كشوري كه امروز به پايان سوسياليسم رسيده است
چکیده
مريم شباني: انقلاب كوبا كه به وقوع پيوست، هاوانا به قبله تمامی انقلابیون جهان تبدیل شد. همان زمان که کاسترو برای دور نگاه داشتن چهگوارا آو را سفیر صلح خود کرده بود و همراه با بستههای سیگار برگ اعلی به دیدار رهبران و سران کشورهای حامی انقلاب کوبا میفرستاد. فیدل و ارتش چریکی کوبا در هاوانا میزبان انقلابیون چپ و علاقمندان به جنگ چریی بودند و برای انقلابیون جهان، کلاسهای آموزشی برگزار میکردند. برای اعضای سازمان انقلابی حزب توده ایران نیز فرصتی دست داد تا سفری به کوبای انقلابی داشته باشند و رموز جنگ چریکی را بیاموزند اگرچه ایرانیان حاضر در کوبا دل در گرو آموزههای مائو داشتند و چندان به میزبان آمریکای لاتینی خود دل نسپرده بودند. در پروندهای که در صفحات پیش رو درباره تأثیرپذیری ایرانیان از شیوه جنگ چریکی کوبا تدارک شده است، ویدا حاجبی با بازگویی خاطرات خود از سفر به وبا و دیدار با فیدل کاسترو همراه مهرنامه شده است. روایت دست اول ویدا حاجبی به عنوان تنها ایرانی که چندین بار در دیداری خصوصی، فیدل را دیده و با او به بحث نشسته است از این حیث جالب است که نوشتار او را شاید بتوان پاسخی نیز به خاطرات محسن رضوانی، عضو سازمان انقلابی حزب توده و رئیس گروه اعزامی به کوبا به شمار آورد، آنجا که رضوانی از بدقلقیهای کوباییها و حتی ویدا حاجبی در خاطراتی که برای حمید شوکت روایت کرده میگیرد. حاجبی اما در بازگویی خاطرات خود، روی دیگر این سکه و ناسازگاریهای گروه اعزامی به کوبا را روایت میکند، بخش دیگر پرونده به دو گفتوگو اختصاص داده شده است. خسرو شاکری، استاد بازنشسته تاریخ و پیمان وهابزاده، استاد جامعهشناسی در دانشگاه ویکتوریای کانادا پاسخگوی پرسشهای مهرنامه درباره تجربه ایرانیان در جنبش چریکی و پارتیزانی و به خصوص تجربه گروه سیاهکل و میزان تأثیرپذیری این انقلابیون از جنبش چریکی کوبا شدهاند.
اوسوالدو بلند شو، فیدل آمده!
بازگویی خاطرات از حضور در کوبای انقلابی و دیدار با فیدل کاسترو
ویدا حاجبی تبریزی
نویسنده کتاب دادبیداد
الجزایر و چهگوارا (1964/1343)
با پسرم به الجزایر رفتیم. او را، در سال تحصیلی 65 ـ 1964، همراه دو فرزند سفیر کوبا در مهدکودکی فرانسوی نامنویسی کردیم. بیشتر عصرها، بعد از تعطیل شدن مهد کودک میرفتم به سفارت کوبا به دنبال او. اندک اندک، علاوه بر زبان فرانسه، حرف زدن به زبان اسپانیولی را هم در بازی با فرزندان سفیر از سر گرفت. یکی از غروبهایی که با بیانکا، همسر سفیر کوبا در سالن سفارت گپ میزدیم ناگهان رامین با دستهایی خونین خودش را به من رساند و به آرامی گفت، «ویدا نترس چیزی نیست!» انگشت شصت دست راستش لای پرههای سه چرخه گیر کرده بود و خاخنش با پوست و گوشت جدا شده بود. لرزان و شتابان سوار ماشین بیانکا شدیم. در بیمارستان برای وصل کردن بخش جدا شده انگشت به عمل جراحی و بیهوشی کامل متوسل شدند. یکی دو ساعت در راهروی کثیف و شلوغ بیمارستان قدم زدم تا او را بیهوش در همان راهرو به من تحویل دادند. نمیدانم چه مدت گریان و نگران به رنگ پریده او خیره ماندم. همین که چشمش را باز کرد نگاهی به دست باندپیچی شدهاش انداخت و گفت: «ویدا نترس، دیگه خوب شدم!»
