پاسخهای خسروشاکری به پرسشهای مهرنامه
1 در دیداری که هیأت اعزامی سازمان انقلابی حزب توده با مائو در چین داشتند توصیه مائو به اعضای سازمان انقلابی این جمله بود که «آنچه را که در اینجا آموختید فراموش کنید.» حال با وجود این توصیههای صریح که چرا گروههای مارکسیتی ایرانی، چه سازمان انقلابی حزب توده و چه گروه پویان ـ احمدزاده و نیز گروه جنگل که البته به نظریات و کتابها و جزوات منتشر شده توسط انقلابیون کشورهای مختلف و از جمله مائو و چهگوارا و دبره عنایت داشتند، در عمل به جنگ پارتیزانی و پیاده کردن مشی «چریک کوه» در مناطق شمالی ایران مطابق الگوی کوبا کشیده شدند؟
روشن است که مائو و هم کاسترو از فرهنگهایی برخاسته بودند که، در عین تفاوت با یکدیگر، تفاوت اساسی با فرهنگ ما داشتند. در فرهنگ ما، دستکم در سده بیستم میلادی، تقلید همواره روشی زورمند بوده است. این بدینمعنا نیست که ما در تاریخ خود انسانهای مبتکر و آفریننده کم داشتهایم. نه، بسیار داشتهایم؛ تاریخ علوم در ایران پیش استعماری شاهد بزرگی بر وجود جنبههای خلاق قرهنگ ایران است اما شاید در نتیجه شکستهای پی در پی، از فردای قراردادهای گلستان به بعد، سران مملکت ما راه نجات را در تقلید از فرنگستان موفق و متفوق تشخیص داده باشند. روشن است که آموختن از دیگران کاری نکوهیده نیست، چه دانشمندان ایرانی نخستین عصر اسلامی ایران با آموزش خلاقانه از دانش یونانیان توانستند گامهایی بلند در راه انکشاف و گسترش علوم بردارند. به نظر میرسد که کوشش برای آموزش از فرنگیان در سده نوزدهم، با تأسیس دارالفنون، به رغم مقاصد خیرخواهانه بانیان آن، در سایه وجود فساد گسترده و جاهطلبیهای بیحد و حصر، هر روز از خلاقیت کاسته و بر تقلید افزوده باشد. اگر در دوران مشروطیت هنوز خلاقیت، مثلاً در تدوین قانون اساسی ـ با همه کمبودهایش ـ نقش مهمی داشت، اما با آغاز دوران پهلوی تقلید از فرنگستان در محیطی فاسد و استبدادی که ابتکار را سرکوب میکرد، روش تقلید هرچه بیشتر در جامعه ایران عمق یافت و در تربیت ـ یا سوءتربیت ـ نسلهای بعدی اثری خسرانبار گذاشت. در حالی که در مشروطیت مردم عادی در حرف گوناگون با ایجاد انجمنهای انقلابی چون ابزار بسیج و اجرای سیاستهای جدید توانستند اصناف سنتی را با وضع نو انطباق دهند و انکشاف بخشند، «منورالفکران» از آن عصر به بعد با تقلید از حزبسازی، که برخاسته از تاریخ فرهنگ سیاسی غرب بود، صدها حزب کوچک و میرنده ایجاد کردند که تنها وسیله خدمت به فرد یا گروه خودشان بود. این البته بدینمعنا نیست که هر که در دوران پهلوی دست به ایجاد حزب زد قصدش سوءاستفاده از علاقه مردم به سازماندهی اجتماعی بود، اما تنها تعداد غیرقابل شمارش احزاب سیاسی، که به تنهایی بیش از تعداد احزاب در تاریخ سیاسی کل اروپا و آمریکای شمالی بوده، بیانگر پوشالی بودن این کوشش برای آموزش از ایده حزب غربی تا حد تقلید مضحک بوده است. بدینسان، جای تعجب نیست که حزب توده، با همه قدرتی که طی شهریور 1320 و 1332 کسب کرد و به رغم فداکاری بسیاری از اعضای آن، که با ایمانترینشان جان خود را در آن راه از دست دادند، در ماهیت حزبی پوشالی بود که به ضرب قدرت شوروی و پیروزی استالینگرد به جریانی گسترده اما غیرمؤثر بدل شد. دو بُرهه از تاریخ حزب توده این نکته را به بهترین وجهی آشکار میسازد.
