مقدمه
بنیان علم تاریخ، بر دادهها و اطلاعاتی است که از منابع مختلف مربوط به گذشته به دست میآید. خواه دادههای مورد نیاز مورخین از منابع مکتوب- اعم از منابع تاریخنگارانه و منابع تاریخی- حاصل شود و یا از شاهدان عینی(سلسله وقایع مورد نظر در ارتباط با موضوع) که به نحوی در تحقق این وقایع سهیم بودهاند، علم تاریخ براساس این دادهها بنیاد میگیرد و بدون وجود آنها، به هیچ نحو امکان تکوین و تحول این علم حاصل نمیشود. به ویژه این که درباره عینیت در تاریخ و جایگاه آن، به لحاظ تکرارناپذیری واقعیتهای تاریخی و مهمتر در دیدرس مورخ امروزی نبودن این واقعیتها، بحث و جدل فراوان است و برخی با رویکرد محض تجربهگرایی به جایگاه عینیت مینگرند، تحدید مفهومی این مقوله و طرح و نقد دیدگاههای مطرح در این خصوص میتواند افق دید مناسب تری را در اختیار پژوهشگران تاریخ قرار دهد.
هرچند مطالبی که در نوشتار حاضر میآید جایگاه عینیت در تاریخ را به طور محض بررسی میکند و به طور مشخص عینیت در تاریخ شفاهی را مورد نظر ندارد اما برحسب این که در تاریخ شفاهی نیز شفاهی نگاران نخست باید اطلاعات موثق و مطمئنی را درخصوص موضوع مورد مطالعه حاصل کنند و سپس به تحلیل و تفسیر آن مبادرت ورزند و درثانی محققین این حوزه نیز مانند دیگر محققین تاریخ- که درباره گذشتههای دورتر مطالعه میکنند- در رسیدن به دادههای موثق و به اصطلاح نیل به عینیت منفعل نبوده و نقش پویایی را در این مرحله ایفا میکنند؛ مطالب حاضر، برای تاریخ شفاهی نیز به همان اندازۀ دیگر حوزههای مطالعاتی در تاریخ اهمیت و ضرورت خاص خود دارد. به ویژه از این منظر که از قرن بیستم دیدگاههای غالب به سمت این نگرش سوق پیدا کرده است که واقعیتهای تاریخی مستقل یا کاملاً مستقل از ذهن مورخین نیستند و محققین تاریخ در کشف و گزینش واقعیتها نقش موثر دارند؛ و این مهم با نقش فعالی که مصاحبه کنندگان تاریخ شفاهی در جریان تحقیق به انجام میرسانند برابری میکند؛ بررسی جایگاه عینیت در تاریخ و دیدگاههای مختلف مطرح در این زمینه، در حوزه تاریخ شفاهی نیز به همان اندازه سایر حوزهها اهمیت پیدا میکند.
طرح مسأله و کشمکشهای مطروحه
دبلیو. اچ. والش، مساله عینیت تاریخی را، گیج کننده ترین موضوع فلسفه انتقادی تاریخ میداند و دستیابی مورخین به واقعیتهای تاریخی را آسان فرض نمیکند؟(والش، ص105) این در حالی است که بنیان علم تاریخ بر اسناد و مدارک و شواهد آثاری است که تنها بازمانده افقهای گفتمانی زمان گذشتهاند و بدون وجود آنها امکان بنای ساختمان علمی تاریخ وجود ندارد. بحث درباره تاریخ و ساز و کار علمی پیدایش و تحول آن حداقل از قرن نوزدهم میلادی به بعد، محل منازعه اثبات گرایان و مخالفین آنها بوده و یکی از علل عمده نزاع اخیر بر بحث عینیت و جایگاه واقعیت در پژوهشهای تاریخی متمرکز بوده است. پرداختن بیش از حد به عینیت تاریخی و تلاش در جهت نشان دادن واقعیت اصیل در تاریخ بدان سان که مورد توجه پیروان «لئوپولد فون رانکه» در آلمان، طرفدارن گرایش پوزیتیویستی در تاریخنگاری فرانسه و هواداران مکتب اصالت تجربه در انگلیس بود، چنان سایه سنگینی بر جایگاه معرفتی تاریخ انداخته بود که علم بودن یا نبودن تاریخ را با مساله عینیت رویدادها گره زده بود و چنان که ذکر شد از آن به عنوان یکی از پیچیدهترین مباحث فلسفه علم تاریخ یاد کردهاند.(Mark Day, p.150-59) با همه اینها، اکنون سئوال این است که جایگاه واقعیت در تاریخ کجاست؟ و آیا واقعیت تاریخی کاملاً مستقل از ذهن مورخ است؟ آیا آنچنان که ادواردهالت کار به روشنی بیان میکند واقعیتها در برابر مورخ خودنمایی میکند و در نتیجۀ تداخل افقهای زمانی حال و گذشته برای مورخ آشکار میشوند یا اوبژههایی کاملاً مستقل از اندیشه، نگرش و گزینش مورخاند.(ر.ک:کار، ص32-43) «کار» توضیح میدهد که از زمان پژوهشهای فون رانکه و معمول شدن گفتمان رانکهای در تاریخنگاری تا سه نسل بعد از او این مساله که «واقعیت چگونه بوده است» به سان افسون جادوگران بر محافل تاریخی چیره شد و مورخان آلمانی، فرانسوی و انگلیسی را به خود واداشت. به خصوص در انگلیس که پیروان فلسفه پوزیتيویسم مشتاق بودند ادعای خود را درباره تاریخ به عنوان رشتهای از علوم طبیعی به کرسی بنشانند این طرز تلقی پررنگتر بود و مورخین انگلیسی چنین عقیده داشتند که نخست واقعیتها را محقق سازید و آنگاه نتیجهگیری کنید.(همان، ص34) در پرتو همین دیدگاه «لرد آکتُن» که مدعی نگارش تاریخ غایی، قطعي و غيرمغرضانه اروپا بود چنين ادعا مي كرد که مورخ خوب کسی است که دیده نشود و تنها بر پایه واقعیتهای موجود، گذشته را ترسیم و تدوین کند.(استنفورد، درآمدی بر تاریخ پژوهی، ص 214) «جی. بی. بری» نیز که تاریخ را علم، نه بیشتر و نه کمتر میدانست چنین ادعایی داشت و معتقد بود که زمان تفکیک تاریخ از شخصیت تاریخنویس، فرا رسیده و وظیفه علم تاریخ تنها کشف حقایق در پرتو تشریک مساعی مورخین است.(والش، ص188) اهتمام بیش از حد به عینیت در حدی كه پژوهشگران عرصه تاریخ را دچار شک کند با سنت تجربهگرایی انگلیس بیارتباط نبود. بر اساس نظریه اصالت تجربه- که از اندیشه پردازی جان لاک تا برتراند راسل را شامل میشد- ذهنیت و عینیت کاملاً جدای از یکدیگرند و برخورد سوبژه با واقعیتها، همچون مُدرکات حسی، مستقل از اندیشه سوژه است. بر اساس این دیدگاه، دریافت جنبه انفعالی دارد و دریافتهای تاریخی بدین صورت است که مورخ ابتداً اطلاعات را به صورت مستقل و بیطرف کسب میکند و سپس درباره آنها به تفسیر میپردازد.(کار، ص34)
