیهان فرهنگی «جلال مرد امروز» را ملاحظه کردهاید؟ استاد شمسآلاحمد: نه، ندیدهام، بدهید ممنون میشوم. کیهان فرهنگی: تقدیمتان میکنیم و خوشحال میشویم اگر نظرتان را درباره این کتاب بدانیم، در ضمن علاقهمندیم به عنوان آخرین سئوال، ضمن تشکر مجدد از حضورتان درکیهان فرهنگی، از وضع و حال اعضاء خانواده هم بفرمایید. استاد شمسآلاحمد: همسرم به دعوت دخترم آهو، خارج رفته تا به او کمک کند. من هم دلم میخواست به او سر بزنم، اما با این وضع و حال و پای شکسته که نمیشود، وبال گردنش میشوم. جلال در رشته روانشناسی درس خوانده، احمد در کار کامپیوتر است و محمود درسش تمام شده و پیش برادرش به امور مربوط به کامپیوتر مشغول است و کتایون هم پیش مادر است. َشلاق برمرده ریگ جلال اشاره: گفتوگوی ما با استاد شمس آل احمد، برخلاف روال گذشته کیهان فرهنگی، به مراعات حال و وضع جسمانی استاد، به کوتاهی برگزار شد. استاد پاسخ بسیاری از پرسشهای ما را درباره روشنفکران وابسته به علت مخالفتشان با روشنفکران اصیلی چون جلال و شریعتی، به گفتوگوهای پیشین یا آثار مکتوبش ارجاع دادند. چنین بود که با جستوجو در گفتوگوهای گذشته استاد، مصاحبه زیر را مناسب برخی پرسشهایمان یافتیم. این گفتوگو را به نقل از دوازدهمین شماره ماهنامه سوره ازنظر گرامی خوانندگان کیهان فرهنگی میگذرانیم. استاد شمس آلاحمد در عرصه ادبیات، پژوهش و سخنوری، چهره شناخته شدهای است. آثار او گرچه به تعداد اندک و انگشت شمارند، اما به لحاظ محتوا و مضمون و شیوه کار، آثاری درخور توجهاند. شمس آلاحمد برعکس آنها که اندک میخوانند و بسیار مینویسند، بسیار خوانده و کمتر نوشته است. عرصه کمتر شناخته شده توانایی او، پس از پیروزی انقلاب، قدرت سخنوری، قوت استدلال و بیان گرم و گیرا، و تأثیرگذار او بود. مجموعه سخنان وی در مجامع گوناگون، اگر روزی به صورت مکتوب عرضه شود، یقیناً بیش از بیست جلد کتاب خواهد شد. کار شاخص و برجسته شمس آلاحمد در زمینه تصحیح متون که میتوان از آن بهعنوان الگویی موفق از پژوهش و تصحیح آثار خطی گذشتگان نام برد، «طوطینامه» یا «جواهر الاسمار» است که 31 سال پیش به چاپ رسید. گزارشگری هنرمندانه شمس آلاحمد از خاطرات و دیدارهایش در سفر، از دیگر قوتهای کار اوست. نثر شمس، پخته و پیراسته و قلمش شیوا و شیرین است. در گزارشها، دقیق و نکتهسنج مینویسد. کلامش به ایجاز تمایل دارد و طنز پنهان در آثارش، جاذبهای دارد که خواننده را با خود همدل میکند و همراه میبرد. این ویژگیها بویژه در آثار سالهای اخیر وی، بیشتر نمایان است. شمس در سایه تربیت جلال بالید و رشد کرد و جلال بیش از هر کسی بر زندگی و آثار او تأثیر گذاشته است، و حتماً به همین دلیل است که پیش از پیروزی انقلاب و پس از آن، همه جا و به هر بهانه در آثارش از جلال گفته و خود در سایه ایستاده است. شمار زیادی از آثار زندهیاد جلالآل احمد، پس از پیروزی انقلاب، زیرنظر و به همت و کوشش او چاپ و منتشر شد و از این نظر نیز شمس حق بزرگی بر گردن دوستداران جلال و آثار او دارد. و به همین اعتبار میتوان گفت تاکنون هیچکس به اندازه او درباره جلال نگفته و ننوشته است. آنچه در پی میخوانید، تنها معرفی کوتاهی از هفت اثر اوست. یقیناً شمارش و فهرستبرداری از عناوین مقالات و مصاحبههای استاد با نشریات مختلف، از آغاز تاکنون، کار بزرگی است که یاری جمعی همدل و فرصت و فراغتی خاص میطلبد. امید