نخست، بحران آذربایجان. پس از تشکیل فرقه دموکرات، رهبری حزب توده نامهای مؤدبانه، حسابگرانه، اما روشنگرانه نسبت به عواقب آن اقدام به حزب کمونیست شوروی نوشت و هشدار داد. (اسکندری در خاطراتاش به این نامه اشاره کرده است، اما حزب توده هرگز این نامه را منتشر نکرد؛ ولی ما از متن آن آگاهی داریم) شوروی که اهداف سیاسی درازمدت خود را د اشت، نه تنها وقعی به آن نگذاشت، بلکه سفیر شوروی با احضار دو تن از اعضای هیأت اجرایی، یعنی دکتر بهرامی و نورالدین الموتی آن دو را واداشت طی نامهای بنویسند که از نظرات و خط مشی شوروی «اطاعت» خواهند کرد. عواقب این اطاعت را تا دوران نهضت ملی میدانیم.
دوم، با اینکه آن حزب با کسب خبر به سهم خود دکتر مصدق را از برنامه کودتای نخست در 25 مرداد آگاه کرد، اما به هنگام کودتای 28 مرداد کوچکترین گامی برنداشت و عدم اقدام خود را طی جزوه «درباره 28 مرداد» زیر عنوان اینکه دفاع از نهضت وظیفه دولت قانونی مصدق بود توجیه کرد. امروز برخی باقیماندگان خط کیانوری با تکرار ادعاهای نادرستی چون اینکه عدم توانایی حزب توده ناشی از «دستگیری ششصد تن از کادرهای» حزب توده در 27 مرداد توسط دولت مصدق بود میکوشند آن کاهلی سیاسی را توجیه کنند و از زیر بار مسؤولیت تاریخی خود شانه خالی کنند. اما علت راستین عدم اقدام از جانب رهبری حزب توده این بود که در اواخر ماه ژوئن 1953، یعنی چند ماه پس از مرگ استالین، خروشچف توانست با همکاری دیگر اعضای دفتر سیاسی حزب شوروی «بریا» را طی کودتایی در کرملین ساقط و نابود سازد. این امر، از یک سو، موجب اختلالی موقتی در نظام قدرت شوروی و دستگاههای امنیتی شد و از دیگر سوی، آمریکا را تشویق کرد که از اغتشاش استفاده کند و برنامه کودتا را به اجرا گذارد. عدم تحرک رهبری حزب در آن سه روز سرنوشتساز ناشی از این بود که هیچگونه «راهنمایی» به آن حزب نرسید و خود رهبری هم عادت نداشت در آن موقعیت بحرانی قائم بالذات تصمیمی اتخاذ کند، چه مقلد از «مرجع تقلید» خود بود. این دو مورد نتیجه تقلید بجای آموزش خلاق از تجربیات دیگران است.
طبیعی است که نسلهای سیاسی بعد از حزب توده نیز، به رغم استقلال خود از هر قدرت خارجی، به نحوی با تقلید از دیگران عمل کرده باشند، چه تنها استقلال سیاسی نمیتوانست آنان را از کاربرد روشهای تقلیدی، که در کل جامعه ایران با شیر آموزش روزمره ملکه شده بود، برهاند. امری که در مورد برپاکنندگان جنبش چریکی داخلی ـ که شگفتا مخلوطی بودند از فرزندان ملیون و تودهای ـ و نیز سازمان انقلابی حزب توده صادق افتاد، با این تفاوت که ما در مورد گروه احمدزاده ـ پویان نمیتوانیم از تقلید محض صحبت کنیم، بل خلاقیتی نسبی از جانب ایشان را شاهدیم. اما این را هم میتوان به اختصار گفت که نکته اساسی، چه در مورد حزب توده و چه دو گروه اخیر، این است که آنها دست به تحلیل جامع و عمیق جامعه ایران نزدند تا با توجه به آن برنامهریزی کنند و آن برنامه را به اجرا گذارند. این کمبود در سراسر جامعه ایران هنوز به چشم میخورد.
