گفتند آقایان ما را وارد اختلافات خود نکنند
در عکسهایی که از بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی در پاریس منتشر شده، کمتر فریمی را مشاهده میکنیم که ابراهیم یزدی در کنار او دیده نشود. این چهره تأثیرگذار روزهای نخست انقلاب. فعالیتهای سیاسی خود را با عضویت در نهضت خداپرستان سوسیالیست کلید زد. در سال 1339 و با فعالیت مجدد جبهه ملی دوم به عضویت کمیته انتخابات این جبهه درآمد. وی برای ادامه تحصیل به آمریکا مهاجرت کرد و از سال 1340 تا سال 1344 به عنوان دبیر شورای مرکزی جبهه ملی ایران انتخاب شد.
ابراهیم یزدی با تأسیس نهضت آزادی ایران به همراه همفکران خود از جمله مصطفی چمران و قطبزاده به راهاندازی شاخههای اروپا و آمریکای این تشکل سیاسی مبادرت ورزید. در بهمن ماه 1357، با حکم امام به عضویت شورای انقلاب اسلامی ایران منصوب شد. این فعال ملی مذهبی با آغاز به کار دولت موقت به سمت «معاون نخستوزیر در امور انقلاب» برگزیده شد. ابراهیم یزدی برای مدتی نیز به عنوان سرپرست مؤسسه کیهان منصوب شد. از دیگر پستهای وی میتوان به تصدی پست وزارت امور خارجه در دولت موقت و نمایندگی مردم تهران در مجلس اول اشاره کرد. وی از درگذشت مهدی بازرگان به دبیرکلی نهضت آزادی ایران منصوب شد.
سفر به پاریس برای اقامت دائم بود یا اقامت موقت؟
در آن موقع نمیدانستیم برای چه مدت ممکن است مجبور به اقامت در پاریس بشویم. البته نیت اقامت موقت بود. از بصره آقایان املایی و فردوسیپور به دوستانشان در نجف تلفنی خبر داده بودند که در مرز چه گذشته و قرار است ما به بغداد برویم. بنابراین جمع زیادی از آقایان طلاب و مدرسان جوان به بغداد آمده بودند. بعد از استقرار در هتل دارالسلام، شب رفتیم به کاظمین برای زیارت. همان شب از هتل زنگ زدم به آقای حبیبی در پاریس. آقای خمینی برای سفر به پاریس چند شرط با من کردند. گفتند من میآیم پاریس، ولی نمیدانم وضع غذای آنجا از نظر شرعی چطور میباشد. من توضیح دادم که در پاریس مسلمانها زیاد هستند و گوشت ذبح شرعی وجود دارد. نگران نان بودند که مثلاً آنجا میگویند چربی خوک، تویش مصرف میکنند گفتم میتوان نانهایی پیدا کرد که این مشکل را نداشته باشد. بعد گفتند که در پاریس، آقایان طرفدار ما با هم اختلاف دارند، اما مرا وارد اختلافات خودشان نکنند. دیگر این که در پاریس به منزل هیچ کس وارد نمیشوند. بلکه لازم است برای ایشان محلی به هزینه خودشان اجاره شود. من به آقای حبیبی زنگ زدم و این نکات را اطلاع دادم و از او خواستم که آنها را رعایت کند و علاوه بر این از ایشان خواستم تا حد امکان، سر و صدای موضوع را در نیاورند، زیرا اگر سر و صدایش در بیاید، ممکن است یک اختلال و کارشکنی در این سفر انجام شود. فقط دو سه نفر دوستان اصلی خودتان را که میشناسید، یعنی آقایان صادق قطبزاده، بنیصدر و دو نفر دیگر را در جریان بگذارید. ولی حتماً یک وکیل دعاوی همراه خود به فرودگاه بیاورید و منظور من آقای نوری البلاء بود که در فرانسه وکیل دعاوی بود. گفتم که او را حتماً بیاورید که اگر مانع ورود ما به فرانسه شدند او بتواند کاری انجام بدهد. در بغداد میخواستیم با هواپیمای ایرفرانس سفر کنیم، زیرا به عراقیها اطمینان نداشتیم، اما عراقیها مُصر بودند که ما حتماً با هواپیمای عراقی برویم و تا آخرین لحظه هم اجازه ندادند که با هواپیمای دیگری به جز عراقی پرواز کنیم در فرودگاه خیلی محترمانه با ما برخورد کردند. نمایندهای از طرف دولت عراق آمد، که آقای دعایی او را میشناخت و خیلی رعایت شئونات و مسائل را میکردند. بعد هم موقعی که میخواستیم سوار هواپیمای عراقی بشویم، اول همه مسافران را سوار کردند و پردهها را کشیدند و بعد اجازه دادند که ما 5 نفر به طبقه بالای هواپیما که یک جمبوجت دو طبقه بود برویم. آقای خمینی و حاج احمد آقا و آقای فردوسیپور و املایی و من سوار شدیم. در طبقه دوم هواپیما، هیچ کس غیر از ما 5 نفر نبود. وقتی که هواپیما خواست حرکت بکند، کسی آمد به عنوان مسافر نشست. ولی بعداً فهمیدیم که او مأمور مسلح دولت عراق است و احتمالاً برای مواظبت از ما مأمور شده است.