***
در آن سالها، الجزایر پس از کوبا دومین کانون انقلاب به شمار میآمد. پناهگاهی بود برای همه مبارزان «ضداستعمار و ضدامپریالیست» در جهان. از اواسط دهه 60، کوبا زیر فشار آمریکا و شوروی ناگزیر بخشی از کمکها و حمایتهای خود را از گروههای مسلح «ضدامپریالیستی» به الجزایر منتقل کرده بود. احمد بنبلا، نخستین رئیسجمهور الجزایر که خود را سوسیالیست میدانست به کمک چهگوارا و سفارت کوبا به تجهیز و سرو سامان دادن گروههای مسلح به ویژه در آمریکای لاتین، یاری میرساند.
اوسوالدو با رفیقی به نام پدرو دونو، از جانب فراکسیون موافق مبارزه مسلحانه در مرکزیت حزب کمونیست ونزوئلا، همراه یک تکنسین مکزیکی در پی سازماندهی ارسال سلاح به چریکهای آمریکای لاتین بودند. الجزایر مستقل، هیچ شباهتی به آنچه در تصورم ساخته بودم نداشت. فقر و تبعیض چشمگیر بود. مقامات و کارمندان دولتی، صاحبان شرکتهای فرانسوی و دیگر خارجیها در محله فرانسوینشین سابقه با خانهها و ویلاهای بزرگ، خیابانهای وسیع پر درخت و نزدیک به ساحل زندگی میکردند. مدارس، دانشگاه، موزه و اماکن عمومی هم در همین منطقه شهر قرار گرفته بود. اما در محلههای عربنشین دوران استعمار، جمعیتی عظیم در کوچههای تنگ و تاریک و کثیف و خانههای زهوار در رفته بر دامنه تپههای کناره شهر، همچنان در فقر و عقبافتادگی درهم میلولید. سایه مذهب و سنت بر فضای شهر سنگینی میکرد. در حیرت بودم از اینکه میدیدم انگار اسلام و زبان عربی هویت اصلی جامعه است. لابد در مقابله با استعمارگران فرانسوی! حجاب اسلامی زنان در کوچه و بازار و دانشگاه چشمگیر بود. حتی زنانی که بیحجاب در مبارزه برای استقلال شرکت کرده بودند، به ناچار دوباره «با حجاب» شده بودند. در تشکیلات حزب کمونیست ـ شاخه سابق حزب کمونیست فرانسه ـ زنان و یهودیان در هستههای جداگانه از مردان و مسلمانان سازماندهی شده بودند. روزه گرفتن در ماه رمضان همهگیر بود. حتی احمد بنبلا، رئیسجمهوری که خود را سوسیالیست میدانست روزه میگرفت. سفیر بذلهگوی کوبا، خورخه سر گئیرا به طنز میگفت: «جلوی این جماعت کلهشق مسلمان، بنبلا ناچار است به روزه گرفتن تظاهر کند وگرنه به ما که میرسد از مشروب خوردن دست برنمیدارد!»
سفیر بلندبالا و باریک اندام کوبا، از کوماندانهای دوران انقلاب بود و همسن و سال ما، شوخ بود و باهوش. معاشرت با او و همسرش بسیار دلپذیر بود و جذاب، به خصوص در میهمانیهای شام سفارت که بحثهای سیاسی همواره با داستانهای طنزآمیز و بذلهگوییهای او همراه بود.