2 دلیل اقبال و گرایش به جنگ چریکی در مقطعی از تاریخ ایران و در میان گروههای مارکسیست چه بود؟ آیا پیروزیهای انقلابیون آمریکای لاتین و جنبشهای آزادیبخش جنوب شرق یا زمینههای دیگر در این اقبال دخیل بودند؟ گروههای ایرانی و به خصوص اعضای سازمان انقلابی حزب توده که متأثر از مائوئیسم به «جنگ تودهای درازمدت در روستاها و به شورش کشانیدن دهقانان و نهایتاً محاصره شهرها به وسیله روستاها» معتقد بودند چرا به یکباره به مبارزات پارتیزانی و چریکی الگوبرداری شده از آمریکای لاتین و انقلاب کوبا متمایل شدند و برای آموختن زیر و بم آن به کوبا نیرو اعزام کردند؟
دلیل اصلی این اقبال مسدود شدن تمام راههای مسالمتآمیز و قانونی برای تأمین خواستهای اقشار محروم جامعه و شرکت در سرنوشت سیاسی کشور بود. باید توجه داشت که همواره این احکام مستبد هستند که با سرسختی خود در برابر خواستهای مشروع جامعه و مسدود کردن راههای مسالمتآمیز طرق خشونتبار، یا انقلاب، را به مبارزان سیاسی تحمیل میکنند. این امر از زمان انقلابهای فرانسه و آمریکا تا به امروز صحت داشته است. زمانی که نسل سیاسی پس از 28 مرداد مشاهده کرد که شعار جبهه ملی یعنی «حکومت قانون» و «شاه سلطنت کند، نه حکومت» با سرسختی بیکران شاه روبهرو شدّ، ناچار تحتتأثیر جو جهانی ـ انقلاب الجزایر، انقلاب کوبا، جنبشهای انقلابی در آمریکای لاتین و سرانجام جنگ رهاییبخش ویتنام، به راه جنبش چریکی کشانده شد. فراموش نکنیم برای نخستینبار کتاب چهگوارا را، نه تودهایها، که روزنامه ایران آزاد، ارگان سازمان جبهه ملی ایران در اروپا منتشر میکرد، روزنامهای که مخفیانه به ایران میرسید، حتی از طریق علی شریعتی به مشهد، شهر بانیان جنبش احمدزاده ـ پویان! نکته جالب این است، بنابر خاطرات چند تن از کسانی که با سازمان انقلابی به کوبا رفتند، آن گروه عقیدهای به کوبا نداشت، بلکه ابنالوقتانه میخواست از امکانات «رایگان» یک دولت انقلابی استفاده کند! برعکس نسل انقلابی برخاسته از جبهه ملی چنین گرایشی داشت، اما امکان رفتن به کوبا را نیافت.
3 تئوری «کانون شورش» به عنوان تئوری جنگ چریکی انقلابیون کوبایی از روشنفکرانی سخن میگوید که جدا از تودههای مردم دست به نبرد مسلحانه میزنند. مطابق باور رژی دبره، یک گروه محدود چریکی مانند موتور کوچکی است که موتور بزرگ (مردم) را به حرکت درمیآورد. این ایده فی نفسه برای عملی شدن نیازمند چه پیشزمینههایی بود؟ آمادگی عمومی جامعه برای پذیرش انقلاب در کجای این نمودار قرار میگرفت؟
نخستین پیشزمینه چنین اقدامی تحلیل عالمانه و جدی اوضاع و احوال جامعه است تا دانسته شود که عامل عینی و عامل ذهنی در جامعه زمینه را برای تدارک کار انقلابی فراهم کردهاند یا نه. هر موتور کوچکی نمیتواند هر موتور بزرگی را به حرکت آورد. توجه کنید که رژی دبره یک روشنفکر اروپایی بود که با تکیه به روش اروپایی، آن فرمول را ارائه داده بود. یعنی متدولوژی علمی تفکر اروپایی در آن نهفته بود ـ امری که به نظر، مورد توجه مُقدمین جنبش چریکی ایران نبوده است. با این همه، باید گفت که گروه احمدزاده ـ پویان به این امر توجه داشت، اما گروه فراهانی که به کوه زد اصلاً به این فکر نیفتاد که حتی اگر در کوهستانهای گیلان مازندران موفق میشد، در سایر نقاط عاری از جنگل، به ویژه برهوت کویر، چه میتوانست بکند. اگر آنان با تجربه نهضت جنگل آشنایی عمیق داشتند، مسلماً عمیقتر میاندیشیدند. افزون بر این، این فقط انقلابیون نیستند که باید از تجربههای موفق و ناموفق گذشته بیاموزند، بلکه ارتجاع و حامیان بینالمللیاش حتماً از آن تجربهها جمعبندیهای لازم را داشت و این امر بایستی در محاسبه انقلابیون مورد توجه قرار میگرفت.