جایگاه عینیت در تاریخ
همه مباحث مطرح درباره عینیت در تاریخ در حالی بیان میشوند که نمیتوان به طور دقیق به این سئوال مهم پاسخ گفت که آیا از منظر معرفت شناسی واقعیت اصیل وجود دارد یا خیر؟ به عبارتی سخن گفتن در خصوص واقعیتهای اصیل تاریخی تا چه اندازه دلخوش کننده است؟ آیا در عالم واقع میان امور آن گونه که به نظر ما میرسند و آن گونه که خودشان هستند اختلاف و فاصلهای وجود دارد یا خیر؟ صرف نظر از تاریخ آیا در سایر علوم و از جمله علوم طبیعی، عینیت به مفهوم اصیل آن وجود دارد یا این که همیشه نمودها را با عنوان واقعیت مورد ارزیابی قرار میدهند. در یک نگاه کلی و با این نگرش که عینی بودن را به طور مطلق در برابر نسبی بگیریم بدیهی است که در علوم طبیعی و تجربی نیز عینيتی وجود ندارد اما نبود عینیت در این علوم به هیچ وجه به معنای برابری میزان عینیت این علوم با علم تاریخ نیست. چنان که مایکل استنفورد به درستی توضیح میدهد، منظور از عینیت در تاریخ این است که آراء، داوریها و گزارههای ما باید مبتنی بر موضوع مورد بررسی شکل بگیرد و صدق و کذب آنها مستقل از افکار و احساسات افراد باشد.(استنفورد، درآمدی بر فلسفه تاریخ، ص 93) در حالی که در هنگام تبیين و تفسیر دادهها، اندیشهها، آراء، و گزارههای مورخ میتواند وارد عرصه شود و تحلیلهای مورخین را از هم متمایز نماید در مرحله جمع آوری اطلاعات در خصوص اجزای مختلف یک موضوع و گرد آوری شواهد، مورخین باید در حد ممکن بیطرف باشند و با دقت تمام و رعایت اصول نقد دادههای تاریخی، سعی در جمع آوری شواهد مستند و موثق نمایند. در این جا لازم نیست که مورخین همچون برخی از فلاسفه غرق در مفاهیم شده و وقت خویش را صرف تمیز واقعیت و حقیقت از یکدیکر کرده و از اصل موضوع که تلاش برای شناخت واقعیتهای تاریخی مربوط به یک موضوع در راستای شناخت ساختار حاکم بر جامعه دوره مورد بحث است غافل بمانند. مورخ از همان آغاز کار بر این نکته معترف است که واقعیتهای تاریخی به هیچ نحوی تکرار نمیشوند و لذا لزومی ندارد تا وقت خویش را صرف نیل به عینیت در مفهومی برابر با عینیت در علوم تجربی کند. مورخین در پی شناخت واقعیتها(در راستای بازسازی شرایط کلی حاکم بر جامعه دوره مورد مطالعه برای شناخت موضوع خویش) از بطن گزارشهای موجود، گواهی شاهدان و افراد موثر در وقوع رویدادها و چگونگی آن(بیشتر در حوزه تاریخ شفاهی) و سایر آثار بجامانده از موضوع از دوره مورد مطالعه خویش هستند. از این روی در بهترین حالت در چارچوب شرایط ممکن در پی جمع آوری شواهد و فهم عینیت وقایع هستند. عینیت و جایگاه دادههای تاریخی و میزان اعتبار آنها، در پرتو نگرشی استفهامی برای مورخین معنا دارد و البته هر مورخی نمیتواند نسبت به راههای ممکنی که او را در مسیر رسیدن به اعتبار و اطمینان بیشتر یاری میکند بیتوجه باشد. همچنان که مورخ موضوع و مساله پژوهشی خود را گزینش میکند و لذا علم مورد نظر او ماهیت گزینشی دارد، در گردآوری دادهها و اثبات میزان عینیت آنها و انطباق نسبیاش با واقعیت نیز گزینشی عمل مینماید و شناخت واقعیتها از میان اسناد و شواهد و آثار را به گونهای که مورد اجماع دیگر مورخین واقع شود گزینش میکند.(ر.ک: یروفه یف، ص98-105) این گزینش واقعیتها، آنچنان که تجربه گرایان و پوزيتیویستها میگویند خام و خنثی نیست و با نظام ارزشی و بینش و نگرش مورخ در ارتباط است. میان ارزشهای مورد نظر مورخین و واقعیتهای تاریخی که از بطن گزارشهای منابع و آثار به جای مانده استخراج میشود ارتباط مستقیم وجود دارد. هنگامی که مورخ درصدد شناخت واقعیتها برمی آید، در طرح پرسشهایی که مطرح میکند و پاسخهایی که به دست میآورد از نظام ارزشی خود ملهم است. پرسشها و پاسخهای مورخ بر اساس واقعیتهایی که به دست میآورد سامان میپذیرد و لذا جمع آوری دادهها و احراز عینیت آنها نیز تابع نظام ارزشی اوست.