شماره 98    |    29 آذر 1391

   


صداهای همبسته: تاریخ‏های شفاهی نهادها و سازمان‏ها

همایش سالانه انجمن تاریخ شفاهی انگلستان به همراه مرکز تحقیقات تاریخ زندگی و نگارش زندگی، دانشگاه ساسکس برگزار می‏شود. محل برگزاری: ساختمان فولتونFulton ، دانشگاه ساسکس Sussex، برایتون Brighton انگلستان و تاریخ برگزاری آن، جمعه 5 و شنبه 6 مارس 2013 است. همچنین فرصت ارسال تا 7ام ژانویه 2013 اعلام شده است.


سیاست و خردمندی

کتاب «سیاست و خردمندی» تأمل و نگاهی ژرف به زندگی سیاسی ـ اجتماعی و خاطرات مبارزاتی دکتر علی شریعتمداری، استاد صاحب‌نام و باسابقه دانشگاه است.(1) در خلال مرور یادها و خاطرات این استاد با گوشه‌هایی از رویدادهای سیاسی ایران آشنا می‌شویم که در بستر تاریخ این سرزمین پدید آمدند. بررسی رویدادها و جریان‏های سیاسی نیم قرن اخیر و ترسیم روشن و مستندی از زوایای پنهان تاریخ معاصر ایران، به ویژه دوران 25 ساله بین کودتای 28 مرداد 1332 و پیروزی انقلاب اسلامی یک ضرورت مهم فرهنگی اجتماعی است که این کتاب با نیم‌نگاهی به این تاریخ، آن را در قالب خاطرات دکتر علی شریعتمداری، مرور می‌کند.


رونمايي از «نبرد طريق‌القدس»

سردار سرلشكر پاسدار غلامعلي رشيد، در آيين رونمايي از كتاب «نبرد طريق‌القدس» از وضعيت محتوايي آثار دفاع‌مقدس گفت. وي با انتقاد از تحريف‌ها، غلوها و بي‌توجهي به جنبه‌هاي عقلاني جنگ در كتاب‌ها، خواستار رسيدگي نهادهاي متولي نشر دفاع‌مقدس و برگزاري نشست‌هاي مشترك سپاه و ارتش شد و افزود: انتشار كتاب‌هايي چون «نبرد طريق‌القدس»، تجزبه و تحليل عميق واقعه بزرگ تاريخي، سياسي و نظامي دفاع‌مقدس را محقق مي‌كند.


زبان گفتاری تاریخ شفاهی دفاع مقدس حفظ شود

عضو هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان گفت: کتاب «آخرین ستاره» که زمان‌شمار تاریخ دفاع مقدس است نگاهی واقع‌گرایانه به هشت سال حماسه و دلاوری مردان و زنان ایران زمین دارد. به گزارش خبرنگارمهر، مهدی ابوالحسنی شامگاه دوشنبه در مراسم نقد کتاب دست نوشته های شهید حسین کهتری دیده‌بان لشکر14امام حسین (ع) با عنوان «آخرین ستاره» که به همت سپاه صاحب‌الزمان (عج) برگزار شد، اظهار داشت: کتاب «آخرین ستاره» زمان‌شمار تاریخ دفاع مقدس است چرا که شهید حسین کهتری علاوه بر اینکه از سال 60 تا اواخر 65 در جبهه‌ها حضور داشته و خاطرات خود را می‌نوشته از سال 65 تا 68 نیز که دوره مجروحیت تا شهادت را طی کرده از جبهه و گزارش درباره آن غافل نبوده است.


بیداری اسلام

کتاب بیداری اسلام به قلم استفان لاکروئا ضمن آنکه نوعی تاریخ اجتماعی جنبش اسلامی سعودی است، ریشه‏های قیام ناموفق جنبش اسلامگرای اوایل دهه 1990 علیه دولت سعودی بررسی می کند که کمی پیش از آغاز دهه نود میلادی شکل گرفته بود. لاکروئا، متخصص علوم سیاسی است که با موفقیت از دید تاریخی برای شناخت بهتر ریشه‏های اجتماعی عرصه سیاسی اسلامگراها در عربستان سعودی استفاده می‏کند.