4 چقدر گروه سیاهکل از تجربه اعضای سازمان انقلابی حزب توده در سفر به کوبای انقلابی و توصیههای انقلابیون آمریکای لاتین به آنها مبنی بر عدم تقلید از الگوی جنگ چریکی کوبا برای کشور دیگر آگاهی داشتند؟
این نکته آشکار نیست. شاید از کوششهای منفردانه دو، سه تن از ایل قشقایی که با سازمان انقلابی همگامی داشتند خبرهایی جسته گریخته شنیده بودند. به نظر میرسد که گروههای داخل کشور، به هر دلیل، بیشتر گرایش به آموزش نظامی از فلسطینیها داشتند. اما پس از شکست سیاهکل دو گرایش به پیروی از تجربه کوبا و تجربه چین در دو جناح جنبش چریکی داخل رخ نمودند.
5 چریکهای ایرانی متأثر از دو کتاب «جنگ کربلایی» چهگوارا و نیز کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی دبره. شیوه عمل خود را با نگاهی به تجارب کوبا پایهریزی کردند و عمده نیروی خود را روی مبارزه چریکی در کوه و جنگل متمرکز ساختند. دلیل شکست گروه جنگل و تجربه سیاهکل به عنوان اصلیترین تجربه فعالیت چریکی و پارتیزانی در ایران به رغم توصیه رژی دبره آیا منوطی به فراهم نبودن «شرایط عینی و ذهنی» و عدم حمایت و بیخبری تودهها نبود؟ چه چیزی در این تجربه مورد غفلت قرار گرفت؟
شکست گروه جنگل ناشی از عدم شناخت اوضاع و احوال ایران در کل و گیلان، از حمله تفاوت اساسی آن ایالت با دوران مبارزه میرزا کوچک خان بود، به ویژه اینکه آن گروه یا هر گروه انقلابی دیگری کوچکترین شناختی علمی حتی از تجربه کوچک خان هم نداشتند. کوچک خان مرد باسابقهای در گیلان و فرزند شناخته شده منطقه بود. گروه سیاهکل هیچ شباهت نزدیکی به سرمشق کوچک خان و آغازکنندگان نهضت جنگل نداشت. با این همه، نمیتوان از شکست کامل جنبش چریکی سخن گفت، چه آنان، به رغم ضربات سهمگینی که خوردند، ضربات روانی بزرگی به رژیم در زمانی بحرانی وارد آوردند که به تحلیل رفتن اعتبار نظام شاه منجر شد، با اینکه اکثریت مردم ناراضی و حتی عاصی ایران آن راه را برنگزیدند.
