- خودکامگی، نوسازی و انقلاب در روسیه و ایران
ـ تیم مک دانیل
ـ ترجمه: پرویز دلیرپور
ـ تهران، سبزان؛ چاپ اول: 1388؛ تعداد صفحات: 336
«قوانین پشت درها گذاشته میشوند مردان قوانین را در خیابانها لگدمال میکنند...
پادشاه به وسیله توده عوام خلع شده است... مردم در مسند عالیترین دادگاه الهی نشستهاند
... در هرشهری این ندا طنینانداز است که: بگذارید حاکم از میان ما برخیزد» (1)
«سوگنامه لپوو»
درآمد
این پرسش که چرا بعضی از حکومتها به دست مردمشان ساقط میشوند؟ عمری به درازی عمر حکومتها دارد و همواره ذهن بسیاری از مورخین، تاریخپژوهان و صاحبنظران علم سیاست را به سوی خود متباین کرده است. اما دست یافتن به روابط علی و معلولی و نتیجهگیری در مورد انقلابها کار سادهای نیست. ایدههای مربوط به چرایی و چگونگی وقوع انقلابها گسترده هستند، اما ناظران باید به طور مداوم این ایدهها را در برابر شواهد بر جای مانده از انقلابهای واقعی به آزمون بگذارند. از قرون گذشته تاکنون افلاطون، ارسطو، ماکیاولی، دوتوکویل، مارکس و بسیاری از اندیشمندان دیگر به نوعی به بررسی انقلابها پرداختهاند؛ ولی به طور کلی نمیتوان نظریات یکی از آنها را برای همهی انقلابها جامع دانست. مطالعه و بررسی در مورد انقلابها همچنان ادامه دارد و غالباً آگاهیهای جدید به دست میآید.
مطالعه علمی و تطبیقی در مورد انقلابها به طور جدی پس از انقلاب 1917 م روسیه آغاز شد. از آن زمان نظریههای انقلاب سه نسل متفاوت را تجربه کردهاند.
1) نظریههای تاریخ طبیعی (natural history theories) دهههای 1920 و 1930
2) نظریههای عمومی خشونت سیاسی (general theoris of political violene) دهههای 1969 و اوایل دهههای 1969 و اوایل دهه 1970
3) نظریههای ساختاری (structural thieories) اواخر دههی 1970 و دههی 1980 (مطالعاتی نظری، تطبیقی،... ص 15)
با ورود به قرن بیستویکم و دست و پنجه نرم کردن با وقایعی نظیر فروپاشی دولتهای کمونیست در اتحاد شوروی و اروپای شرقی، نسل چهارمی از نظریههای انقلاب در حال تکوین است. اینها استدلال میکنند که ما باید توجه دقیقی به آنچه هنگام بروز و گسترش منازعات انقلابی رخ میدهد، مبذول داشته باشیم.
انقلاب 1357 ایران و انقلاب 1917 روسیه دو رویداد خیرهکننده بودند که وضعیت عصر خود را دگرگون ساختند و از جمله اتفاقاتی بودند که شگفتی همگان را برانگیختند. شگفتانگیزی دو انقلاب نه تنها به لحاظ شیوههای براندازانه؛ بلکه از نظر ایجاد مسیرهای جدید برای هر دو کشور و برای دنیا قابل توجه بود. پس از انقلاب روسیه، نخستین رژیم سوسیالیستی بر پایهی قانونهای مارکسیستی تشکیل شد. انقلاب ایران هم به همین اندازه بینظیر بود. و اما نظریاتی که در مورد این دو انقلاب بیان شده متفاوت است مثلاً اسکاچپول انقلاب ایران را مورد منحصربهفرد تلقی میکند و برای توضیح آن به مکانیسمهای موردی گوناگون متوسل میشود و این مکانیسمها را در ماهیت دولت موجر و وجود ایدئولوژی بسیجگرایانه و شبکهی شهری اسلام شیعی جستوجو میکند. و به همین ترتیب نظریاتی که در مورد انقلاب روسیه بیان شده است. (فوران، ص 532)
معرفی کتاب
کتاب «خودکامگی، نوسازی و انقلاب در روسیه و ایران» نوشته «پرفسور تیم مک دانیل» و ترجمهی «پرویز دلیرپور»، شامل دیباچه، هفت گفتار و منابع در 334 صفحه تدوین، که در انتهای کتاب نیز دو نقد از چالز تیلی و جان فوران آورده شده است، به انضمام برگزیدهای از کتابشناسی. همانگونه که در مقدمه مترجم آمده است، تیم مک دانیل در این کتاب دست به مطالعهی مقایسهای (انقلاب 1917 روسیه و 1357 ایران) زده است. وی نشان میدهد که چگونه فرهنگ، اقتصاد و سیاست میتوانند با یکدیگر به هم پیوسته و مرتبط باشند. نویسنده میخواهد ثابت کند که نوسازی خودکامگی راه مشخص و البته پرتناقضی به سوی مدرنیته است و سرانجام به انقلاب اجتماعی خواهد انجامید. مک دانیل با بررسی شباهتها و تفاوتهای دو کشور ایران و روسیه، نشان میدهد که دولتهای دارای پایگاه محدود، خودمختار و اقتدارطلب ـ نظامهای سلطنتی نیکلای دوم و محمدرضا شاه ـ با دست زدن به نوسازی از بالا، بدون ائتلاف با طبقات و نخبگان اجتماعی، در واقع گور خود را حفر کردهاند.
