خاطرهنويسان و خاطرهنگاران جنگ/ دفاع مقدس بیشتر به خاطرات يگانهاي پياده جنگ پرداختهاند. موضوعي كه تا حدي دستنخورده و باقي مانده است،خاطرات رزمندگان يگانهای اطلاعات و عمليات در ساالهای دفاع مقدس است. شايد بتوان گفت اینها بيشتر درگير جنگ بودهاند و اغلب در قلب خاک دشمن نفوذ كرده و اقدام به شناسايي مواضع دشمن ميكردهاند، بدون اينكه نامي از آنها در میان باشد.
از طرفي خاطرات اين افراد پر از التهاب و هيجان است. دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری تاكنون کتابهایی همچون «چزابه، خاطرات سردار فتحالله جعفری»، «بَمو، خاطرات شناسایی منطقه قصرشیرین و ذهاب» «هممرز با آتش، خاطرات حمید قبادی»، «جادههای سربی، خاطرات سردار احمد سوداگر»، «نبرد درالوک، خاطرات سردار جعفر جهروتیزاده»، «پنهان زير باران، خاطرات سردار علی ناصری» و ... را منتشر كرده است كه خاطرات رزمندگان يگان اطلاعات و عمليات و شناسایی را دربرميگيرند.
سردار علي ناصري از جمله مرداني است كه از ميان عشاير عرب جنوب برخاسته و از ابتدا تا انتهاي دفاع مقدس، با سينهاي ستبر در برابر دشمن ایستاده است. ناصری، در سالهای دفاع مقدس فرمانده گردان بود و اکنون از آزادگان سرافراز میهن است. او نزدیک به 5 سال در اسارت رژیم بعثی عراق به سر برده و جانباز 40% است. وی پس از آزادی در مسئولیتهای مختلفی قرار گرفت: مسئول اطلاعات عملیات لشکر هفت ولیعصر(عج)، جانشین مرکز اطلاعات عملیات قرارگاه کربلا، فرمانده تیپ 6 امام حسن عسگری(ع)، جانشین قرارگاه نصر، و بالاخره در تیرماه سال 1385 بازنشسته شد. خاطرات او که در 70 نوار کاست پُرشده توسط «سیدقاسم یاحسینی» از پژوهشگران توانمند دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری و فعال اهل بوشهر در 496 صفحه گردآوری و تنظیم شده و با عنوان «پنهان زیر باران»، به تازهگی برای هشتمین بار توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
«پنهان زیر باران» که در یازدهمین دوره کتاب سال دفاع مقدس رتبه دوم در گروه خاطره دیگرنوشت را کسب کرد، 13 فصل دارد. وی در گفتههایش از گذشتة پدرانش سخن میگوید که پیش از انقلاب در میان عربهای خوزستان در شجاعت و دلیری شهره بودهاند. خانوادة علی ناصری اصالتاً از طایفة «طلاور» است که یکی از طوایف بختیاری است. هماکنون این طایفه در نواحی ایذه، باغ ملک و رامهرمز زندگی میکنند.
علی ناصری در دهم مردادماه 1339 خورشیدی در روستای «بریچه»، در 35 کیلومتری غرب اهواز و شرق رودخانه کارون متولد شده است. وی کلاس اول را در روستای «پلین» میخواند و در سال 1359 دیپلم میگیرد و با شروع جنگ در سی و یکم شهریور 1359 به بسیج محله در اهواز میپیوندد و شروع به فعالیت میکند، وی شبها در کوچهها و خیابانها نگهبانی میدهد و از خانهها و اموال مردم محافظت میکند، وقتی دشمن مرتب شهر اهواز را بمباران هوایی میکند، وی فعالیتش را جدیتر دنبال میکند و به حمیدیه میرود و به اطلاعات عملیات میپیوندد و در اواخر سال 1359 نخستین عملیات شناساییاش را انجام میدهد. پس از آن همکاری با سپاه سوسنگرد را آغاز میکند و در آزادی خرمشهر و عقبنشینی وسیع دشمن از خاک ایران سهم میگیرد. از آن پس به عمق هور میرود و به فعالیت شناسایی ادامه میدهد. وی در هور حدود سیصد مأموریت برای آمادهسازی عملیات انجام میدهد.