(کار، ص180) البته هم چنان که مورخ باید بیطرف باشد و از داوری اخلاقی و جانبدارانه در خصوص شخصیتها و حوادث تاریخی دوری کند، در گزینش واقعیتها و رسیدن به عینیت آنها نیز باید بیطرف باشد، اما این به معنای جدایی کامل اندیشه مورخ با واقعیتهاي مورد نظر او نیست. در تاریخ، هم شناخت واقعیتها و رسیدن به عینیت و هم تفسیر شواهد با نوعی ارزشداوری همراه است. منتها در این ارزشداوری، باید عمده تلاش مورخ در این جهت باشد که کیفیت تاریخی همه ارزشها را دریابد نه آن که تنها ارزشهای مورد نظر خود را برجسته کند و واقعیتهای مورد نظر خود را به نام عینیت گزینش نماید. واقعیتهای تاریخی نمیتواند صرفاً عینی باشند؛ تصور جدایی مطلق مورخ و واقعیتهای مورد نظر او تصوری غیر واقعی است. در تاریخ نه حقیقت مطلق وجود دارد و نه داوری و تفسیر مطلق؛ مورخ با امر مطلق سروکار ندارد. مطلق در تاریخ چیزی در گذشته نیست که از آنجا شروع کنیم و البته چیزی در زمان حال نیز نیست. مورخ با در نظر داشتن پیوند حال و گذشته، تاریخ را درک میکند و ضمن این که تمامی وقایع مرتبط با موضوع خود را میشناسد و بر صحت آنها اطمینان حاصل میکند، عمل دو گانهای که اقتصاددانها با عنوان «درون داد» و «برون داد» از آنها یاد میکنند را در کار خود وارد میسازد.(کار، ص58) بدین معنا که مورخین، شناخت و گزینش وقایع و تفسیر آنها را به صورت توامان انجام میدهند. از این حیث تاریخ، کنش و واکنش مداوم مورخ و امور واقع نسبت به یکدیگر و گفت و شنود بیپایان حال و گذشته است و همچنان که تفسیر، عینیت نیز تابع همین فرایند است.(Mark Day, p.207-209) چنان که در مبحث تفسیر نیز مطرح است، این گزینشی بودن واقعیتها، همانند انتقادی که برخی از منتقدان به تاریخ نگاری مکتب ویگ(Whig) داشتند به هیچ وجه به معنای جانبداری و تحمیل خواستههای فردی و گروهی زمان حال در مقام گذشته نیست.(John Warren, p.1-3) از حیث عینیت، تاریخ نیز همچون سایر علوم اجتماعی با عالَم واقع سرو کار دارد و از یک منظر بر مبنایی تجربی استوار است، اما این عینیت به صورتی کاملاً جدا از ذهنیت فرد شناسنده نیست. البته از این جهت که واقعیتهای تاریخی مربوط به گذشتهاند و در مقایسه با واقعیتهای زمان حال کمتر میتوان در آنها دخل و تصرف کرد، امکان رسیدن به عینیت در تاریخ از عینیت مطرح در بسیاری دیگر از شاخههای علوم اجتماعی بیشتر است. چراکه واقعیتهاي زمان حال سیالترند و لذا در معرض تغییر و تبدیل بیشترند اما فضای گفتمانی واقعیتهای تاریخی به سرآمده و نمیتوان در آن تغییر و تبدیل اساسی ایجاد کرد.
طرح ابهامات
درباره عینیت در تاریخ و جایگاه آن شبهاتی مطرح میشود که پاسخگویی به آنها در جای خود حائز اهمیت است. ممکن است چنین تصور شود که مورخین عصر وقوع حوادث که تلقی و برداشت خود از حوادث را در کتب و اسناد تاریخی گزارش کردهاند با جانبداری، ملاحظه کاری، منفعتطلبی و یا مصلحتجویی به نوشتن تاریخ مبادرت کرده باشند و بنابراین گذشته از بنیان غیر واقعی و به دور از عینیت معرفی شده باشد. چراکه غیر طبیعی نیست که تصور کنیم مورخین در نتیجه موقعیتهای زمانی و مکانی با چشم انداز و گرایشی معین حوادث را گزارش کرده باشند. همینطور ممکن است این پندار حاصل شود که اگر مورخین متناسب با ارزشهای حاکم بر جامعه خود به گزارش وقایع تاریخی میپردازند ممکن است که حوادث مربوط به سایر جوامع را نیز متناسب با ارزشهای جامعه خود گزارش نموده و لذا آنها را غیر واقعی گزارش کرده باشند. از اینها گذشته مورخین هر عهد همچون متخصصین سایر علوم در قالب زبان، وقایع را به گزارش و روایت تبدیل میکنند و این عمل تبدیل واقعیت به واژهها حداقل اندکی در عینیت حوادث تاثیر میگذارد.(استنفورد، درآمدی بر فلسفه تاریخ، ص 94-97) از این منظر، این پرسش مطرح میشود که آیا میتوان از زبان و محدودیتهایی که واژگان و الفاظ بر واقعیتها تحمیل میکند گریزی داشت؟
پاسخ به ابهامات
در پاسخ به ابهامات اخیر باید گفت در این که مورخین باید بر اساس منابع موجود(اعم از مکتوب و غیرمکتوب) به کشف و شناسایی گذشته بپردازند هیچ تردیدی نیست.
ابهام نخست: اگر مورخین این ظن را داشته باشند که گزارشهای موجود ممکن است از سر مصلحت، جانبداری و منفعت طلبی نوشته شده باشند گریزی از قناعت کردن به آنها و البته تلاش بیشتر برای استخراج شواهد موثقتر از آنها نخواهند داشت. منتها نکتهای که از همان آغاز مهم مینماید این است که ظن مورخین و تردید آنها نسبت به موثق یا غیر موثق بودن گزارشها نباید جنبه یقینی داشته باشد. مورخین باید صرفاً شک دستوری را در راستای رسیدن به شواهد قابل اعتماد به کار بگیرند. این که از همان ابتدا با نوعی شک فلسفی آنچه را از گذشته باقی مانده است تخطئه کرده و غیر واقعی تصور کنیم به هیچ نحو صحیح نیست. گزارشهای مربوط به عهود ماضی از این حیث که فضای زمانی و گفتمانی آنها به سر رسیده است کمتر قابلیت تغییر و تبدیل دارند مگر این که از سر عمد و در راستای منفعت طلبی آن را تغییبر داده باشند. در این خصوص، اگر دگرگونیهایی نیز در منابع تاریخی ایجاد شده باشند مورخین به جای شک فلسفی درباره واقعیتهای تاریخی باید تلاش کنند تا تغییرات احتمالی را کشف و اصلاح نمایند نه این که اصالت وقایع را زیر سئوال ببرند. به علاوه مورخین خبره با آشنایی و اشراف بر اصول نقد که رهیافت و راهکارهای خاص خود دارد از توانایی لازم برای شناخت و کشف اصالت گزارشهای مربوط به وقایع برخوردارند و با نقد تطبیقی و مقایسهای متون مختلف و بهره گیری از آثار غیر مکتوب میتوانند بر اصالت گزارشهای تاریخی در حدی که از وثوق و اطمینان لازم برخوردار باشد اشراف حاصل کنند.