که خانواده، دوستان و شاگردان استاد با همتی بایسته، توفیق انجام این مهم را نیز به عهده بگیرند. طوطی نامه- جواهر الأسمار از: عماد بن محمد النعری، به اهتمام: شمسالدین آلاحمد، چاپ اول، تهران، انتشارات بنیادفرهنگ ایران، 1352[60قدس سره +720 صفحه،+ واژهنامه، وزیری. در این اثر، از قلم استاد شمس آلاحمد میخوانیم: ادبیات کهن هند را میتوان جزو نخستین آثار تمثیلی بشری دانست؛ و چون جواهر الأسمار ترجمه گزیدهای است از قصص هند باستان، این حکم درباره این کتاب نیز بیربط نخواهد بود. در دنیای جواهر الأسمار، انسان به تنهایی «گویا» نیست و «سخن گفتن»، وجه مشترک انسان و طوطی و شیر و مار و شگال و باز و خلاصه تمام موجودات است. جواهر الأسمار، اثری است مربوط به قرن هشتم هجری و به مفهوم «گوهر افسانهها» همان که ما ازآن «چهل طوطی» را داریم. عماد بن محمد النعری به متن سانسکریت «سوکه سپتاتی» به معنی «هفتاد فسانه» برمیخورد. از شکل کلی داستان خوشش میآید و آن را قابل تقلید و برگرداندن به فارسی مییابد، اما بیشتر قصههای آن را نمیپسندد. و به این ترتیب، موءلف چارچوب تو در تو و پیازی شکل قصه سانسکریت را گرفته، با سه نوع قصه پر میکند، ا- قصههای درخور ملوک SUKa Saptati. 2- قصههای به فارسی ترجمه نشده اصل سانسکریت کلیله و دمنه Pancatara3- افسانههای کوتاه. داستانها را طوطی میگوید، طی پنجاه و دو شب، و به قصد انصراف خاطر یک زن. نام این زن «ماه شکر» است و ماه شکر، زن صاعد است، صاعد، ارباب طوطی و پسر بیست و یک ساله بازرگان ثروتمندی به نام سعید است. صاعد، روزی به قصد تجارت به سفر میرود و همسرش را به طوطی سخندان خویش میسپارد و به همسرش نیز سفارش میکند که در هر کاری، نظر طوطی را بخواهد. ماهشکر، زن صاعد، جوان و زیباست و چون در غیاب شوهر به اندیشه خطا میافتد، از طوطی سخنگو نظر میخواهد. طوطی غیرتمند و حقشناس به چارهجویی برمیآید و آنقدر ماه شکر را با افسانههای زیبا سرگرم میکند تا صاعد از سفر بازمیگردد. جواهر الأسمار را استاد شمسالدین آلاحمد به پیشنهاد مجتبی مینوی و جلالآل احمد از روی نسخه منحصر به فرد کتابخانه مجلس شورای ملی سابق تصحیح و برای چاپ آماده کرده است. پیش درآمد روشنگر، مفصل و پنجاه و دو صفحهای شمس آلاحمد در چند و چون کتاب و مقایسه آن با افسانههای دیگری از این دست، و رسم نمودارها و جدولهایی برای توضیح بیشتر محتوای کتاب، همه و همه بر غنای این اثر داستانی افزوده است. جواهر الأسمار، جدای از ارزش ادبی، از جهت جامعهشناسی، مردمشناسی، فرهنگ، آداب و رسوم و آشنایی با مشاغل و هنرهای مختلف قرن هشتم هجری نیز راهنمای مفیدی برای پژوهشگران این زمینهها و نمونهای است از کاری دقیق و بایسته در حوزه تصحیح متون. گاهواره نوشته: شمس آل احمد. چاپ اول، تهران، انتشارات رواق، 1354، سوم، 1356، 113ص، وزیری. گاهواره از شش داستان: «زمزمه محبت»، «پل پیروزی»، «چاقوی دسته صدفی»، «دست سبک و دست سنگین»، «آنچه در باران گذشت» و «صدای قلب غده»، تشکیل شده است. از مجموع این شش اثر، «زمزمه محبت و دست سبک و دست سنگین» حاوی یادماندهها و خاطرات تلخ و شیرین نویسنده از دوران کودکی، دبستان، خانواده، محیط و بستگان است. در «پل پیروزی»، تصویرهای کودکی شمس از جنگ جهانی دوم و فضای تهران در آن سالها ارایه شده است. «چاقوی دسته صدفی»، گزارشی است از خبر و مراسم درگذشت و خاکسپاری