مک دانیل در کتاب حاضر، با ارائه مجموعه تحلیلهایی تأکید میکند که نوسازی خودکامانه در ایران و روسیه جلو توسعهی دستگاهها و ابزارهای عقلانی دولت را گرفت، شکافی عظیم بین دولت و گروههای جامعه مدنی پدید آورد، نخبگان و توانایی آنان را برای راهبری دیگر گروهای اجتماعی تضعیف کرد، عواملی ایجاد کرد که تصور میکردند برای ایجاد شرایط بهتر اجتماعی تنها باید قالببندی مجدد جامعه به صورت تمامعیار دست زد و ناخواسته، دقیقاً سلطهی گروههای مخالفی را تقویت کرد که تندروترین دیدگاهها را نسبت به تغییر اجتماعی داشتند. گروههایی مانند دموکراتهای اجتماعی چپگرا (بلشویک ها در روسیه) از جمله آنها بودند به نظر او خودکامگی جلو نوسازی کامل روسیه و ایران را گرفت. هر چند انجام همین نوسازی محدود، به تضعیف خودکامگی انجامید.
دیباچه کتاب با عنوان «مسیرهای متناقض به سوی جامعهی صنعتی» به این نکته اشاره دارد که نظریههای انقاب نتوانسته است ـ و شاید توانایی آن را هم ندارد ـ که به برداشتی همگن و منسجم از علتها، فرایندها و نتیجهی انقلابها براساس الگوی یکسان دست یابد. به نظر میرسد که علت این امر به پیچیدگی خود پدیده باز میگردد. یعنی پدیدهی انقلاب چیزی نیست که بتوان با بررسی یک یا چند جنبه از آن به یک نتیجهگیری کلی دست پیدا کرد و آن را تعمیم داد، بلکه باید مجموعهای از علتها را مورد ارزیابی و تحلیل قرار داد.
نویسنده در ادامه به نقد دیدگاه برینگتون مور در مورد انقلابها میپردازد و عنوان میکند که «مور در الگوی نوسازی محافظهکارانه یا نوسازی خودکامانهگر چه تأکید متفاوتی روی جنبههای دیگری از تغییر اجتماعی میگذارد و به الگوهای کلیتر از نوسازی خودکامانه میپردازد اما این نوع نوسازی ویژگیها و پیامدهای سیاسی خاصی به همراه دارد که با الگوی نوسازی خودکامانه تفاوت دارد مسیری که در ر وسیه و ایران طی شده است نیازمند تحلیل دیگری است که الگوی مورد توانایی تبیین آن را ندارد زیرا نوسازی خودکامانه در روسیه و ایران را تنها میتوان به نمونههای روشنی از آنچه، هانتینگتن انقلابهای غربی در آغاز سدهی بیستم مینامد همانند دانست.» (مک دانیل، ص 12)
گفتار یکم کتاب با عنوان «پیشینههای تاریخی» به بررسی زمینهها و عوامل شکلگیری دولتها و حکومتها در دو کشور روسیه و ایران پرداخته شده است. مک دانیل در ابتدای این گفتار به معرفی خلاصهگونه از حکومتها تا روی کار آمدن محمدرضا شاه در ایران و نیکلای دوم در روسیه دست زده و عنوان میکند «از بسیاری جنبهها پارادوکسهای نوسازی اقتدارطلبانه در دوران نیکلای دوم و محمدرضا شاه، کاملاً همانند بودند ولی بستر تاریخی این خودکامگیها نیز تفاوتهای مهمی در سرشت دولت و پیوندهای آن با جامعه پدید آورد. در ایران دورهی محمدرضا شاه خودکامگی کمتر نهادینه و بیشتر داوطلبانه بود و حکومت خودکامه میکوشید بر جامعهی مدنی نوپای ایران چیره شود و سازماندهی آن را از میان ببرد؛ زیرا جامعهی مدنی از گروهای اجتماعی سنتی نیرومندی برخوردار بود. خودکامگی سنتی در روسیه تلاش میکرد گروههای اجتماعی ـ که بدان نیرو بخشیده بودند و پیشرفت اقتصادی و پشتیبانی اجتماعی وابسته بدانها بود ـ را کنترل و خاموش سازد.» (همان، ص 46)
مؤلف در بخش بعدی این گفتار به معرفی نخبگان اجتماعی و بررسی جایگاه آنها در سیاستهای نوسازی حاکمان روسیه و ایران میپردازد. در اینجا نخبگان اجتماعی شامل اشرافیت، صنعتگران، شهرنشینان، بازرگانان و علما هستند که در تحولات تاریخ ایران و روسیه نقش مهمی برعهده داشتهاند هرچند که نقش و وظایف اینها در دو کشور متفاوت است. مثلاً در سنجش با روسیه که مفهوم شهرنشین و سرمایهدار دارای بار منفی بود، بازرگانان در جوامع اسلامی از شأن اجتماعی بالاتری برخوردار بودند.