(درباره اصول و راهکاری نقد منبع در تاریخ، ر.ک: رضوی، ص55-64) این که به طور قطع چنین تصوری داشته باشیم که مورخین معاصر وقایع، با هر هدفی واقعیتهای تاریخی را غیر واقعی گزارش کرده و یا روایت میکنند جز این که نوعی ابهام و سردرگمی را در پژوهشهای تاریخی به دنبال آورد رهاورد دیگری نخواهد داشت. اگر هم برخی از مورخین معاصر وقایع به چنین عملی مبادرت کرده باشند تنها مورخین علاقمند به دوره و موضوع مورد نظر توانایی کشف و اصلاح جهتگیریهای مصلحتی و توجیهی آنها را دارند. دقت داشته باشیم که فرض وارونه یا جانبدارانه جلوه دادن واقعیتهای تاریخی در منابع دست اول مرتبط با موضوع، اگر با این تصور همراه باشد که تمامی مورخین و شاهدان یک عهد تبانی کرده باشند واقعیتها را یک شکل و غیر واقعی جلوه داده باشند فرض خوشایندی نیست. چرا که اولاًٌ منابع تاریخی مربوط به یک عصر محدود و معدود نیست و به ویژه اکنون که رویکردهای بین رشتهای در تاریخ متداول شده است میتوان منابع مکتوب بیشماری اعم از کتب ادبی، فقهی، کلامی، فلسفی، حقوقی، شعر و غیره را در جهت شناخت واقعیتهای مربوط به یک موضوع مورد استفاده قرار داد و از دادههای این منابع در رسیدن به دادههای قابل وثوق یاری جست. در حوزه تاریخ شفاهی نیز میتوان علاوه بر روایت کسانی که در وقوع حوادث مربوط به موضوع دخیل بودهاند از سایر منابع مرتبط با موضوع اعم از مکتوب و غیرمکتوب، سمعی و بصری و دیگر اسناد و منابع در جهت تقویت دادههای حاصل شده بهره برد و به کمک دانش حاصل شده از آنها روند مصاحبه را فعالتر و عمیقتر کرد و حاصل آن را تکمیل نمود. ثانیاً منابع دست اول تاریخی بسته به این که در چه فضای زمانی و مکانی نوشته شده باشند و از چه قاعده زبانی بهره گرفته باشند، در خود یک جامعه نیز متفاوتند و مورخ خبره میتواند از آنها استفاده مطلوب کند. به علاوه همزمان با منابعی که در محدوده جغرافیایی یک جامعه نوشته شده و به طور طبیعی از ارزشها و روح حاکم بر آن جامعه تاثیر پذیرفته است، امکان پرداختن مورخین جوامع دیگر نیز به موضوعات و واقعیتهای مربوط به موضوع وجود دارد و میتوان از دادههای این منابع نیز در راستای کشف اصالت دادههای مورد نظر استفاده کند.
ابهام دوم: اين نیز که چگونگی گزارش واقعیتهای تاریخی را تحت تاثیر چشم انداز و گرایش خاص مورخین، به دور از واقعیت و توام با شائبه تصور کنیم همیشه صحیح نیست. اگر هم واقعیتهای تاریخی با چشم انداز خاصی گزارش شده باشند چنین امری در مورد تمام مورخینی که یک حادثه را گزارش کردهاند صادق نیست. از این حیث گزارشهای مورخین مختلف درباره یک حادثه تحت تاثیر چشمانداز و گرایشهای خاص آنها متفاوت خواهد بود و بدین ترتیب گزارشهاي متنوعتري را در خصوص یک واقعه خواهیم داشت. مورخین در عصری که به سر میبرند تحت تاثیر گفتمان حاکم بر جامعه خویش و فراتر جامعه جهانی آن عصر، برداشت و تلقی خود از وقایع را گزارش میکنند و این امر، به عنوان مبیّن نسبی و سیال بودن ماهیت علم تاریخ یک حسن برای این معرفت به حساب میآید. دانش، بینش، روش و ارزشهای مورد نظر مورخین که آنها را از جامعه عصر خویش به عاریت گرفتهاند بر دریافت تاریخی آنها موثر است و اگر این دریافتهاي متفاوت را پرتویی از چشمانداز و گرایش خاص هر کدام از مورخین تلقی کنیم در آن صورت با گزارشهای انبوهتری در خصوص یک واقعه مواجهایم که دست ما را برای نقد و تصفیه این گزارشها در راستای رسیدن به دادههای تاریخی قابل وثوق باز میگذارد. اگر این سئوال مطرح شود که در میان این گزارشهای ناشی از چشماندازهای مورخین كدام گزارش به واقعیت نزدیکتر است و تکلیف مورخ امروزی برای گزینش یکی از گزارشها به عنوان شرح اصیلتر واقعه کدام است؟ در پاسخ میگوئیم، مورخ امروز میبایست ترکیبی از معرفت و مهارت یا علم و هنر را توأمان به کار بگیرد و با بازسازی فضای اندیشه اي و ساختاری جامعهای که موضوع خود را در آن مطالعه میکند ره به سوی واقعیت بپیماید. در این طریق اگر چه شناخت وقایع اساسی و بنیادین تاریخ هر عصر برای همه مورخین در حکم یک وظیفه و - نه فضیلت - امری بدیهی است و مورخین به آسانی مهمترین و برجستهترین واقعیتهای تاریخی را باز میشناسد اما در شناخت وقایعی که جنبه کیفی دارند و با سلسله حوادث بدیهی متفاوتند از اندیشه و بینش خود که آن را از جامعه زمان حال به عاریت گرفتهاند بهره میگیرند. در این جا، مورخ امروزی وظیفه دارد که به گزارش و بررسی تعداد محدودی از حوادث مهم و تاثیر گذار در سیر تحول حیات جمعی مبادرت کند و از جمله مقتضیات این شناخت تنقیح و پالایش گزارشهای موجود در راستای فهم واقعیتهای مورد نظر است. در این خصوص باید در نظر داشته باشیم که واقعیتهای تاریخی به خودی خود پاسخگوی سئوال مهم «تاریخ چیست؟» نیستند بلکه این مورخ است که گزارشهای موجود را پالایش میکند و در راستای پاسخگویی به چیستي تاریخ به فهم واقعیتهای مستتر در گزارشها میپردازد.