با این همه، برایم حیرتآور و پرسش برانگیز بود که در بحثهای سیاسی در سفارت کوبا همه مشکلات به گردن «سیاستهای رفرمیستی» حزب کمونیست و استعمارگران فرانسوی انداخته میشد، به ویژه از جانب الجزایریها. حتی تاریخدان و اسلامشناس معروف فرانسوی، ماکسیم رودنسون که چند ماهی به الجزایر آمده بود همه حرفهایش حول اخراجش از حزب کمونیست فرانسه، به صرف مخالفت با سیاستهای سازشکارانه آن، دور میزد. همه واقعیتهای تلخ عقبماندگی فرهنگی و سیاسی، تبعضیهای جنسی، مذهبی و نابسامانیهای موجود با لودگی و طنز توجیه میشد و در ابهام فرو میرفت. تنها موضوع روشن و خدشهناپذیر اهمیت «مبارزه ضداستعماری» و «ضدامپریالیستی» بود. علاوه بر مخالفت با سیاستهای به اصطلاح آن روزها «رفرمیستی» شوروی و اردوگاه سوسیالیستی. نه معلوم بود ریشههای اصلی نابسامانیها کجاست، نه مسوولیت نابسامانیهای موجود به عهده چه کسانی است. «مصلحت» یا ملاحظهکاری سیاسی رایجترین شیوه تحلیل بود. به این معنا که همه نابسامانیها و مشکلات موجود تحت عنوان پیشگیری از بهرهبرداری دشمن توجیه یا به سکوت برگزار میشد. کوچکترین انتقاد در مورد نابسامانیها یا کمترین تأیید نسبت به دستاوردهای فرانسویان از هنر گرفته تا آزادی فردی، فوراً به طرفداری از دشمنان استعمارگر تعبیر میشد.
من نیز به تدریج، با هر تناقض یا تبعیض ناخوشایند اجتماعی که روبهرو میشدم خودبهخود توجیهی برایش میتراشیدم. اندک اندک «مصلحت» سیاسی و ترس از بهرهبرداری دشمنان در بیان واقعیتها بر افکار و رفتارم سایه میانداخت.
با این همه، دیدار چهگوارا از الجزایر و سخنرانی معروف او در کنفرانس آسیا ـ آفریقا، نسیم تازهای به ذهنم دمید. در فوریه 1965، کشورهایی نظیر مصر، اندونزی، مالی، غنا و... به دعوت بنبلا در الجزایر گرد آمده بودند. بیشتر آن کشورها تازه به استقلال دست یافته بودند، هر یک به نوعی خود را به اردوگاه سوسیالیسم نزدیک میدانستند و با اتکا به ایده «پان عربیسم»، «پان افریکانیسم» در پی تثبیت موقعیت خود بودند. همزمان با آن کنفرانس، چهگوارا پس از یک دور دیدار از کشورهای ارودگاه سوسیالیستی به تصادف یا به عمد به الجزایر آمده بود. او را گذری در سفارت کوبا دیده بودم اما داستانهای شوخی یا جدی زیادی درباره دیدارهای چهگوارا از زبان سفیر جذاب و پرشور کوبا و همسرش بیانکا به تفصیل میشنیدم. شنیدم که او از آن دیدارها مأیوس و سرخورده بازگشته و سخنرانیاش را براساس تجربه تلخش از آن دیدار تنظیم کرده است.
از قضا، اوسوالدو ضمن یاری دادن به ترجمه آن سخنرانی به زبان فرانسه فرصت مناسبی یافته بود برای صحبت درباره مقاله رژیس دبره در مورد کوبا، به نام «راهپیمایی، طولانی»، در مجله معروف فرانسوی زمان نو به مدیریت ژانپل سارتر، معرفی آن مقاله به چهگوارا به گفته خود رژیس دبره در خاطراتش، تصادفی بود که در مسیر زندگیاش نقش تعیینکنندهای داشت.
پس از آن بود که رژیس دبره توسط چهگوارا به کوبا دعوت شد و نظریه معروفش را در 1967، در کتابی به نام «انقلاب در انقلاب» منتشر کرد. همان نظریهای که بسیاری از گروههای چریکی در جهان از جمله چریکهای فدایی خلق ایران، به رهبری مسعود احمدزاده، در مبارزه مسلحانه خود از آن الهام گرفتند. گرچه با تعبیر و تفسیرهایی بس سادهانگارانه.
***
چهگوارا در سخنرانیای که برای آن کنفرانس تنظیم کرده بود از مناسبات شوروی و اردوگاه سوسیالیستی با کشورهای تازه به استقلال رسیده جهان سوم به شکل بیسابقهای انتقاد کرد. گفت کشورهای جهان سوم میان فشارهای آمریکا و شوروی و چین گرفتار آمدهاند. در انتقاد به شوروی و چین تا آنجا پیش رفت که آنان را در بهرهبرداری از کشورهای جهان سوم همدست امپریالیسم آمریکا خواند. او تنها راه مقابله با این فشارها را برپایی اتحاد میان کشورهای مستقل جهان سوم میدانست.