مک دانیل در ادامه بیان میکند که چشمگیرترین مورد اختلاف بین انقلابهای ایران و روسیه، نقش بسیار گوناگون مقامات مذهبی و اندیشههای مذهبی است. از این روست که به بررسی برخی تفاوتهای اصلی روحانیت ایران با ارتدوکس روس میپردازد: «نخست آن که، با شروع اصلاحات پطر، دولت روس کنترلهای بروکراتیک را بر سلسله مراتب کلیسایی تحمیل کرد. در زمان نیکلای یکم، کلیسا تا حدی شبیه به یک وزارتخانهی دولتی دارای ادارات جدیدی در سنت پترزبورگ و شبیه به سنا شده بود. خزانهدار کل، مقام رسمی دولتی که همپایه وزیر بود و از سوی تزار منصوب میشد، بر آموزش و برنامههای مذهبی به سود نظم اجتماعی و فرمانبرداری از دولت نظارت میکرد. کارکنان خزانهداری کل به دقت محتوای تبلیغات و کار کشیشان محلی را مورد نظارت قرار داده، فعالیتهای مخرب آنها علیه رژیم را به پایتخت گزارش میکردند؛ بر عکس در ایران مراکز مذهبی عمده در پایتخت قرار نداشتند. هیچگونه سلسله مراتب اداری بین دولت و روحانیت وجود نداشت و شاهان نفوذ محدودی روی شبکهی عظیم مدارس مذهبی و مساجد داشتند.» (همان، ص 61، 60)
نویسنده در ادامهی این فصل، به شکلگیری و بررسی نهادها در ایران و روسیه پرداخته است. هرچند نهادهای اجتماعی صنفی در این دو کشور توسعهی بسیار کمفروغی داشتند. در روسیه دولت خودکامه گاه خود را جایگزین نهادهای صنفی میکرد، گاه توسعه آنها را قدغن و گاه به صورت خیلی محدود ـ آنها را تشویق میکرد. درایران به لحاظ تاریخی انجمنهای خودمختارتر و غنیتری نسبت به روسیه، به ویژه در شهرهای بزرگ وجود داشتهاند؛ اما این انجمنها، به ندرت به ویژگی پایداری صنف یا یک تعاونی دست یافتند این انجمنها چیزی بیش از قراردادی گذرا یا سازمانی سرهمبندی شده نبودند.
گفتار دوم کتاب با عنوان «خودکامگی در روسیه و ایران» به دو مبحث «خودکامگی نیکلای دوم» و «خودکامگی در ایران دورهی پهلوی» اختصاص یافته است.
مفهوم خودکامگی که دراین اثر به کار گرفته شده است، مترادف ساده دیکتاتوری نیست. اگر این گونه بود، حکومتهای نیکلای دوم و محمدرضا شاه بخشی از یک گروهان بسیار بزرگ به شمار میرفتند. برداشت نویسنده از خودکامگی نوع کلاسیک آن است که برابر آن را میتوان در آثار پژوهشگران بسیار از جمله منتسکیو یافت. در این معنا خودکامگی به معنای انحصار قدرت فردی است که از جنبهی نظری نامحدود است و اغلب ـ اگرچه نه ضرورتاً ـ مبتنی بر ادعای استنباط، انتخاب و راهنمایی فاضلانهی یک فرد است.
نویسنده خودکامگی نیکلای دوم را این گونه توجیه میکند: «خودکامگی در جامعهی روسیه چنان بنیادین بود که بسیاری ـ و از آن میان نحلهای از تاریخنگاران ـ آن را تنها نیروی سازندهی تاریخ روسیه یا شالودهی تمامی دیگر نهادهای اجتماعی به شمار میآوردند. در این بافتار تاریخی شاید بتوان نیکلای دوم را به خاطر ناتوانی خاصش در فهم سرشت راستین خودکامگی در کشورش بخشود.» (همان، ص 74) وی در ادامه به بررسی دلایل و مضامین دو مکتب فکری سنتی محافظهکار و ایدئولوژی ملیگرا که در تعریف خودکامگی روسی کوشیدهاند، میپردازد.
مک دانیل ادامه گفتار دوم کتاب خود را به تحلیل و بررسی «خودکامگی در ایران دوره پهلوی» اختصاص داده است. وی بر این عقیده است که رضاشاه توانست برای نخستینبار از دورهی صفویه به بعد، کنترل مؤثری را بر سراسر کشور اعمال، سران قبایل را فرمانبردار و قدرتهای خارجی را از کشور دور سازد. هرچند نباید فراموش کرد که این اقدامات بهای سنگینی برای کشور به بار آورد و با آغاز ج ج دوم بود که بختهای این سلسله نوبنیاد به شدت دگرگونه شد.
مؤلف پایان این گفتار را به نهادهای اصلی که محمدرضا شاه برای پایدار ساختن قدرت خویش و پیشبرد هدفهایش در جامعه از آنها سود میبرد، اختصاص داده از جملهی این نهادها ارتش، ساواک، دربار، دیوان سالاری دولتی و... بودند. هرچند محمدرضا شاه تمام این ابزارها را در اختیار داشت، ولی رویههای خودکامگی نگذاشت بسیاری از امتیازات فرونهفتهی نوسازی به ثمر نشیند و نوسازی بدین شیوه نیز هر آن چه را که از اندیشهها و نهادهای از مد افتاده باقی مانده بود، را از میان برد و مردم کشور، هویت خود در عصر مدرن را گم کردند.