(کار، ص41-43) طبیعی است که مورخ در این بین تنها به گزارشهای منابع دست اول اکتفا نمیکند و در جهت شناخت واقعیتهای قابل اعتنا از منابع دست دوم و همین طور دیگر آثار باقی مانده از عصر وقوع حوادث نیز یاری میجوید.(استنفورد، درآمدی بر تاریخ پژوهشی، ص234-236) از یاد نبریم که در تاریخ برای شناخت دادههای قابل وثوق باید از ذهنیت و اندیشه مورخی که وقایع یک دوره را بررسی میکند نیز یاری بگیریم. همچنان که موضوع و مساله پژوهش و جمع آوری گزارشهای مربوط بدانها گزینشی است و در این گزینش مورخ امروزی از فکر و ذهنیت خود بهره میگیرد، در وثوق پیدا کردن نسبت به دادههای قابل اعتماد و یا عینی در تاریخ نیز دیدگاه و ذهنیت مورخ تاثیر ویژهای دارد. در این جا یک بار دیگر به نقطه نظرات «ای. اچ. کار» در خصوص جایگاه مورخ در گزینش دادهها و سهم وی و محیط تاریخی و اجتماعی که در آن به سر میبرد در تعیین عینیت در تاریخ اشاره میکنیم. «کار» که با رویکرد مورخین پوزیتیویست موافق نبود و دیدگاه آنها را با هدف ضبط امور واقع با به کارگیری دقت و انصاف وسواس آمیز، نمیپذیرفت، عقیده به کاربرد نوعی روش علمی که بتواند بدون دخالت دادن ارزشها، تمامی مسائل را حل کند بیفایده میدانست. در همین جهت با استناد به سخن «لوکاچ» در مورد «لئوپولدفون رانکه» که عملکرد وی را ضد تاریخ میدانست، بینش پوزیتیویستی قرن نوزدهم، مبنی بر تلاش در راستای مطالعه دقیق فاکتهای تاریخی با احتراز از هر گونه جهتگیری را رد میکرد و تاریخ را ادراکی خاص از خرد ورزی بشر میدانست که به تاثیر از محیط تاریخی و اجتماعی مورخ، گزینش و تفسیر میشود.(کار، ص212) «کار» گذشته را تنها با رهیابی به سوی فهم آینده به عینیت نزدیک میدانست. از نظر او مورخ عینیگرا کسی است که توانایی دارد تا از دید محدود موقعیت خویش در جامعه و تاریخ فراتر رود. مورخ عینیگرا کسی نیست که امور واقع را درست میفهمد بلکه کسی است که امور واقع را درست گزینش میکند. این گزینشها که با توجه به موقعیتی است که مورخ در آن قرار دارد، زمانی به عینیت نزدیک میشود که مورخ دید خود را چنان به آینده فرا تاباند که بینش عمیقتر و پایدارتری نسبت به مورخینی که صرفاً در بند زمان حالاند به دست آورد. از این جهت نوعی درگیری با زمان حال خویش و جستجوی وضعیتی بهتر در آینده و گزینش امور واقع گذشته در این جهت، مبنای عینیت کار مورخ قرار میگیرد.(همان، ص269-271) از نگاه «کار» در عینیت مورد نظر مورخ، به ضرورت، عناصری از تاویل و تفسیر وجود دارد و تاریخ مستلزم گزینش و تنظیم امور واقع در پرتو این تعبیر از عینیت است. در غیر این صورت، گذشته انبوهی از رویدادهای منفرد بیشمار و بیاهمیت خواهد بود و تاریخ نگاری در عمل محال خواهد شد.(همان، ص216) اين مورخ است که با توجه به شرایط اجتماعی و ساختاری جامعه و در تلاش برای بهبودی بخشیدن بدان، به سراغ گذشته میرود و رویدادها را متناسب با خواستههای خویش گزینش میکند. هر مورخی بسته به گزینشهای خود و آنچه از این گزینشها طلب میکند عینیگرا است و نوع ارتباط وی با کنش و رفتار انسانهای عهود گذشته مفهوم تاریخ را در ذهن وی پدید میآورد. از این حیث باید در نظر داشت که تاریخ چیزی جز گذشته انسانها و کنش و بینش و دستاوردهای آنها نیست. درک کامل حیات انسانها در گذشته مستلزم این است که تا حد ممکن به دنیای برداشتها، کنشها، احساسات و به طور کلی ساختاری که انسانها در آن میزیستهاند ره یابیم. چنین راهبردی که تاریخ را به عنوان وجه آگاهانه رفتار انسانها و یا همانا کنش آدمیان در گذشته عقلانی جلوه میدهد به مورخ امروز کمک میکند تا بهتر و بیشتر بتوانند از میان گزارشهای موجود به عمق واقعیتها و گزینش وقایع مورد وثوق دست پیدا کند.(استنفورد، درآمدی بر فلسفه تاریخ، ص 101)
ابهام سوم: این تصور که مورخین هر جامعه تحت تاثیر ارزشهای جامعه خودی به شرح واقعیتهای تاریخی میپردازند و لذا هنگامی که به واقعیتهای مربوط به دیگر جوامع میپردازند در پرتو ارزشهای جامعه خودی آنها را گزارش میکنند و موجب دوری گزارشها از واقعیتهای تاریخی میشوند نیز پذیرفته نیست. چرا که مورخین در صورتی به جوامع غیر خودی میپردازند که دارای دیدگاه جهانی و سطح دیدگاهی بالاتر از مورخین معمولی باشند که در این صورت نیازی به گزارش خلاف واقع، واقعیتهای تاریخی ندارند. به طور قطع چنین مورخی هنگامی که به شرح وقایع تاریخی دیگر جوامع میپردازد با روح حاکم بر آن جوامع و فضای فکری و ارزشی آنها آشنایی نسبی دارد و به طور کامل تحت تاثیر فضای ارزشی جامعه بومی نیست. پرداختن به وقایع تاریخی جوامع دیگر و گزارش جانبدارانه واقعیتها ممکن است در نتیجه اختلافات سیاسی زیست- بوم مورخ با جوامع مورد نظر باشد که البته چندان غیر طبیعی نیست و میتوان در تاریخ نگاری ملل مختلف نمونههای زیادی از این گونه جهت گیریها را یافت. در این جا هم مورخ علاقه مند به موضوعات فراملی، در صورت جهت گیری این چنینی مورخین دست اول، از راه مطالعه و نقد گزارشهای مورخین جامعه خودی و گزارشهاي تاریخی جامعه مقابل، سعی در شناخت گزارشهای اصیل و رسیدن به دادههای قابل وثوق میکند.