وقتی هواپیما پرواز کرد، آقای املایی سعی کرد به طبقه پایین برود، اما این مأمور جلویش را گرفت و اجازه نداد. فکر ما در آن موقع این بود که عراقیها ممکن است ما را تحویل دولت ایران بدهند. وقتی هواپیما در فرودگاه ژنو به زمین نشست، ما فکر کردیم که هواپیمایمان را تغییر بدهیم تا از دست عراقیها خلاص بشویم ولی موفق نشدیم. در فرودگاه ژنو وقتی که میخواستم از هواپیما پایین بیایم، مأمور عراقی نمیگذاشت، اما من با او برخورد کردم و گفتم تو حق نداری آزادی ما را محدود بکنی، به تو چه مربوط است که من میخواهم بروم به فرودگاه یا نروم؟ چون هواپیما نیم ساعت، سه ربعی آنجا توقف داشت تا مسافر پیاده کند. من با آقای املایی به داخل فرودگاه رفتیم و از آنجا دوباره به حبیبی زنگ زدم و اطلاع دادم که در گنو هستیم و معلوم نیست عراقیها میخواهند چه کار بکنند؟ بنابراین شما توجه داشته باشید اگر تا یک ساعت، یک ساعت و نیم دیگر، هواپیما نرسد و ما نیاییم شما بدانید چیزی اتفاق افتاده است. اما خوب چیزی اتفاق نیفتاد و ما به سلامتی وارد پاریس شدیم. در موقع پیاده شدن از هواپیما قبضهای چمدانهای همراه خودمان را به آقای املایی دادیم که همراه با آقای فردوسیپور عقبتر بیایند تا ما سه نفر یعنی آقای خمینی، حاج سید احمد آقا و من بتوانیم یک سره و به سرعت از فرودگاه رد بشویم. ما سه نفر اولین کسانی از میان مسافران هواپیمای عراقی بودیم که از فرودگاه پاریس رد شدیم. کنترل پاسپورتهای ما شاید 5 یا 6 دقیقه بیشتر طول نکشید. فقط دیدند گذرنامه معتبر است و رد شدیم. در فرودگاه پاریس آقایان بنیصدر، حبیبی، صادق قطبزاده، نورلی البلاء، آیتاللهی، دکتر غضنفرپور و فکر میکنم احمد سلامتیان به استقبال ما آمده بودند. وقتی از فرودگاه بیرون آمدیم، ماشین آقای غضنفرپور جلوی در ایستاده بود و ما سه نفر سوار ماشین ایشان شدیم. خود بنیصدر هم جلو نشست و ما را بردند منزل غضنفرپور و به منزل او وارد شدیم. خوب این مسأله آقا را ناراحت کرد، زیرا برخلاف قول و قرار گذاشته شده بود. چند روزی در آن آپارتمان بودیم، اما چون آپارتمان در طبقه سوم بود و با توجه به رفت و آمد زیاد در شب و روز، همسایهها ناراحت شدند و اعتراض کردند.
منزل در کجای پاریس بود؟
در محلهای در حومه پاریس به نام کَشان، به دلیل ناراحتی و اعتراض همسایهها، دنبال یک محل مناسبتری میگشتیم. اطراف پاریس را چند روزی به اتفاق مرحوم صادق قطبزاده و بعضی از آقایان دیگر گشتیم تا یک جا را پیدا کنیم. آقای دکتر عسگری، که از دوستان مرحوم دکتر سامی است، ویلایی در نوفللوشاتو، در حومه پاریس داشت که آن را در اختیار ما گذاشت. البته ویلای کوچکی بود، ولی در هر حال چون جای دیگری را نتوانسته بودیم پیدا کنیم. به نوفللوشاتو منتقل شدیم.
آیا مقامات دولت فرانسه با شما برخوردی داشتند؟
در هنگامی که هنوز در ساختمان دکتر غضنفرپور بودیم، نمایندهای از اداره مهاجرت آمد و اطلاع داد که خوب شما وارد شدهاید، ولی حق فعالیت سیاسی ندارید. سه ماه بدون ویزا حق دارید بمانید. اما بعد از سه ماه میبایستی آن را تمدید کنید. اولین فعالیتی که قرار شد انجام بگیرد از طرف انجمن اسلامی دانشجویان در پاریس بود. آنها در یک کلیسای معروف در پاریس برنامهای گذاشتند و از همه ایرانیها برای استماع سخنرانی آقای خمینی دعوت کردند. پس از اعلام این برنامه بود که نمایندهای از طرف اداره مهاجرت و پلیس آمد و اطلاع داد شما نمیتوانید این کار را بکنید. به اتفاق آقای هادی غفاری رفتیم و من از طرف آقا از مردم و جمعیتی که آمده بودند معذرت خواستم و هادی غفاری برای آنها سخنرانی کرد.
منبع: آخرین تلاش ما در آخرین روزها، خاطرات ابراهیم یزدی، انتشارات قلم، 1379.