گفتار سوم کتاب تحت عنوان «دامنه نوسازی» به «نوسازی در روسیه» و «نوسازی در ایران» اختصاص داده شده است. نویسنده در این گفتار میکوشد به این پروسهی تحلیلی پاسخ دهد که فراگرد نوسازی به رهبری چنین رژیمهایی تا چه اندازه میتواند پایدار و ماندنی باشد. عقیده وی در مورد رژیمهای محمدرضا شاه و نیکلای دوم بر این است که «به رغم برخی محدودیتها آنها رژیمهای پویایی بودند دست کم توان آغاز کردن فرایند مهم دگرگونی را داشتند؛ اگرچه بهای گزافی برایش پرداختن. در واقع در هر دو مورد همین پویندگی مایهی اصلی سرنگونی آن رژیمها نیز گردید زیرا مشروعیت آنان ـ که زمانی مایهی افتخارشان بود ـ نیروی خود را از دست داد و سپس گروهای اجتماعی سنتی یا فرو پژمردند یا به موضع مخالف کشیده شدند.» (همان، ص 105)
مک دانیل در ادامه این گفتار نگاهی گذرا به برخی از مهمترین تغییرات اقتصادی و اجتماعی در روسیه دارد. وی ابتدا تلاشهای نیکلای دوم برای نوسازی روسیه را مورد بررسی قرار میدهد و بر این باور است که مدل نوسازی تزاری ناسازگاریهای درونی ژرفی را در هر دو جنبهی اقتصادی و اجتماعی به نمایش گذاشت. خودکامگی گریزی نداشت، مگر آن که روی کارآفرینان سرمایهداری خصوصی برخوردار از توان اندک در میان روستائیان مرفه مستقل تکیه کند. در عالم نظریه قرار بود این تغییرات ادامهی نظام سیاسی خودکامه را تضمین کند... از این رو، نوسازی اقتصادی با رکود سیاسی همراه بود. زیرا طبقات در حال شکوفایی، برای حل و فصل دعاوی و برخوردها باید به دولتی اعتماد میکردند که بر فراز طبقات قرار داشت. با این حال نوآوری خصوصی و جامعهی مدنی فعال و پویا به همان اندازه که با خودکامگی سر سازگاری نداشت، با این تصویر شاعرانه که رژیم به نمایش میگذاشت، نیز ناهمخوان بود. (همان، ص 114، 115)
مؤلف در مورد نوسازی در ایران به این نکته اشاره میکند که محمدرضا شاه در جستوجوی آن بود که با آمیزهای از میراث شکوهمند ایران باستان و دستاوردهای مدرن، مسیر ویژهای برای درون شدن به جهان مدرن در پیش گیرد اما به نظر میرسید آمیزهی علمی، چیزی جز گزینش بدترین ویژگیهای جوامع پیشرفتهی سرمایهداری و سوسیالیستی با مزیتهایی از هر کدام نبود. (همان، ص 115)
دو تفسیر بسیار متفاوت که در تبیین عوامل ریشهای انقلاب 1357 ایران عنوان شده است به این صورت است که نخست ـ که مورد پذیرش طرفداران رژیم پهلوی است ـ انقلاب 1357 بدان سبب روی داد که روند نوسازی شاه برای مردم سنتزده و واپسگرای او بیش از حد گسترده و شتابان بود. بر پایهی تفسیر دیگر که مورد نظر مخالفان رژیم است ـ نوسازی ناکافی شاه و دستنشاندهی سازمان سیا بودن در عصر ملیگرایی، بیطرفی و جمهوریخواهی، علل اصلی انقلاب بود.
عقیدهی یرواند آبراهامیان بر این است که «دو تفسیر نامبرده نیمهدرست است. یعنی علت وقوع انقلاب این بود که شاه در حوزهی اقتصادی ـ اجتماعی نوسازی کرد و در نتیجه طبقهی متوسط جدید و طبقهی کارگر صنعتی را گسترش داد؛ اما نتوانست در حوزهی دیگر ـ حوزهی سیاسی ـ نوسازی نماید و این ناتوانی حلقههای پیونددهندهی حکومت و ساختار اجتماعی را فرسوده کرد، راههای ارتباطی میان نظام سیاسی و مردم را بست... و مهمتر از همه این که پلهای ارتباطی اندکی را که در گذشته پیونددهندهی نهاد سیاسی با نیروهای اجتماعی سنتی، به ویژه بازار و مراجع دینی بود ویران ساخت و در نتیجه انقلاب نه به دلیل توسعهی بیش از حد و نه توسعه نیافتگی، بلکه به سبب توسعهی ناهمگون روی داد.» (آبراهامیان، ص 524)
مک دانیل در گفتار چهارم کتاب با عنوان «دوگانگیهای نوسازی خودکامه» به مضمونهای کلی ره گشودن این دو رژیم (پهلوی و تزار) و دو جامعه به جهان نو اشاره کرده تا از این رهگذر آسیبپذیری این الگو در برابر انقلابهای اجتماعی را ثابت کند. به عقیدهی وی همهی این دوگانگیها ویژگی نوسازی خودکامه نیستند. بسیاری از آنها به گونههای مختلف در همهی دیکتاتوریهای نوساز به چشم میخورند، برخی دیگر شاید ویژگی گوهرین هرگونه فرایند نوسازی باشند و شاید نوسازی خودکامانه در سنجش با دیگر راهای نوسازی برای نخبگان اجتماعی و سیاسی مضمونهای هلاکتبارتری در بر دارد.