ابهام چهارم: محدودیتهايی که زبان و انتقال واقعیتها در قالب واژگان و عبارات در فاصله گرفتن گزارشها از واقعیت و غیر واقعی جلوه دادن وقایع تاریخی ایفا میکند نیز به شدتی که از آن یاد میشود، نیست. تردیدی نیست که زبان خانه هستی آدمی است و میراث اصیل هر جامعه در چارچوب زبان آن جامعه قابل دریافت است.(1) منتها همین زبان در جای خود میتواند محدودیت نیز ایجاد کند، چرا که تبدیل جریانها و تحولات تاریخی در قالب واژگان و به اصطلاح بیان صریح و ساده افکار و اندیشهها و مهمتر مکتوب کردن آنها کار چندان سادهای نیست و ممکن است به اصالت واقعیتها آسیب وارد سازد. منتها محدودیتی که زبان و کتابت از این حیث ایفا میکند محدود به تاریخ نیست و تمامی رشتهها و علوم را شامل میشود. به علاوه نظر به رابطه مستقیم زبان مفهومی و ملفوظی و این مهم که مورخین در پی درک واقعیتها از راه شناخت افکار و اندیشهها هستند، محدودیتی که زبان بر سیر تحول گزارشهای تاریخی ایفا میکند کمتر خواهد بود. اگر اصل مهم حاكم بر روند حصول و تحول علم تاریخ، فهم مطلوب گذشته در پرتو تداخل افقهای زمانی حال و گذشته باشد طبیعی است که مورخین با نوعی رویکرد استفهامی که در شناخت و تفسیر توأمان واقعیتهای قابل وثوق تاریخی به کار میگیرند بهتر از هر کس قادر به فائق آمدن بر محدودیتهای احتمالی زبان در راستای جهت دادن به واقعیتهای تاریخی خواهند بود. مورخین در هر عهدی مجبورند اوضاع و شریط پیچیده و مجموعه رویدادهای در هم تنیده را در قالب شمار اندکی از واژهها یا جملات ثبت و خلاصه کنند، اما این اجبار الزاماً به معنی غیر واقعی جلوه دادن تاریخ و بیتوجهی به عینیت حوادث نیست. این خلاصه کردن از سوی مورخین و برگزیدن واژهها در راستای معرفی برخی وقايع بر پایه اهمیت تاریخی وقایع صورت میگیرد و این مورخ است که با توجه به شرایط حاکم بر جامعه و درک نیازها و گفتمان آن این اهمیت را تشخیص میدهد و بسته به ارتباط با دیگر وقایع و پیامدهايی که در سیر تحول حیات جامعه دارد آنها را به عنوان تاریخ و در قالب واژگان-هر چند خلاصه و مختصر- بر جای میگذارد.(استنفورد، درآمدی بر فلسفه تاریخ، ص103-104)
تحدید مفهومی
چنان که آمد، در تاریخ نائل شدن به عینیت بدان سان که لئوپولد فون رانکه و دیگر پوزیتیویستهای قرن نوزدهم قائل بودند به مفهوم گذشته آن گونه که واقعاً بوده است امکان پذیر نیست(Mark Day, p.150-59) اما چنین تصوراتی شائبههایی را به وجود آورده که تاکنون گریبانگير علاقمندان به حوزه معرفتی تاریخ است. توجه به این نکته ضروری است که موضع و دیدگاه عینی در هر درک و فهمی بهترین موضع نیست. چرا که بسیاری از امور در جهان و حیات انسان وجود دارد که نمیتوان با نظر به غایت عینی آنها را درک کرد و در صورتی که چنین کنیم ممکن است دچار اشتباه شویم. از این جهت فهم مناسب در گرو ترکیب هر دو دیدگاه عینی و ذهنی است و در تاریخ که میتوان آن را استمرار حیات جمعی انسان از گذشته تا به حال دانست چنین رویکردی ضروریتر است و درک عینی وقایع به گونهای فهم آنها نیز هست. عمده تلاش مورخین این است که دنیای گذشته را بشناسند اما این دنیای گذشته صرف نظر از دگرگونیهای خاص هر زمان چندان تفاوتی با دنیای کنونی ندارد. در همین جهت تمایز میان مورخین و بسیاری از عالمان اجتماعی كه دگرگونیهای زمان حال را مطالعه میکنند در این است که مورخین باید شکاف زمانی میان گذشته و حال را پیدا کنند و این مهم فهمي سیال و پر معنی را میطلبد که افق فکری وسیعتر از گذشته تا حال(حاکم بر جامعه مورد نظر) را در بر بگیرد. علم تاریخ بر پایه تداخل افقهای زمانی گذشته مورد نظر تا زمان حال مصداق پیدا مي کند و افق زمانی گذشته در پرتو شواهد موجود خود را مینمایاند. در حوزه تاریخ عینیت به شواهد موجود وابسته است اما یافتن شواهد بیشتر برای فهم واقعیتها و ترسیم گذشته به کمک آنها توأم با تفسیر انجام میپذیرد و لذا بخشی از عینيتی که مورخ بدان میرسد خود به خود ماهیت ذهنی دارد. از این منظر نباید تاریخ را جریانی مقدّر و از پیش تعیین شده تصور کنیم. اگر چه ارزش هر عصری در خود آن عصر نهفته است و مورخ توانا میبایست با رویکرد صادقانه سعی در شناخت مطلوب آن عصر نماید اما در نگاه کلی و نگرش واقع گرایانه این مورخ است که تاریخ را میسازد و میان حال و گذشته پل میزند. البته این ساخت تاریخ به وسیله مورخین نه ابداع آنها و صحیحتر نه تحریف گذشته بلکه شناخت و ارزیابی صادقانه آنها از گذشته است و دو وجه عینی و ذهنی را با هم دارد. مورخ با در نظر داشتن پیوستگی میان رویدادهای تاریخی و بستری که این پیوستگی در آن حاصل میشود به شناخت گذشته تاریخی میپردازد و هر رویداد را به عنوان بخشی از یک تحول کلی در دوره مورد مطالعه لحاظ میکند.(Mark Day, p.5-9) از این جهت وظیفه اصلی مورخ نه شناخت و توصیف کاملاً عینی رویدادها بلکه یافتن نظم و ترتیب صحیح حاکم بر روند رویدادها و پیوند منطقی میان آنهاست.(والش، ص66-68) به عبارتی مورخین به شناخت رویدادها در بستر ساختاری جامعه و عصر موردنظر میپردازند و کشف نظم منطقی میان رویدادها را مورد نظر دارند.