آیتالله سیداحمد طالقانی؛ پدر نویسنده در زمان معلمیاش در تهران همراه با یادی از جلال آل احمد. «صدای قلب غده»، در حقیقت صدای اعتراض طنزآلود نویسنده از پزشکان تاجر مسلکی است، که تشخیصهایشان، گاه شگفتآور است! «آنچه در باران گذشت»، روایتی هنرمندانه و نکتهدار از جریان مرگ مشکوک جلال در اسالم گیلان و در واقع، به شرح سفر نویسنده به شمال و گزارش حال و قال نویسنده، سیمین دانشور، خبرهزاده و دیگر دوستان جلال در مواجهه با مرگ جلال و پیشنهادهایی است که هر یک برای مکان خاکسپاری او دارند. این داستانها که جملگی متأثر از سبک جلال در قصهنویسی است، از طنز ویژه و لحن خاص شمس آل احمد در آن سالها حکایت دارند. عقیقه نوشته: شمس آل احمد. چاپ اول، تهران، انتشارات رواق، 1355، دوم، 1357، 120ص، رقعی. عقیقه همچون گاهواره، مجموعه شش داستان گزارشگونه است که همگی بر محور مصایب ماشیندار شدن نویسنده و مشکلات بعدی آن میچرخد. عنوان اثر، از داستان سوم کتاب گرفته شده، حکایت معلمی که با مشکلات فراوان، فولکس دست دوم خود را میفروشد تا پیکانی قسطی بخرد و به پیشنهاد خواهرش وادار میشود که گوسفندی را قربانی کند. در این مجموعه، هر داستان موضوعی خاص و مستقل دارد که البته بیارتباط با داستان های بعدی نیست و در مجموع کلیت واحدی را تشکیل میدهند. جانمایه همه داستانها، گزارش زندگی قسطی و مصرفی قشری از کارمندان دولت در جامعه غربزده و تحت سلطه پیش از انقلاب است. شمس آل احمد در این «گزارش داستانها»، به شیوه خاص خود، با لحنی انتقادی و طنزی ویژه، روابط انسانها را در خانواده و در جامعهای مقلد و مصرفی تشریح میکند. این داستانها گرچه فاقد ویژگیهای اثری داستانی با فراز و فرودها، کشمکشها، گرههای داستانی و گشودگی آنهاست؛ اما داستانوارههایی رئال، ملموس، درست، طنزآمیز و انتقادی است. حدیث انقلاب کتاب اول، آزادی و مرزهایش اثر: شمس آل احمد. چاپ اول، تهران، انتشارات رواق، 1358، دوم، 1360، 200ص، رقعی. شمس آل احمد از جمله روشنفکران متعهدی است که از آغاز انقلاب به این سو، به اقتضای موقعیت و نیاز جامعه، به هر شهر و شهرک و هر مسجد و دانشگاه و پادگان نظامی که دعوت شد، لبیک گفت و به تناسب وضعیت فکری مخاطبان و مسایل روز انقلاب، به روشنگری در مقولههای متنوع فرهنگی همت گماشت. شاگردان و یاران وی با دسته بندی بخشی ازصدها سخنرانی و مصاحبه استاد، در قالب سه کتاب، که عناوین آنها برخاسته از سه شعار اصلی مردم در انقلاب اسلامی، یعنی «آزادی»، «استقلال» و «جمهوری اسلامی» بود، سه کتاب تحت نظر استاد پدید آوردند که کتاب حاضر، نخستین آنهاست. در این اثر، پس از بحث در باره مسائلی چون: «بختیار و جنبش ملت»، «جنبش همبسته ملی»، «ادبای اهل حق» و... که دوسوم کتاب را به خود اختصاص دادهاند، شش گفتار درباره آزادی و مرزهای آن، آمده است. شمس آل احمد در این شش گفتار، نخست جنبههای متنوع آزادی را به بحث نشسته تا با تمثیلهای ملموس، این مفهوم را به خواننده تفهیم کند که آزادی وجود دارد، مرز و ملاک دارد و در عین حال تلقیهای مختلفی از آن در اذهان مردم است. بحثهای مفید و روشنگری که با حمله عراق به ایران و به ضرورت جنگ و مسایل دفاعی و جنبی آن، تا سالها همچنان مسکوت ماند. شمس آل احمد این کتاب را به حضرت امام(ره) و روحانیت مبارز انقلابی، تقدیم کرده است. حدیث انقلاب کتاب دوم، استقلال (فرهنگی) اثر: شمس آل