مؤلف در مبحثی که به «محدودیتهای گوهرین دولت یکهسالار» اختصاص داده، به این نکته اشاره میکند که «سلطانیسمهای نیکلای دوم و محمدرضا شاه که در مفهوم حکومت مطلقه، دوگانگی سیاسی دیگری پدید آورد: آنها بانی نوسازی اجتماعی شدند ولی با این کار در واقع پایهی سنتی حکومت یکهسالار خویش را برانداختند و مدل سیاسی و اجتماعی دورگهای آفریدند که نه محافظهکاران و نه نوگرایان را خرسند میساخت.» (مک دانیل، ص 128)
نویسنده در ادامهی این بحث به کشت و کشتار 9 ژانویه 1905 م در روسیه که پوچی ژست پدرسالارانه تزار را ثابت کرد و کارگران را بهتزده ساخت (برای بسیاری از مردم این واقعه نقطهی پایانی بود بر تصورشان از تزار به عنوان پدر ملت) و ادعاهای شاه ایران به ارشاد آریامهرگونهی مردم ایران (که نتیجتاً به شکست انجامید) و مسألهی اصلاحات ارضی اشاره دارد و در نتیجه به این امر اشاره میکند که نیکلای دوم و محمدرضا شاه ارزیابی درستی از سرشت جامعههای خود و خواستههای مردمشان نداشتند آنها که در حلقهی چاپلوسان درباری محصور بودند، تنها آنچه را که میخواستند میشنیدند و به توهماتی که دامن زدند که چشم آنها را به روی چالشهای سیاسی بنیادین پیشاروی رژیمشان بست.
نویسنده در بخش پایانی گفتار چهارم، «سستبنیادی جامعه» را نتیجه تلاش دولت برای به دست گرفتن همهی نوآوریها واختیار تصمیمگیری در دست خودش میداند. وی در ادامه پارهای از شیوههای دولت (روسیه و ایران) برای فلج کردن جامعه و سپس تحمیل نوسازی خود و محروم ساختن خویش از هر گونه پشتیبانی اجتماعی را بررسی میکند. از جمله این شیوهها فلج کردن نخبگان اجتماعی، زوال اشرافیت زمیندار روس، تازش بیامان محمدرضا شاه به نخبگان زمیندار ایران، نگاه کردن به بازاریان سنتی به عنوان واپسماندگی اقتصادی، بیهویتی صنعتگران و این که سرانجام هر دو رژیم نوآوری اجتماعی را فرومیکوفتند و همین امر سبب میشود که «شکافی عظیم میان سیاستهای اعلام شده و برآیند آنها، میان ایدئولوژی و دستاوردهای عملی، میان نمایشها و واقعیتها پدید آید. رژیمهای فراطبقاتی وعدهی دستگیری از پایینترین اقشار جامعه را در برابر ستم بازار نظام آزاد و بهرهکشی نخبگان سر میدهند ولی نمیتوانند کاری برای دستیابی بدین وعدهها انجام دهند؛ ولی هرگز امتیازات قدرت خودکامه را رها نمیکنند... و سرانجام این که چنین رژیمهای بنیادی در جهان به راستی موجودیت اجتماعیای که آیندهای پیشبینی داشته باشد، ندارند و از دید بسیاری رژیمهای ناپایدار و شکنندهای انگاشته میشوند.» (همان، ص 158)
در گفتار پنجم کتاب به بررسی «نقش شهرها در انقلاب» پرداخته شده است. مک دانیل بر این عقیده است که اگر بتوان از رهبران خاصی (در انقلاب) نام برد، نامزدهای پیشگام رهبری انقلاب همانا روشنفکران شهری و روستائیان هستند. و به نقش روستاها در رویدادهای انقلابی 1357 ایران اشاره میکند ولی بر این عقیده است که نیروهای مهم انقلابی ـ روحانیون پیشتاز، بازاریان، فقیران شهری، دانشجویان، مخالفان ملیگرا و کارگران ریشه در شهرها داشتند. همین عقیده را هم در مورد روسیه ابراز میکند و مینویسد: «انقلابیگری روستایی همچون مبارزهی گروهای ملیگرا در پیرامون، عامل ضروری برای پیروزی فرجامین بلشویکها بود؛ ولی با سرنگونی تزار، رژیم بلشویک دارای پایگاه شهری در پایتخت شکل گرفت. رویدادی تکاندهندهی سال 1917، از انقلاب فوریه و بحرانهای آوریل و ژوئیه تا رسیدن به قدرت در اکتبر، همه در شهرها روی دادند. حزب بلشویک و پایگاه اصلی آن، کارگران، هر دو پایگاه شهری داشتند.» (همان، ص 160)
ادامهی گفتار پنجم با مبحث «خاستگاههای مبارزهی طبقاتی در شهرهای روسیه» دنبال میشود. مک دانیل آمیزش خاصی را که میان خودکامگی سیاسی و توسعهی شتابان سرمایهداری پدید آمده بود، عامل کلیدی در سیاستهای شهری در دوران نیکلای دوم میداند. به این ترتیب، رژیم استبدادی تصمیم به حمایت از صنعتی شدن سرمایهدارانهی کشور، امتیازدهی به کارآفرینان و سرمایهگذاران داخلی و خارجی خصوصی و سرکوب سازمانهای کارگری میگیرد. در نتیجه همانطور که در 1917 آشکار شد، کارگران به گونهی فزاینده سرکوب سیاسی دولت تزاری را با سرکوب طبقات صاحبان صنایع مرتبط و یکسان قلمداد کردند. (مطالعاتی نظری، تطبیقی،... ص 272)