بحث دیگری که در خصوص عینیت در تاریخ مطرح میشود این است که بعضاً بدون در نظر داشتن تفاوت بنیادین موضوعات علوم طبیعی با موضوعات علوم انسانی، عینیت در تاریخ را با عینیت در علوم طبیعی مقایسه میکنند. این در حالی است که در تاریخ به هیچ وجه نمیتوان با بینظری معمول در علوم تجربی به موضوعات نگریست و اگر چنین کنیم نتیجهای که به بار خواهد آمد اصلاً تاریخ نیست بلکه نوعی تصویر مکانیکی از گذشته است. هر مورخی وقتی به سراغ موضوعی میرود با اندیشه و بینش فعلی خود به چنین کاری مبادرت میورزد اما با انبوهی از تواریخی که پیشینیان نوشتهاند مواجه میشود که در بطن هر کدام از این منابع تاریخی اندیشهها و تاریخنگریهایی نهفته است که سعی در فهم آنها و استخراج شواهد مورد نظر از میان گزارشهای آنها مینماید. از این جهت ممکن است این تصور حاصل شود که در تفکر تاریخی یک عنصر ذهنی متفاوت با آنچه که در تفکر علمی وجود دارد عملکرد مورخان را جهت میدهد و لذا عینیتی که مورخین میتوانند بدان دست یابند از همان آغاز محدودتر از علوم طبیعی است. چنان که آمد اگر بپذیریم که مورخ همچون یک فیزيک دان با موضوع برخورد کند و اندیشه و نگرش خود را در امر پژوهش وارد نسازد، حاصل کار او یک برداشت کاملاً مکانیکی از تاریخ خواهد بود که نه حق مطلب در خصوص گذشته را ادا خواهد کرد و نه به کار امروز انسانهایی که در جامعه مورد مطالعه زندگی میکنند خواهد آمد.(همان، ص109-111) توضیح این که گذشتۀ مورد نظر، به خودی خود موضوع منفعل و مردهای نیست که مورخ بتواند با آنها برخورد مکانیکی کند. موضوعات تاریخی که هر کدام از اجزاء و مجموع حوادث مختلفی تشکیل شده شرح احوال و کنش انسانهایی است که همچون انسانهای امروزین در چارچوب ملاحظات زمانی عصر خویش به سر میبرده و متناسب با شرایط موجود افعال خویش را انجام داده اند. از این روی این مورخ است که به عنوان انسان دارای بینش و کنش میتواند در عمق وقایع رسوخ کند و روح مستتر در افعال گزارش شدۀ انسانهای عهود ماضی را درکش نماید. البته مورخ امروزی باید به دور از هرگونه پیشداوری و تعلقات شخصی و گروهی با موضوعات خویش برخورد کند و چنان که آمد اگر هم لازم است ارزشداوری و دیدگاههای خود را متناسب با مصالح و منافع جمعی به کار بگیرد. تردیدی نیست که عینیت در تاریخ در مقایسه با برخی از علوم مفهوم ملایم تری دارد و تاریخ نویسان امروزی گذشته را از دیدگاه خود مورد توجه قرار میدهند اما این امر مانع از آن نخواهد بود که مورخین درباره آنچه روی داده است ادراک و اطلاعاتی به دست آورند. از این حیث معرفت تاریخی زاییده عناصر ذهنی و دیدگاههای مورخین و شواهدی است که خوشایند آنها باشد یا نباشد باید آنها را به کار گیرند و در تلفیق با دیدگاه خود آن را به معرفت تبدیل کنند.(همان، ص125-126) در این راستا معرفت عینی به رویدادهای گذشته از طریق تجربه ذهنی مورخين حاصل میشود و اجماع آنها درباره گذشته معیار عینی بودن گذشته در معنای گزینش و به کارگیری دادههای قابل وثوق است. به عبارتی «یک واقعیت تاریخی مطابق با حکمی درباره گذشته است که مورخان در خصوص آن توافق دارند.»(استنفورد، درآمدی بر تاریخ پژوهی، ص 209)
سخن پایانی
آنچه که درباره عینیت و جایگاه امر واقع در تاریخ مطرح شد را میتوان در قالب موارد زیر جمع بندی کرد.
- عینیت در تمامی علوم را نمیتوان یکسان و هماهنگ پنداشت. اگر عینیت در علوم طبیعی به معنای مشاهده، تجربه و تکرار پذیری موضوع يا اجزای آن برای همه متخصصین است و به اصطلاح به معنی محسوس و ملموس بودن است، در تمامی علوم بدین معنا نیست. چرا که عینیت اعم بر محسوس و ملموس بودن است و واقعیت داشتن به طور عام را مد نظر دارد. از این حیث عینیت در تاریخ به معنای واقعیت داشتن است و همین اندازه که مورخین واقعیت داشتن رویدادهای مربوط به یک موضوع را بپذیرند و در خصوص آن به اجماع برسند کافی است. در تاریخ، عینیت به معنای رسیدن به دادههای قابل وثوقی است که مورخین درباره آن به توافق برسند.
- مورخین کلیت یک موضوع و تمام اجزای آن با یکدیگر را عینی نمینگرند بلکه موضوع را به اجزای متعدد که هر جزئی نیز از وقایع چندی تشکیل شده است تقسیم میکنند و سپس عینیت هر واقعه را (به معنای واقعیت داشتن) بررسی مینمایند. این نگاه تخصصی و شناخت منفرد و متجزای هر حادثه زمینههای کشف چگونگی رخداد وقایع را برای مورخین هموار میکند و مانع از این میشود که مورخین تحت تاثیر چشم اندازها و گرایشهای خاص خود به عینیت موضوعات بنگرند. چرا که چشم انداز و گرایش پيشيني مورخین در ارتباط با کلیت یک موضوع مفهوم پیدا میکند و لذا تقسیم موضوع به اجزاء متعدد راه را بر پیشداوریهای احتمالی سد میکند.
- فقدان و یا محدودیت عینیت در تاریخ بسته به این که از منظر مورخینی که در عهد حدوث وقایع میزیستهاند و مثلاً در نتیجه ملاحظه کاری، مصلحت جویی و یا منفعت طلبی وقایع را جانبدارانه گزارش کردهاند و یا از منظر مورخین زمان حال که به یک دوره تاریخی میپردازند و در نتیجه ی منافع و مصالح و گرایشها به درک غیر واقعی از حوادث گذشته نائل میشوند، میتواند متفاوت جلوه کند. در مورد اول در صورتی که دادههای همه منابع دست اول در خصوص یک واقعه یکسان باشد، اگر مورخین عهد حدوث وقایع را به جانبداری متهم کنیم دچار شک فلسفی شده ایم و این باز دارنده است. چرا که برای شناخت تاریخ راهی جز اتکای بر گزارشها و شواهد و آثار موجود نداریم. در مورد دوم، شک کردن به معنای دستوری و روش شناسی آن کاملاً جایز است، اما با در نظر داشتن این که مطالعه جزء به جزء وقایع راه را برای پیشداوری و شناخت توام با گرایش واقعیتها میبندد، در صورتی که بنای کار مورخین و مطالعه موضوع به صورت متدلوژیک باشد، مورخین مختلف میتوانند در خصوص واقعیت داشتن سلسله وقایع مربوط به هر یک از اجزاء موضوع به اجماع برسند.