احمد. چاپ اول، تهران انتشارات رواق، 1360، 232ص، رقعی. در سالهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، «استقلال» و بویژه «استقلال فرهنگی» و مفاهیم و مصادیق دقیق آنها، یکی از بنیادیترین مسایل پیش روی انقلابیون و اهل نظر بود. از همین رو، بحث در چیستی، چگونگی و حفظ شقوق مختلف استقلال، نیازی بود که سخنان حکیمانه و شیرین استاد و شمس آل احمد در این مقوله، روشنگر آن است. کتاب شامل یک مقدمه، ده سخنرانی گزیده و دو پیام است: پیامی به کنفدراسیون دانش آموزان و دانشجویان فدراسیون ایتالیا-فلورانس و پیامی به مناسبت آغاز سال تحصیلی و خطاب به «باغبانان انقلاب»، زمینه بحث در این اثر، همهجا طرح و تبیین مسأله استقلال فرهنگی، انقلاب فرهنگی و فرهنگ انقلاب است. نکته درخور یادآوری، این که گفتارهای این رساله، جملگی پیش از طرح و تدارک سمینار انقلاب فرهنگی و تشکیل ستادی برای آن گفته و نوشته شده، بنابراین، واجد صفت پیشتازی و فضل سبق است. استقلال فرهنگی/ خط امام/ فرهنگ یا انقلاب فرهنگی/ ارتش و انقلاب فرهنگی/ هنر و فرهنگ در اسلام و انقلاب/ رسالت فرهنگیان در انقلاب فرهنگی/ رسالتها، روشنفکران- روحانیون/ فرهنگ استقلال/ و «در تدارک کارزار انقلاب فرهنگی»، بخشهایی از عناوین فهرست کتاب را تشکیل میدهند. از چشم برادر نوشته: شمس آل احمد. چاپ اول، قم، انتشارات کتاب سعدی، 1369، 575ص، وزیری. از چشم برادر، کتابی است خوشپرداخت، جذاب، پُروپیمان و در یازده بخش با 78 عکس و طرح و سند و در معرفی هرآنچه به نوعی به زندگی و مرگ زنده یاد جلال آل احمد مربوط میشود. از خاندان و خانواده تا تولد و نشو و نما، آثار و آراء، سیر و سلوک، القاب، پاتوقها و نیز نظریاتی در باره شیوه نویسندگی جلال و سرانجام، مزار و وصیت آن عزیز. شمس، کتاب خویش را از مرگ جلال آغاز کرده است، آیا به این خاطر که مرگ آن بزرگ سر آغاز زندگی و تولد دوباره او در ذهن و زبان همه مردم ایران بود؟ یا به این جهت که مرگ جلال را مشکوک یافته و با توجه به مشاهدات خود و روایاتی که از دیگران شنیده، به این نتیجه رسیده که عوامل رژیم با نقشه ای حساب شده جلال را به اسالم کشانده و با طرح توطئهای، او را کشتهاند. فرضیهای که دیگران برای ابطالش، دلیلی ندارند. بخش دهم کتاب «پراکندهها»، به پنج مصاحبه نویسنده با نشریاتی چون: امید ایران، جوانان، میزان، کیهان فرهنگی، کیهان هوایی و سوره در سالهای 58 تا 68 اختصاص یافته است. در همین بخش، مقدمه شمس بر کتاب «سفر به ولایت عزرائیل» اثر جلال آل احمد نیز آمده است. در بخش پایانی کتاب (حسن ختام)، نظریات امام خمینی(ره)، آیتالله خامنهای، آیتالله طالقانی، دکتر شریعتی و مهندس بازرگان در باره جلال آل احمد آمده است. متأسفانه مواردی از سهو و خطا بویژه در باره نام اشخاص و تاریخ وقایع مهم نیز در کتاب راه یافته، که شایسته است در چاپهای بعدی کتاب اصلاح شود. مثلاً تاریخ شهادت سه دانشجوی دانشگاه تهران «بزرگنیا، قندچی و شریعت رضوی» هنگام ورود نیکسون به ایران در سال 1334، به اشتباه 1339 ذکر شده است (ص98)، مدت زندانی شدن آیتالله طالقانی در رژیم پهلوی، نادرست است. برخی برداشتها و تفسیرهای نویسنده از وقایع سیاسی دهه چهل، بویژه در باره قتل منصور (ص102)، نیز به کلی اشتباه و به دور از واقعیت است. علیرغم اینگونه سهوها و برداشتها، ما نیز با خانم دکتر سیمین دانشور هم عقیدهایم