مؤلف در ادامهی مبحث فوق، به بررسی روابط تزارها با سرمایهداران و کارگران، رشد چشمگیر صنعتگران روس و متمرکز شدن آنها در مراکز تازه صنعتی شدهی شهری میپردازد و نتیجتاً به این نکته اشاره میکند که خودکامگی در نابودی منطق روابط اجتماعی سرمایهداری بسیار مؤثر بود؛ ولی این عمل گران تمام شد: درآمیختن خودکامگی با سرمایهداری، دست به دست هم به افول فروغ دولت و نیز صنعتگران در برابر دیدگان کارگران یاری میرساند و «سراجام در روسیه به جای آن که گرایش به سوی آمیزش گروههای مختلف برای پیجویی هدفهای مشترک باشد، همیشه به سوی شکاف و قطبی شدن بود.» (مک دانیل، ص 184)
مک دانیل بخش پایانی گفتار پنجم از کتاب خود را به «روابط شهری در ایران و شاه» اختصاص داده است. وی ابتدا به تغییرات شهری در ایران دورهی پهلوی اشاره میکند. شهرها چیرگی نخستین خود را در زندگی اجتماعی ایرانیان ادامه دادند؛ اما همگنی پیشتر خود را به شدت از دست دادند. در آن دوره زندگی در تهران با زندگی در یک شهر اروپایی چندان تفاوت نداشت. خانهها، ادارات، لباسها، مدارس کودکان، رستورانها و به ویژه شیوهی رفتار مردم کپی رنگ باختهای از نوع غربی بودند.
نویسنده در ادامه بررسی شهرهای ایران، به مطالبی از جمله طبقه کارگری، دانشجویان، گروهای بازاری و روحانیت میپردازد و در پایان به این نکته اشاره میکند که «در روسیه و ایران، فراگرد نوسازی خودکامانه به روابط اجتماعی در عرصههای سیاسی و اجتماعی شهر فرمی دیگر بخشید و مسیر پیدایش نیروهای قدرتمند اجتماعی ستیزهجو را هموار ساخت.» (همان، ص 207)
مک دانیل گفتار ششم کتاب خود را به «یکهسالاری، زمینداران و روستاییان» اختصاص داده است. وی در این گفتار به دو مبحث روستاهای ایران» پرداخته است. نویسنده مبحث اول کتاب خود را با بررسی و توضیح در مورد شرایط اقتصادی واجتماعی روستائیان در روسیه شروع میکند «بسیاری از روستائیان روس به شدت فقیر بودند. جمعیت روستا سرریز شده بود و حجم زیادی از نیروی کار مازاد به چشم میخورد و گرسنگی و گاهی حتی مرگ ناشی از گرسنگی، همچنین بیسوادی و حاشیهنشینی فرهنگی قابل مشاهده بود.» (همان، ص 214) وی در ادامه به تلاشهای رژیم استبدادی تزار برای شکلدهی به روابط مالکیت و نهادهای روستایی ـ که تأثیر چندانی در تقویت پایههای روسیه قدیم و یا سرعت بخشیدن به ظهور یک جامعهی روستایی پویا و مولد نداشت ـ اشاره میکند و در پایان به این نتیجه میرسد که «نخبگان روستایی فاقد مشروعیت، جامعهی روستایی قطبی شده متشکل از گروههای اجتماعی دشمن و بیاعتماد به هم و دولتی که نوید اصلاحات را میداد؛ اما توان دگرگونیهای فراگیر را نداشت و دشمنی دو طرف را برمیانگیخت، اینها همه را شرایط واپسماندگی کشاورزی و فقیر شدن روستایی، احتمال انفجار اجتماعی را در هنگام ضعف دولت بالا میبرد. اگرچه این چالشهای رژیم، نخست در شهرهای بزرگ پدیدار شدند ولی سرانجام به پیرامون (روستا) نیز سرایت کردند.» (همان، ص 239)
مؤلف در مبحث دوم گفتار ششم از کتاب، به بررسی برنامهی اصلاحات ارضی محمدرضا شاه پرداخته است. در سال 1341، حکومت پهلوی به منظور انجام اصلاحات ارضی دست به اجرای برنامهای زد که انگیزههای اصلی این برنامه بیش از آن که اقتصادی یا توسعهای باشد، سیاسی بود. بنابراین از همان آغاز، میان سخنپردازی دربارهی اهداف تعیین شده و نتایج علمی اصلاحات، تناقضاتی وجود داشت «بیگمان در ذهن شاه و رایزنان وی، زیاندهی اقتصادی ناشی از وجود زمینداران غایب و خردهمالکان، از ضرورتهای روی آوردن به اصلاحات بود. پس سیاست اصلاحات نشانگر پیشبینیناپذیری و تناقضهای موجود در ذات رژیمهای خودکامهای بود که خود را بانیگر نوسازی میدانستند.» (همان، ص 241 و 242 مک دانیل گفتار هفتم کتاب خود را به مبحث «فرهنگ شورش» اختصاص داده است. وی در ابتدا به «آیین انقلابی روس و تشیع ایرانی، چهارچوبهای فرهنگی انقلاب» میپردازد و عنوان میکند که مارکسیسم روس و تشیع نه تنها توانایی نهفته در برانگیختن ستیزش سیاسی داشتند، بلکه راه انجام تغییرات اجتماعی ژرفتر را نشان میدادند و دیدگاه کلینگر آنها دادن قربانی را توجیه میکرد ـ فداشدگان به مقام شهیدان آرمانخواه بر کشیده میشدند ـ همگی اینها ریشه در این بینش داشت که پیروزی نهایی گریزناپذیر است.