- عینیت در تاریخ به معنای رسیدن به دادههای قابل وثوق است و استخراج دادهها در این جهت گزینشی و متناسب با موضوع تحقیق، مساله تحقیق، اهداف تحقیق و مهمتر سئوالاتی است که مورخ مطرح میکند. در این جهت هر چقدر که مورخ با نگاه تخصصی موضوعات خود را گزینش کند و موضوع مورد پژوهش وی مساله محور باشد و سئوالهای مطروحه درباره مساله پژوهش از اصالت بیشتری برخوردار بوده و ماهیت متدلوژیک داشته باشد، رسیدن به دادههاي قابل اطمینان درباره اجزای موضوع آسانتر است. به لحاظ گزینشی بودن موضوع پژوهش نیز باید در نظر داشت که موضوعات تمامی علوم گزینشی انتخاب میشوند و به طور کلی علم ماهیت گزینشی دارد.(پوپر، ص1112-1114)
- اجماع مورخین بر روی شواهد و گزینش و به کارگیری گزارشهای تاریخی (به عنوان نمود واقعیتهای مربوط به یک موضوع) با اهتمام به اهمیت رویدادها و پیامدهایی است که در حیات اجتماعی یک عصر و در جای خود اعصار بعدی داشته اند. در این بین اگر میان مورخین مختلفی که بر روی یک موضوع مطالعه میکنند اختلاف نطری وجود داشته باشد این اختلاف نظر به میزان شواهدی که در خصوص یک واقعه به دست آوردهاند مربوط میشود نه خود واقعیت و رخداد یا عدم رخداد آن.
- اختلاف نظرهایی که میان مورخین در خصوص یک موضوع وجود دارد اغلب نه به خاطر عینیت رخدادها و وقایعی است که اجزای یک موضوع را تشکیل میدهند، بلکه به تفسیر و تحلیل موضوع مربوط میشود. به عبارتی اختلاف نظر مربوط به تفسیر رویدادهاست تا واقعیت داشتن یا نداشتن آنها. چرا که اختلاف نظرهای مربوط به رویدادها را میتوان با رویکرد متدلوژیک و مطالعه جزئیتر آنها و دست یابی به شواهد بیشتر از بین برد و در خصوص واقعیت داشتن یا نداشتن آنها به توافق رسید.
- برداشتهای پوزیتیویستی در تاریخ، به ویژه بدان سان که در قرن نوزدهم عمومیت داشت، یا تاریخ را در مقايسه با علوم طبیعی علم نمیدانست(والش، ص105) یا در پی این بود که تاریخ را به مانند علوم طبیعی مطالعه کند و گذشته را در واقعی ترین صورت آن شناسایی نماید.(همان، ص53) از این رهگذر عینیت در تاریخ همانند علوم تجربی ماهیتی خشک و مکانیکی داشت که با حفظ فاصله میان اندیشه مورخ و امور واقع قابلیت کشف داشت.((ر.ک: استنفورد، درآمدی بر تاریخ پژوهشی، ص 214؛ والش، ص 52-51؛ کالینگوود، ص 163-171)) این در حالی است که دیدگاه موسوم به نگرش ایده آلیستی در تاریخ که در قرن بیستم رو به رشد نهاد، فرض فاصله میان ذهنیت مورخ و امور واقع در تاریخ را امری غیر ممکن میداند و برداشتهای مکانیکی و منفعل در تاریخ را بر نمیتابد. ایده آلیستها کشف واقعیت در تاریخ را تابع اندیشه و نوع نگرش مورخین میدانند و ذهن و عین را در برخورد با هم مؤید امر واقع در تاریخ به شمار میآورند. از دید آنها، مورخ میتواند به ماهیت درونی رویدادها راه پیدا کند و طوری آنها را درک کند که گویی در بطن موضوع قرار دارد. از حیث تفکر آنها تاریخ از این جهت قابل درک است که حاکی از تجلیات فکری است و لذا مورخین میتوانند اعمال و افعال انسانها را با اهتمام به افکار نهفته در پشت آنها شناسایی و درک نمایند.(والش، ص54-56)
- تاریخ تجربیات و يا کنشهای انسانهای عهود ماضی است و در خصوص واقعیت داشتن این کنشها و تجربیات هیچ شکی نیست. این که مورخین بتوانند برپایه گزارشهای منابع و بهره گیری از آثار موجود رویدادهای تاریخی را به گونه قابل انطباق با واقعیت کشف کنند یا خیر به عینیت داشتن تاریخ ربطی ندارد. از این منظر، عینیت یک مفهوم متدلوژیک پیدا میکند که مورخین باید در خصوص آنها به اجماع برسند. اما اگر به استثنای فاصله زمانی میان حال و گذشته و ملاحظات و شرایط خاص عهود مختلف تاریخی به گذشته بنگریم در این صورت مورخین به عنوان انسانهایی که گزارشهای مربوط به انسانهای هم نوع خود را مطالعه میکنند قادر خواهند بود در جهت ارائه فهم مشترک از سلسله وقایع مربوط به یک موضوع (که در غایت امر مربوط به بخشی از حیات انسانی است) به اجماع برسند و شناختی کارآمد نسبت به رویدادهای تاریخی حاصل کنند.
- مورخین در جهت رسیدن به دادههای قابل وثوق پیرامون موضوع مطالعه خویش میبایست سعی داشته باشند که به دور از پیشداوری و بیتاثیر از فرا روایتها و نگرشهای کلان از پیش تعریف شده به سراغ تاریخ روند. چنین رویکردی زمینههای رسیدن مورخین به اجماع لازم در خصوص رویدادهای مربوط به موضوع مورد مطالعه را هموار میکند و راه را بر بسیاری از انتقاداتی که درباره جایگاه عینیت در تاریخ مطرح میشود سد مینماید.
- وقتی سخن از عینیت در پژوهشهای تاریخی به میان میآید ضروری است که میان دو دسته از رویدادها تفاوت بگذاریم. یک دسته رویدادهایی است که با عنوان واقعیتهای اساسی از آنها یاد میشود و همه مورخین بر روی آنها اجماع دارند. (همچون تهاجم مغول به دنیای اسلامی در سال 616 هـ. ق، جنگ جهانی اول یا دوم، ترور یک پادشاه یا رئیس جمهور، یک جنگ معروف و....) دسته دیگر رویدادهایی است که به راحتی در خصوص آنها اجماع حاصل نمیشود و به اصطلاح جنبه کیفی دارند. آنچه در تاریخ مهم است رسیدن به اجماع درباره رویدادهای کیفی است. در این خصوص بهترین راه برای رسیدن به اجماع، مطالعه جزئی هر رویداد و فهم آن در پرتو فرایند مشترک ذهن و عین است. در هر صورت این مورخ است که پاسخ سئوال چیستی تاریخ را جستجو میکند و رسیدن به عینیت و سپس علمیت تاریخی درباره هر موضوع منوط به پیوستگی اندیشه مورخ با مجموعه رویدادهای مرتبط با یک موضوع است.