باور نکردنی بود. نخستین باری بود که وزیر یک کشور سوسیالیستی بدون هیچ ملاحظه سیاسی با نگاهی واقعبینانه نظرات انتقادیاش را از شوروی، چین و مناسبات درون «اردوگاه سوسیالیسم» بیپروا و آشکارا به زبان میآورد. در آن روزها، در سفارت کوبا، همه حرفها دور رُکگویی بیسابقه و جسارت چهگوارا میچرخید. پس از آن کنفرانس بود که چهگوارا در بازگشت به کوبا دیگر در انظار عمومی دیده نشد. او که آشکارا به فشارهای چین و شوروی بر کوبا و مناسبات تحمیلی آنان انتقاد داشت کنارهگیری از قدرت و ادامه مبارزه مسلحانه را برگزید. مبارزه چند ماهه او در کنگو با شکست روبهرو شد اما به امید برپایی انقلابی قارهای مبارزه در کوهستانهای بولیوی را برگزید. او قدرت را در اوج قدرت رها کرد. نامه وداع او بیان یگانگی در حرف و عمل است و کاربست اخلاق در سیاست. به فیدل کاسترو نوشت: «من راهی را در پیش میگیرم که تو به خاطر قدرت نمیتوانی بپیمایی. در این راه بزرگترین آرزویم را که شرکت در ساختن جامعهای نوین است رها میکنم!» در آوریل 1967، در بیانهای از کوهستانهای بولیوی خطاب «به جهانیان»، آشارا اعلام کرد که «راه دیگری نمانده است، یا انقلابی سوسیالیستی یا کاریکاتور آن!» و موضعی خطرناک در فضای سیاسی جهان آن روزگار. پس، یاران قدرتمندش تنهایش گذاشتند. همپیمان او کاسترو نتوانست یا نخواست به حمایت از او ادامه دهد. ماریو مونخه، دبیرکل حزب کمونیست بولیوی که به او قول حمایت داده بود، به قولش وفا نکرد. لیکن چهگوارا تا آخرین لحظه دست از آرمانش نکشید. هنگامی که در مدرسه دهکده «ایگهرا» یک شبانه روز زندانی بود به آموزگار زن آن مدرسه گفته بود، «اگر از اینجا جان سالم به در برم کاری میکنم که همه چیز، این دنیا و این ده و این مدرسه تغییر کند!»
جان سالم به در نبرد، در 9 اکتبر 1967 به قتل رسید. مأموران «سیا» به قصد اثبات مرگ و شکست او، همان روز جسدش را آراستند و با موهای کوتاه، ریش تراشیده و سر و صورت تمیز عکسی از او منتشر کردند. عکسی که برخلاف انتظار «سیا»، چهگوارا را به اسطورهای شکستناپذیر حتی به هنگام مرگ تبدیل کرد. در آن عکس، چهگوارا محکم و استوار آرامیده بود با چشمانی باز و نگاهی به دوردست؛ به آینده. نماد اسطورهای که فیلسوفی چون ژان پل سارتر او را «کاملترین انسان دوران ما» خواند.
اسطورهای که گویی حتی انتقال جسدش به کوبا خطری سیاسی به بار میآورد. سی سال گذشت، تنها در پی فروپاشی شوروی بود که جسد چهگوارا به کوبا بازگردانده شد و در شهر سنتا کلارا آرامگاهی برای او برپا شد. سانتا کلارا نخستین شهری بود که در انقلاب کوبا توسط چهگوارا تسخیر شده بود.
چند ماه پس از آن کنفرانس، در ژوئن 1965، بنبلا با کودتای نظامی معاونش هواری بومدین، طلبه سابق و وزیر دفاع، از ریاست جمهوری برکنار شد. از آن پس، ارتش توانست با اتکا به بومدین و حمایت دولت فرانسه به نهاد بلامنازع و قدرتمند اقتصادی سیاسی تبدیل شود. نهادی که تا به امروز نیز سلطه استبدادی خود را بر الجزیره اعمال میکند.