6 گروه مسلحانه احمدزاده ـ پویان که بر تجربه و تئوری انقلاب برزیل و ایده کارلوس ماریگلا برزیلی به عنوان تئوریسین «جنگ چریکی شهری» متکی بود، برای آغاز یک عملیات پارتیزانی در ایران، بر سازماندهی جنگ چریکی شهری تأکید میکرد و بنابر تحلیل این گروه «مبارزه چریکی در کوه آن گاه میبایست شروع شود که شهر فعالیت خود را شروع کرده و بقای نسبی خود را تضمین کرده باشد.» ولی گروه جنگل و حمید اشرف طبق تجربه انقلاب کوبا، آغاز مبارزه همزمان در شهر و روستا را نتیجه بخش میدانست. با توجه به اهمیت روش و استراتژی برای آغاز و ادامه جنگ چریکی، اهتمام گروه جنگل برای عملیات چریکی در کوه و همراهی گروه احمدزاده با آنها به رغم تفاوت دیدگاه را آیا نباید نشانگر عدم درک صحیح و درست از اقدامی که در آستانه وقوع بود، دانست؟
عدم شناخت دقیق موقعیت ناشی از اختلاف در استراتژی دو گروه نبود، بل منتج از این عدم شناخت کامل از وضعیت اجتماعی کشور، موقعیت توپوگرافیک سراسر ایران و تاریخ مبارزات آن چنینی در ایران بود. به علاوه به نظر نمیرسد که این دو گروه در آغاز کار با یکدیگر آشنایی زیادی داشتند. همزمانی انسداد راههای مسالمتآمیز از سوی رژیم استبدادی از یک سو و سرمشقهای بینالمللی از دیگر سو محرک آنان بود. تقارن آن دو حرکت را نمیتوان به پای محاسبه اشتباه نوشت، چون از دو درک مختلف ولی همزمان ناشی میشد.
7 همراستا با توصیه رژی دبره مبنی بر آمادهسازی و همراه کردن افکار عمومی پیش از شروع فعالیت چریکی چقدر گروه جنگل پیش از مستقر شدن در سیاهکل برای نیل به این هدف تلاش کردند؟ گویی از این امر غفلت شده بود که شاید گواه آن نیز عدم استقبال روستاییان از اعضای گروه به هنگام لو رفتن و فرار است.
با توجه به نداشتن متدولوژی تحلیل جامعه و آگاه نبودن از آنچه پس از 28 مرداد در سراسر ایران رخ داده بود، بسنده کردن به تجربه محیطهای دانشجویی و احساس نارضایی کلی عموم، تجربه سیاهکل در خلاء شناخت کافی از وضعیت صورت گرفت. البته آن حادثه را نمیتوان تنها معیار قرار داد. چهگوارا هم در بولیوی با تجربه تلخ و خانمانسوزی روبهرو شد، با اینکه با تجربه و مسلط به متدولوژی جنگ چریکی بود.
8 سازمان انقلابی حزب توده که اعضای خود را به کوبا فرستاد تا برای فعالیتهای چریکی و پارتیزانی آموزش ببینند چقدر نسبت به حضور در ایران و دست زدن به جنگ چریکی و به واقع استفاده از تجربه سفر به کوبا شناخت داشت؟ فرستادن اعضا به کوبا به رغم تمایل به مائوئیسم و اختلاف روشی با انقلابیون کوبایی آیا هدفی کاربردی را دنبال میکرد یا استفاده از فرصتی بود که ایجاد شده و برآمده از مانتیسم انقلابی بود؟
آنان نیز شناختی از جامعه ایران نداشتند ـ امری که رهبران آنان را واداشت در اعترافهای خود اعلام دارند بزرگترین اشتباه آنان همین تقلید سراسری از فرمولهای شورویستی دایر بر فئودالی بودن جامعه ایران بود، امری که صحت نداشت. افزون بر این، رفرمهای شاه، با اینکه به سود بهبود مردم صورت نمیگرفت، تغییراتی در جامعه ایجاد میکرد که میبایستی شناخته و در محاسبه سیاسی در نظر گرفته میشدند. البته در میان مخالفان شاه مارکسیستهایی در جنبش خارج از کشور بودند که این نکات را یادآور میشدند، اما آنان مقلدانه بر فرمولهای استالینی ـ مائوئیستی خود پای میفشردند. اعزام گروه به کوبا، به رغم بیاعتقادی به استراتژی کوبایی، نیز نوعی فرصتطلبی بود که در مکتب حزب توده آموخته بودند.
خسرو شاکری
استاد بازنشسته مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی پاریس
منبع: مهرنامه ش 6، آبان 89، ص117