عملیات خیبر و بدر انجام میشود و وی در آذرماه 1364 پس از انجام عملیات شناسایی و مأموریتهای نفسگیر اسیر میشود و به کمپ 9 اردوگاه رمادی برده میشود و در (آسایشگاه 2) که مخصوص معلولان جنگی، قطع نخاعیها و قطع عضویها است جا داده میشود. سرانجام پس از پنج سال دوری از وطن، به عنوان آزادهای سرافراز به ایران برمیگردد.
از نکات مثبت این کتاب میتوان به این اشاره کرد که این کتاب جزو اولین کتابهای خاطرات رزمندگان «قرارگاه سری نصرت» است. در این کتاب تجربههای اطلاعات عملیات را به خوبی بیان کرده و از اهمیت شناسایی مواضع دشمن برای فرماندههان جنگ سخن گفته است. علی ناصری در این کتاب به خوبی نشان میدهد که فرماندههان جنگ برای پیروزی عملیاتها، خودشان با گروه اطلاعات عملیات اقدام به شناسایی مواضع دشمن میکردند.
در كتاب «پنهان زير باران» خاطرات زيبا و ناگفتهاي از جنگ را ميبينيم كه مربوط به سالهاي قبل از شروع جنگ، آستانه جنگ و آغاز جنگ است. به دليل هجوم ناگهاني ارتش بعثي و آشفتگيهايي كه در اين دوره به وجود آمد، خاطرات بيان شده از اين دوره محدود است. آغاز جنگ، نقطه عطفي است كه بايد زير ذرهبين گذاشته شود و کتاب حاضر اين نقطه را به خوبی آشكار كرده است.
در این کتاب، یاحسینی با، بازآفرینی خاطرات ناصری، به خوبی به نقش و از خودگذشتگیهای مردم خوزستان برای پیشبرد اهداف جنگ اشاره کرده است. وی در این کتاب به نقش سردار شهید علی هاشمی، مجید سیلاوی، نیروهای بومی سپاه حمیدیه و پاسداران اهواز و همچنین به روحیه ذلت و شکستناپذیری مردم غیور خوزستان و باورها و عقاید دینی و اجتماعی آنان پرداخته است: «... جابر، عرب و از عشایر بود. بزرگ طایفه و پزشکیار بود. به لحاظ مادی مشکل چندانی نداشت؛ اما بسیجی بود. عشق به اسلام و امام، او را به جبهه و جنگ کشیده بود. برای تشییع جنازهاش به اهواز رفتم. جنازه جابر روی دستان عشایر عرب بود. پایکوبی و یزله میکردند و به عربی اشعاری میخواندند که ترجمه آن چنین است: «مرگی خوب است که در مرز و روی حق صورت گیرد؛ نه روی بالش. شیرین میشود مرگ هنگامی که در راه حق باشد.»
زنان عرب کِل میزدند و پشت سر مردها حرکت میکردند. جنازه جابر را از محله بیست و چهار متری (بیمارستان امام) تا فلکه شهدا تشییع کردند و سپس برای خاکسپاری به بهشت شهدای اهواز بردند.» (ص 74).