که «از چشم برادر» کتاب مهمی است. هرکس هر روزگاری بخواهد در باره جلال تحقیقی بکند، ناگزیر بایستی به این کتاب رجوع کند و چه کسی نزدیکتر از برادر به برادر»، آن هم برادری که سایهوار در کنار برادر 30 سال زندگی کرده و پا به پای جلال سفرها رفته و پیوسته، چشم به جلال داشته است. سیر و سلوک نوشته: شمس آل احمد. چاپ اول، تهران، انتشارات برگ، 1369، 457ص، رقعی. سیر و سلوک، سفرنامه استاد شمس آل احمد به آلمان و اسپانیا در شهریور و مهر 1364 است. نویسنده در مقدمه کتاب شرح میدهد که این سفرنامه، جلد دوم و سومی هم دارد که به ترتیب به نیکاراگوا و کوبا اختصاص یافته است؛ اما این هر دو اثر را در بازار کتاب و کتابخانهها و حتی نزد نویسنده نیز نیافتیم! کتاب از سه بخش مجزا تشکیل شده است: ایران، آلمان و اسپانیا. شمس آل احمد در این اثر، 80 صفحه از مطالب کتاب را به ایران، 80 صفحه به آلمان و 234 صفحه باقیمانده را به گزارش اسپانیا اختصاص داده است. در بخش نخست، به تفصیل از علت تأخیر پنج ساله در چاپ و انتشار کتاب، بانیان و مشوقان سفر و همچنین، از بهانه، انگیزه و اسباب سفر صحبت شده و در ادامه، از مراسم خداحافظی نویسنده با خانواده و در نهایت، از «وصیتنامه» به بازماندگان سخن رفته است: «من مسلمانزادهام و شیعه. پدربزرگ، پدر و برادر بزرگم روحانی بودند... تمنا دارم هرکجا بدل به جسد شدم، با ادب شیعیان، دفنم کنند. همه پهنه زمین را مقدس میدانم. همهجا خاک است و انسان خاکی است... اما اصرار دارم به سبک پدرم، کفن و دفن شوم. برای خودم دو تن را وصی قرار میدهم: 1-سیدمحمود دعایی را... 2-سودابه اسماعیلی (فرشته آل احمد) عیالم را که او، هم همکارم بوده و هم مرا بیست و اندسال تحمل کرده و چهار فرزند برایم آورد. همهشان به اندام سلامت. امید که به ذهن و عقل و دین هم سلامت باشند. این دو تن، هرچه صلاح بدانند با توجه به موازین شرعی عمل کنند.»، استاد شمس در همین مقدمه توضیح میدهد که بانی ریالی سفر، حجتالاسلام دعایی و بانی ارزی آن حجتالاسلام سیدمحمد خاتمی، وزیر ارشاد و سرپرست موءسسه کیهان در آن روزگار بودهاند. در یادداشتهای سفر به آلمان، بیشتر به مسایل حاشیهای سفر پرداخته شده است. نویسنده در همان لحظات آغاز پیاده شدن از هواپیما، در فرودگاه فرانکفورت، به توضیح احساسش از آن لحظه میپردازد و به یاد میآورد که سی و اند سال پیش از آن تاریخ، خسته از تدریس سه ساله در قزوین، پنج ماهی به آلمان رفته تا دکترای فلسفهاش را بگیرد، حتی در کلاس زبان آلمانی هم ثبتنام میکند و به تقاضای کمپانی فیلمبرداری (اوفا)، به عنوان کمک فیلمبردار استخدام میشود و از «بن» به «دوسلدروف» و سپس به «برلین» میرود، اما پس از احساس تحقیر شدن توسط آلمانها، به ایران باز میگردد. توصیف دردسرهای فرودگاه فرانکفورت و همچنین دیدار از نمایشگاه خودرو، بخشهای دیگری از سفرنامه آلمان راتشکیل میدهند. سفر به اسپانیا برای نویسنده امکاناتی فراهم آورده که او با توجه مطالعات خود و نیز با عنایت به سابقه درخشان تمدن اسلامی در اسپانیا، درباره معماری، شهرسازی، بازیها، ورزشها، فرهنگ و علایق مردم آن سامان به صورتی مشروحتر بحث و اظهارنظر کند و خواننده با لحنی شیرین و طنزی ویژه، به دیدار یکی از پرجاذبهترین کشورهای توریستی جهان بپرد.
نویسنده: مهدی پروین زاد و شهلا پروین زاد
منبع: کیهان فرهنگی فروردین 84 شماره 222
|