در اکتبر همان سال، سوکارنو رئیسجمهور اندونزی با کودتایی نظامی از دور خارج شد و سال 66 نکرومه رئیسجمهور غنال و... تا اواخر دهه 60، رؤسای جمهور بیشتر کشورهایی که در آن کنفرانس شرکت داشتند یکی در پی دیگری با کودتا سرنگون شدند یا همچون لومومبا شخصیت ملی و مبارز کنگو به قتل رسیدند. کودتاها و قتلهایی که جملگی به همدستی مستقیم و غیرمستقیم استعمارگران سابق انجام گرفت. تا سرانجام در دهه 70 میلادی، میان کشورهای جهان سوم و کشورهای سرمایهداری غرب مناسباتی جدید شکل گرفت و دوران معروف به «استعمار نو» آغاز شد.
بنبلا مدت 15 سال در ویلای سورینی زندانی شد. همان ویلای قدیمی و آشنای محصور در میان درختانی کهنسال که در آن زمان مرکز حمایت از گروههای مسلح و چریکی بود و در دوران اشغال فرانسه شکنجهگاه مردم الجزایر.
کوبا (1996/1345)
چند روزی پیش از ژانویه 1966، برای شرکت در «کنفرانس سه قاره» از پراگ به کوبا رفتم، با هواپیمایی نسبتاً کوچک و نامجهز. به یاد ندارم که در طول راه از ما مسافران پذیرایی شده باشد اما در میانه راه توقفی داشتیم به گمانم در جزیره کوچک ایسلند. هیچکس را نمیشناختم و به تنهایی کنار بار تنها قهوهخانه فرودگاه ایستاده بودم. پس از مدتی متوجه شدم که فروشنده به تعداد مسافرهایی که از دور میبیند یک بطری کوکاکولا برایشان باز میکند. با تعجب پرسیدم از کجا میداند که آنها کوکاکولا میخواهند؟ خندید و گفت: «چون کوکاکولا در کشورشان تحریم شده است!» با ورود به فرودگاه هاوانا انگار وارد دنیای دیگری شده بودیم. نه از مأموران عبوس خاکستریپوش خبری بود نه از آن فضای سنگین و رعبانگیز. هاوانا، برخلاف پراگ و برلین شرقی، شهری بود مهماننواز با طبیعتی رنگین، سرسبز و پُر از نخلهای زیبا، با گردشگاهی در ساحل یا اسکله معروف به ملکون و آبی شفاف دریا زیر آفتابی درخشان. با مردمی سرزنده و خیابانهایی شلوغ و پر جنب و جوش، با ساختمانهایی چندین طبقه، ترکیبی از بتون و شیشه به سبک معماری مدرن آمریکایی، در کنار بناهای کهن پر تزئین و رنگین دوران سلطه اسپانیا.
هتل هاوانا را به شرکتکنندگان در «کنفرانس سه قاره» اختصاص داده بودند. اتاق اوسوالدو که پیش از من به هاوانا رفته بود در آن هتل بود. اتاق که چه عرض کنم، استودیوی بزرگ دونفره با تجهیزات کامل در ساختمانی بزرگ و رفیع. هتل هاوانا یا هتل هیلتون سابق در دوران باتیستا توسط آمریکاییها بنا شده بود، با یک استخر بزرگ و دو زمین تنیس در باغی باصفا، یک استخر سرپوشیده و حمام سونا در یکی از طبقات و دهها امکان تفریحی و رفاهی دیگر.
جلسات «کنفرانس» در سالن بزرگ طبقه اول برگزار میشد. سالنی کوچکتر و کنار استخر به پذیرایی و استراحت اختصاص داده شده بود. خدمتکارهایی خوشرو، تر و تمیز با انواع خوراکهای دریایی و نوشیدنیهایی ویژه که ترکیبی از عرق شکر کوکاکولا، به نام کوبا لیبره (کوبای آزاد) بود از میهمانها پذیرایی میکردند. هر بار که با داوید وینیاس نویسنده و دوست آرژانتینیام، فرصتی برای نشستن کنار استخر پیدا میکردیم به شوخی یادآور میشدیم: چه خوب که انقلابی از آب در آمدیم، وگرنه هرگز در زندگی به چنین هتل بورژوامآبانه و مرفهی راه نمییافتیم! و به سلامتی انقلاب، کوبا لیبره مینوشیدیم.