مؤلف در خصوص «نخبهگرایی» در ایران و روسیه، به این نکته اشاره میکند که نخبگان علمی هر دو جنبش مدعی داشتن انبانی از دانش هستند که برای مردم عادی بسیار ناشناخته است، ولی در روسیه از زمان پطر کبیر به این سو شکاف فرهنگی گذرناپذیر میان نخبگان اجتماعی و تودهها ایجاد شده بود. همچنین عقیدهی نویسنده بر این است که انقلابگران روس و شیعه در ایران به یک نوع دوگانهانگاری دست پیدا کرده بودند و آن را ناشی از تعقیب و آزار آنها میدانست «تعقیب مارکسیستها از سوی دولت روسیه، هویت آنها را به عنوان فرقهای مطرود به خودشان شناساند... تازشهای رژیم علیه مقامات مذهبی و تهدید مذهب از راه نوسازی، خاطرهی تلخ شیعیان از آزار و تعقیب را از نو زنده کرد...» (همان، ص 269)
مک دانیل در مبحث «تأکید بر دانش» به اعتقادات انقلابیون روس و تشیع در خصوص این که دانش برتر از آن آنهاست؛ میپردازد و مینویسد: «نظریهپردازان و دانشپژوهان ایدئولوژی انقلابی روس و تشیع، خود را محق به شرح و تفسیر این حقیقتها (سرشت بشر، تاریخ و جامعه) بر پایهی دانش خود میدانند.» (همان، ص 270)
وی در ادامه به «مأموریت فراتاریخی» انقلابیون روس و تشیع اشاره میکند و میآورد که هر دو گرایش فرهنگی به نوعی هزارهگرایی باور داشتند. بر اساس این اندیشه، رویدادهای خاص گسستی ریشهای در تاریخ بشر پدید میآورند. اگرچه بهرهکشی طبقاتی بر تمام تاریخ چیره بوده است؛ ولی سوسیالیسم ارزشهای آزادی و اجتماعی را محقق خواهد ساخت. در تشیع، امام زمان (ع) برای رهایی دوبارهی انسان ظهور خواهد کرد. این رهایی هم زمینی و هم فرازمینی است.
یکی دیگر از ویژگیهای هر دو آموزه «جهانگیری» است. «به زعم انقلابگران روس، سوسیالیسم بهترین فرم سازماندهی اجتماعی برای جوامع انسانی است و سرانجام همه جا به پیروزی خواهد رسید و از دیدگاه تشیع نیز تمامی دیگر عقاید، مگر شیعه دچار نارسایی است.» (همان، ص 273)
هر دو سیستم فکری بدینمعنا جهانگیر هستند که میخواهند سرانجام تمامی زندگی فردی و اجتماعی را دربر گیرند. مؤلف ادامهی گفتار هفتم کتاب خود را به مباحثی از جمله «اهمیت آگاهی»، «شهادت»، «نخبگان و فرهنگهای انقلابی تودهای»، «احزاب سوسیالیست و کارگران در روسیه» و «علما و گروههای شهری در ایران» اختصاص داده است. وی در خصوص پیوندهای احزاب سوسیالیست با کارگران در روسیه معتقد است که مارکسیستهای روس در برقراری پیوند با جنبش کارگری کامیاب شدند. این تماسها بدانها اجازه نداد تجمعات عمومی بسیار بزرگی را رهبری کنند؛ ولی به سرنگونی دولت کمک کرد.
مک دانیل برآیند سخن کتاب خود را به «بحران ساختاری و پویش انقلابی» اختصاص داده وی در ابتدا به «پدیدار شدن انقلابهای» 1357 ایران و 1917 روسیه تا سرنگونی رژیم و روی کار آمدن حکومت جدید اشاره کرده است. در روسیه «در عرض چند روز شالودهی نظامی رژیم فروپاشیده شد و گروههای لیبرالی که پیشگام انقلاب هم نبودند، مدعی اعلام حکومت موقت شدند.» (همان، ص 305) و اما در ایران «شاه در دی ماه 1357 کشور را ترک گفت. طی یک ماه کابینهی نخستوزیر بختیار، که شاه وی را برای آرامسازی مخالفان و بازگرداندن نظم برگزیده بود، عقبنشینی را آغاز کرد. حتی پیش از کنارهگیری وی، آیتالله خمینی از مهدی بازرگان، مسلمانی متعهد و مهندسی که سالهای بسیار در جبههی ملی مشارکت داشت، خواسته بود دولت جدیدی تشکیل دهد.» (همان، ص 311)
مؤلف در مبحث «نوسازی خودکامه و انقلاب» استدلال میکند که تلاشهای رژیم یکهسالار برای تحرک بخشیدن به جامعهی صنعتی شهری، تناقضاتی را به دنبال آورد و جامعه را گرفتار شبکهای از ناسازههای حل نشدنی کرد. این ناسازهها به نوبهی خود پیدایش وضعیتی انقلابی را متحمل ساختند که بسته به نحوهی رابطهی رویدادها با یکدیگر میتوانستند به انقلاب بیانجامند.