وی همچنین در این کتاب به نقش و حضور فرماندهان عالیرتبه ـ محسن رضایی، محمدباقر قالیباف، شهید مهدی زینالدین، شهید مهدی باکری، شهید احمد کاظمی، مرتضی قربانی و... ـ در کنار دیگر رزمندگان در دوران جنگ پرداخته است: «... کمی که جلوتر رفتیم، آبراه نیر را گم کردیم و نتوانستیم آن را بیابیم. آبراه نیر، آبراهی شرقی ـ غربی و درست روبهروی موقعیت شهید باقری بود و بهطور مستقیم به طرف جزیره مجنون میرفت. هوا داشت تاریک میشد و ما آبراه را گم کرده بودیم. من و علی هاشمی حسابی ترسیده بودیم. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید و هزار فکر و خیال به ذهنم میرسید: نکند راه را گم کنیم و به دام عراقیها بیفتیم ... اگر آقا محسن را عراقیها بگیرند، چه خاکی بر سرمان کنیم ... .
خوشبختانه یک بیسیم پی آر سی همراهمان بود و این اطمینان خاطر را داشتیم که میتوانیم با عقبه دائم در تماس باشیم. هوا تاریک و تاریکتر شد؛ طوری که تاریکی مطلق همه جا را فراگرفت. دل در دلم نمانده بود و کلافه و گیج نمیدانستم چه باید کنیم. بومیهای همراهمان نیز دستپاچه شده بودند. ساعت ده و نیم، یازده شب بود و ما هنوز در قایق و هور سرگردان بودیم. قرار بود گشت ما حداکثر دو ساعت طول بکشد؛ اما هفت هشت ساعت داخل هور گم شده بودیم. ساعت یازده شب، آقا محسن گفت:
ـ جایی توقف کنید نماز بخوانیم.
در همان قایق، نماز را نشسته خواندیم. بعد از آن، آقامحسن گفت:
ـ چیزی برای خوردن دارید؟
همراهمان کنسرو لوبیا بود که آنها را بازکردیم و خوردیم. آقا محسن، بر عکس همه ما که نگران و آشفته بودیم، آرام بود. هوا خیلی تاریک بود و به دلیل مسائل امنیتی هم نمیتوانسیتم چراغ روشن کنیم. در این وقت به دلیل تاریکی هوا، دو قایق همدیگر را گم کردند. گل بود، به سبزه نیز آراسته شد! گر کاردم میزدند، خونم درنمیآمد. در دل، خود را به خاطر رضایت دادن به این سفر خطرناک سرزنش میکردم. اگر خدای نکرده برای آقا محسن اتفاقی میافتاد، هرگز نمیتوانستم خودم را ببخشم. میدانستم که حال علی هاشمی هم بهتر از من نیست.
غرق در این افکار بود که ناگهان از دور صدایی به عربی به گوشم رسید. علی هاشمی و بچههای دیگر بلافاصله گلنگدن سلاحشان را کشیدند و دور آقامحسن حلقه بستند. ...» (صص178 ـ 180).
از دیگر نقاط قوت این کتاب، میتوان به جذب کردن نیروهای بومی عراقی و همچنین به کمکگرفتن از آنان در عملیاتهای بعدی اشاره کرد. وی همچنین در ادامه خاطراتش از آموزش دادن گروههای عراقی و تشکیل پرونده پرسنلی برای استفاده در قالبهای نیروهای شناسایی در منطقه هور و در پوشش صیاد و ماهیگیر میپردازد و از فصل پنجم به بعد خاطرات خود را از دوران اسارت گفته است.
با توجه به اينكه كار اصلي واحد اطلاعات و عمليات با نقشه بوده و در خاطرات نيز چندينبار به واحد كالك و نقشه اشاره شده است، اما در پايان كتاب جای چند نقشه از منطقه که ميتوانست به خواننده در آشنايي با فضاي بيان خاطرات كمك كند، خالی است.
اسناد و تصاویر و نمایهها، قسمتهای پایانی کتاب هستند. «پنهان زیر باران» از اولین کتابهای خاطرات گروه شناسایی و اطلاعات عملیات ایران در دوران هشت سال جنگ تحمیلی است. امید است برای هر چه بیشتر بیان کردن زاویههای پنهان جنگ کتابهایی از این قبیل بیشتر در بازار نشر ببینیم.
عسکر عباسنژاد