داوید وینیاس دوست دیرینهام را در ونزوئلا شناختم، روزگاری که او و اوسوالدو، در شهر مریدا، استاد دانشگاه بودند و دائم بر سر مسائل سیاسی با هم درگیر میشدند. هیچگاه از اختلافهاشان به درستی سر در نیاوردم. هنگام به دنیا آمدن پسرم با او و همسرش همخانه بودیم تا روزی که اختلافهای میان او و اسوالدو به زد و خورد کشید و از هم جدا شدیم.
پس از آن کنفرانس و بازگشت به ایران ردش را به کلی گم کردم. سالها بعد، دست به گریبان زندگی سخت پناهندگی سیاسی در پاریس بودم که از سرنوشت غمانگیز و دردناک او باخبر شدم. در نامهای پر درد به اوسوالدو از فاجعه کودتای نظامی ویدلا، در 1976، نوشته بود و از دست دادن دو پسرش در آتشسوزی عمدی محل سکونتشان توسط نظامیان.
«کنفرانس سه قاره»، قرار بود در برابر ابرقدرتهای جهانی بدیلی باشد برای دستیابی به استقلال و توسعه کشورهای جهان سوم یا «عقبافتاده» آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین. نخستین روز کنفرانس، با دیدن موهای بیگودی پیچیده آیده سانتاماریا، مسؤول هیأت کوبایی هنگام سخنرانی حیرت کردم. نام آیده را که گویی اقتباسی بود از هایده خودمان در ونزوئلا هم شنیده بودم؛ حضور با موهای بیگودی پیچیده زنان را سر کلاس درس و حتی در مسابقات تنیس دانشگاه کاراکاس نیز از جانب رقبایم دیده بودم. با این حال، سخنرانی با بیگودی در آن کنفرانس از جانب زن مبارزی چون او باورنکردنی و حیرتآور بود. او که مقاومت و جسارتش در زندان رژیم باتیستا و جایگاهش در انقلاب کوبا زبانزد بود، در آن زمان ریاست «خانه فرهنگی آمریکا»، مرکز مهم ایجاد مناسبات فرهنگی میان روشنفکران و مبارزان آمریکای لاتین را به عهده داشت. به دور و برم نگاهی انداختم، تعجبی در کار نبود همه به دقت به سخنرانی او گوش سپرده بودند.
در میان شرکتکنندگان همه جور رهبر، نماینده و هیأتهای دولتی و غیر دولتی، نویسنده و روزنامهنگار و... پیدا میشد. از نمایندگان «احزاب کمونیست سنتی» مخالف مبارزه مسلحانه گرفته تا گروههای مسلح یا چریکی سه قاره آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین. نظیر امیر کال کابرال و رهبر سرشناس گروهی مسلح در گینه بیسائو که چند سال پس از آن کنفرانس کشته شد. دوگلاس براوو از رهبران چریکی ونزوئلا، ریکاردو رامیرز، از رهبران «ارتش چریکی تهیدستان» در گواتمالا که بعد از 36 سال تجربه در مبارزه مسلحانه سرانجام پیشبرد مذاکرات صلح را با رژیم گواتمالا به عهده گرفت و توافقنامه صلح را در دسامبر 1996 امضا کرد. از شخصیتهای سیاسی گرفته تا نویسندگان برجستهای نظیر خولیو کورتازار نویسنده سرشناس آرژانتینی یا رژیس دبره که در حال تدوین کتاب «انقلاب در انقلاب» بود و چندی پس از کنفرانس به گروه چریکی چهگوارا در بولیوی پیوست. یکماه نگذشت که به اسارت افتاد و به سی سال حبس محکوم شد. اما با مداخله ژنرال دوگُل پس از سه سال آزاد شد. در کنار هیأتهایی از چین و شوروی، نمایندگان ارتش تودهای ویتنام در جنگ علیه آمریکا نیز حضور داشتند. حتی برخی هیأتهای رسمی و دولتی کشورهای جهان سوم و طرفدار آمریکا هم به چشم میخوردند.