قسمت پایانی کتاب به دو نقد از «جان فوران» و «چارلز تیلی» اختصاص یافته است.
نقد جان فوران
نقد جان فوران به نظریه مک دانیل در پیوند با شرایط و جنبههای گوناگون رهیافت نوسازی است. فوران بر این عقیده است که مک دانیل گاه در چنگال بعضی اصطلاحات رایج عوامانه اسیر میشود (مانند تفصیل در برابر تلخیص) و برداشتهای ذهنی (مانند تلاش برای یافتن همانندیهای عمیق بین مارکسیست و تشیع ایرانی، که بیشتر شبیه به نگاهی تقلیلی و ذهنی و نه برداشتی ژرف و نافذ به فرهنگ واقعی شورش است) مسألهی مشابه با نکتهی بالا داوری سنتی شرقشناسانهی مک دانیل از «فساد و زوال» ایران از سدهی هفدهم تا نوزدهم است (ایران دههی 1970 بر حسب شرایطی توصیف میشود که این کشور را نسبت به روسیه سال 1900 سنتیتر نشان میدهد). همچنین مک دانیل پیرامون برخی مسائل و واقعیات مربوط به ایران تفسیرهای درستی انجام نداده است. از جمله مهمترین این اشتباهات، دستکم گرفتن یا نادیده گرفتن دورههای مهم تغییر اجتماعی در ایران، در طول دورانهای مهم مورد بحث (یعنی در انقلاب مشروطهی 1905 ـ 1911، شکوفایی نظام دموکراتیکتر سالهای 1941 ـ 1953 و تجربهی مصدق) و نکتهی تکرارشونده در بحث مک دانیل است که طبقه، نوعاً واحد تحلیلی مهمی در مورد ایران نیست.
نقد چارلز تیلی
چارلز تیلی عنوان میکند که مک دانیل در یک دوگانهانگاری بر این باور است که مداخله به صورت همزمانی مبانی قدیمی ثبات را از میان برد و جلو پیدایش مبانی جدید را سد کرد. نوسازی خودکامانه، جامعه را دستخوش خلأ ساخت و فضایی پدید آورد که بینظمی توانست در درون آن رشد و گسترش یابد. مک دانیل برای توضیح این دیدگاه (نوسازی خوکامانه)، دست به انتخابی نادرست میزند. به جای آن که خلاصهای جداگانه از هر مورد به دست دهد و با ارائهی تحلیل منسجم علت و معلولی، پیوندی درونی میان آنها ایجاد کند، مجموعه مقالاتی برای تأکید بر اختلافات و شباهتها بین ایران و روسیه مینویسد. نتیجه، نگارش مجموعه مقایسهای خیرهکننده ـ و نه تحلیل مقایسهای قانعکننده ـ از فرایندهای انقلابی است.
مک دانیل برای مستدل ساختن تحلیل خود، دست به برخی داوریهای تاریخی و مشکوک میزند. برای نمونه به شدت در مورد «سنت قدسی» و «تأیید الهی» خودکامگی روس مبالغه میکند. در مورد ایران وی اهمیت نخبگان دارای رابطهی اجتماعی ـ یعنی بازاریان و روحانیون ـ را پیش و در طول انقلاب 1357 دست کم میگیرد و بازاریان را به گونهای معرفی میکند که گویی به عنوان بازماندههای گذشته، و نه مؤلفههای سازندهی زندگی اجتماعی مدرن ایران، دارای رابطهی تنگاتنگی با شاه بودهاند.
همچنین مک دانیل بیتفاوتی شگفتآوری نسبت به تأثیرات ژئوپلیتیک، مالی و نظامی محیط پیرامون، که قطعاً با خواندن آثار تدا اسکاچپول، باید حساسیت نسبت به آنها در او برانگیخته میشد، نشان میدهد. برای نمونه در مورد روسیه، وی تأثیر جنگ روسیه و ژاپن و جنگ جهانی اول را به عنوان علل تأثیرگذار انقلاب نادیده میگیرد. در مورد ایران وی تقریباً چیزی در مورد اتحاد نزدیک شاه با آمریکا، مگر در مورد سیاست حقوق بشر کارتر که باعث آسیبپذیر شدن شاه در برابر مخالفان داخلی خود شد، نمیگوید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
1. قطعه فوق سقوط پپی دوم فرعون مصر را در 2100 قبل از میلاد توصیف میکند.
منابع:
ـ آبراهامیان؛ یرواند. ایران بین دو انقلاب؛ ت: احمد گلمحمدی؛ محمدابراهیم فتاحی؛ نی؛ تهران؛ 1377.
ـ فوران؛ جان. مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهایی از انقلاب اسلامی؛ ت: احمد تدین؛ رسا؛ چ نهم؛ تهران؛ 1388.
ـ مطالعاتی نظری؛ تطبیقی و تاریخی در باب انقلابها؛ ویراستار: جک گلدستون؛ ت: محمدتقی دلفروز؛ کویر؛ تهران؛ 1385.
ـ مک دانیل؛ تیم. خوکامگی؛ نوسازی و انقلاب در روسیه و ایران؛ ت: پرویز دلیرپور؛ سبزان: تهران، 1389.
مهدی احمدی
دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ، دانشگاه تهران
منبع: کتاب ماه تاریخ و جغرافیا پرتوهای تلاش، ش 153 بهمن 89