روزنامهنگاران و نویسندگان سرشناسی نظیر فرانسوا ماسپرو ناشر و نویسنده فرانسوی با ساوریو توتینو نویسنده و روزنامهنگار پرچم سرخ ارگان حزب کمونیست ایتالیا نیز در کنفرانس شرکت داشتند. هر دو آنها خاطراتشان را در مورد کوبای آن سالها نوشتهاند. ماسپرو خاطراتش را در کتابی به نام «زنبورهای عسل و زنبور» در 2002 به چاپ رساند. توتینو از دوستان نزدیک، همدل و همزبانم در کوبا بود. پس از سالها بیخبری، سرانجام در 1995، نشانی مرا در پاریس یافت و خاطراتش را به نام اکتبر کوبا، برایم هدیه آورد.
لیکن از این که هیچ ایرانی جز دو نماینده رسمی از جانب رژیم در آن کنفرانس شرکت نداشت، شگفتزده بودم. چند روز اول، تمام تلاشم این بود که با افشاگری و تشریح وضعیت ایران بتوانم موجب انزوا یا اخراج نمایندگان رژیم ایران بشوم اما وقتی با هیأت چین و شوروی ملاقات کردم حیرتم بیشتر شد. چینیها مثل مجسمه در سکوت و بیحرکتی محض حرفهایم را میشنیدند و بیآنکه پاسخم را بدهند از جا برمیخاستند سری تکان میدادند و میرفتند. تفاوت هیأت شوروی با هیأت چین در آن بود که دستکم با خونسردی میگفتند، «کاری از ما ساخته نیست!» به کوباییها که رجوع میکردم میگفتند، «ما حرفی نداریم، باید شوروی و چین را قانع کنی!» این دور باطل را چندین بار دور زدم. در عوض رفته رفته به شدت اختلافهای میان چین و شوروی و فشارهای سیاسی و اقتصادی به کوباییها بیشتر پی بردم. هر یک از آنها در صدد بودند به انحای مختلف کوبا و سایر کشورهای جهان سوم را به جرگه طرفداران خود بکشانند و به موضعگیری علیه دیگری وادارند. چندان کاری به نوع نظام حاکم در آن کشورها نداشتند.
حالا دیگر به اهمیت تاریخی آن کنفرانس و تلاشهای بنبر که برای اتحاد میان کشورهای جهان سوم به روشنی پی برده بودم. کنفرانس در زمانی برگزار میشد که نزاع میان چین و شوروی بالا گرفته بود و صفبندیهای سیاسی نوینی در فضای سیاسی جهان در حال تکوین بود. چینیها آمریکا را «ببر کاغذی» میدانستند و شوروی را رویزیونیست مینامیدند. شوروی نیز از زمان دبیرکلی خروشچف سیاست «همزیستی مسالمتآمیز» را با آمریکا در پیش گرفته بود. کشورهای جهان سوم که اندیشه استقلال و رهایی از امپریالیسم غرب را در سر داشتند حالا ناچار بودند در دعوای میان چین و شوروی و انشقاق اردوگاه سوسیالیستی، جایگاه و صف سیاسی جدیدی برای خود برگزینند. در آن زمان، هنوز کوبا بر استقلال سیاسی خود پافشاری میکرد. حاضر نبود به پیروی از سیاستّهای چین تن دهد، در عین حال به شوروی نیز انتقادهایی جدی داشت. فیدل کاسترو حتی دبیرکُل حزب سابق کمونیست کوبا، انیبال اسکالاتته را به شوروی تبعید کرده بود. چون او در سالهای اول انقلاب در صدد بود سیاستها و برنامههای شوروی را از راه نفوذ در نهادها و مؤسسههای دولتی پیش ببرد. به یاد دارم که کاسترو در یکی از آن سخنرانیهای مشهورش در میدان معروف به انقلاب در برابر جمعیتی میلیونی به روشنی و بدون لاپوشانی چنین گفت: کسانی را که برای آموزش به شوروی میفرستیم، در بازگشت ضدکمونیست از آب درمیآیند ما مجبوریم کلاسهای جدیدی برای آنها بگذاریم و قانعشان کنیم که سوسیالیسمی که ما میخواهیم آن سوسیالیسمی نیست که آنها در اردوگاه شرق دیدهاند و...
ادامه دارد....
منبع: مهرنامه، ش 6، آبان 1389، ص 113