سرگذشت‌های شفاهی ساليناسی متفاوت را نمايان می‌کنند

کلی فيلم گذاشته بودند که مردم خوش بگذرانند. بعد، در آن طرف خيابان اصلي Main Street روبرویی جایی که از آن بوي خوش گل ذرت به مشام مي‌خورد و نور نئون قرمز رنگ سينما فاکسFox Theater،‌ لبنياتي پپ Pep Creamery قرار داشت که پاتوق نوجوانان بود. دوروتي والاس Dorothy Wallace به خاطر دارد: «آن زمان شما مي‌توانستيد با يک سکه 25 سنتي يک ساندويچ پنير سرخ شده و يک شيرشکلاتي براي خودتان بخريد.» در آن زمان چشم دوختن محبت آميز به یکديگر آزاد بود.


ماجرای ایدز رایان وایت در قالب تاریخ شفاهی

کوکومو Kokomo، ایالت ایندیانا- ابتلای رایان وایت Ryan White به ایدز در سال 1984 تشخیص داده شد. سال بعد، او در 14 سالگی به همین علت از حضور او در مدرسه راهنمایی وسترن Western Middle School منع شد. ولی با اتفاقاتی که بعداً روی داد، توجه شدید مطبوعات و رسانه‏ها به «کوکومو» جلب گردید و وایت و شهر، هر دو با هم در صدر اخبار بین المللی قرار گرفتند. کسانی که با خواندن سرگذشت رایان وایت زندگی کردند، متوجه شدند که داستان او بخشی از تاریخ نیست، بلکه یک تجربه حیاتی است.


دانشگاه اوکلاهما تاریخ شفاهی مردم اوکلاهما را ضبط می‏کند

استیلواتر STILLWATER، ایالت اوکلاهما Oklahoma - گروهی از اعضای کادر آموزشی دانشگاه ایالتی اوکلاهما دست به دوربین و ضبط صوت شده اند تا خاطرات مردم را برای تحقیق و حفظ آنها ثبت و ضبط کنند. برنامه تحقیقات تاریخ شفاهی اوکلاهما در دانشگاه ایالتی اوکلاهما شامل سه عضو هیئت علمی، یک استادیار میهمان و دو دانشجو در جمع کردن این خاطرات می‏شود. مری لارسون Mary Larson، مدیر این برنامه می‏گوید، تاریخ شفاهی امتیازاتی بیش از تاریخ کتبی دارد.


مصاحبه با قدرت اله واحدی -1

در آذرماه 1386 روزی به منزل استاد قدرت‌اله واحدی در قیطریه رفتم. ایشان با آغوش باز و به‌گرمی پذیرای بنده شدند. پس از كمی گفتگوی دوستانه، چشمم به قفسه كتابی افتاد كه در قسمت فوقانی آن، نوشتاری با عنوان«حاصل عمر» نصب شده بود؛ این‌ها مجموعه آثار استاد بودند بالغ بر هشت عنوان و بیش از ده جلد كه برخی از آن‌ها به چاپ چندم رسیده و به زیبایی در قفسه چیده شده بودند.


افراد زیادی در زندان قصر شهید شدند

15 خرداد سال 42 بود که به مدت 2 ماه در زندان قصر زندانی بودم. درآن سال‏ها، دو بند مخصوص زندانیان سیاسی بود که از ورامین و یا تهران دستگیر می‏شدند. در آن زمان زندانی‏های سیاسی ممنوع الملاقات بودند. البته زندانی‏های معمولی مشکلی نداشتند ولی کسانی مثل من که ضد رژیم شاه بودیم، اجازۀ ملاقات نداشتیم و در آن دو ماهی که زندانی بودم کسی را ملاقات نکردم.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

«کتاب آهنگران: مجموعه خاطرات و نوحه‌های حاج صادق آهنگران در سال‌های دفاع مقدس» با نگارش و پژوهش علی اکبری در 920 صفحه و به همراه دو لوح فشرده صوتی و تصویری توسط نشر «یا زهرا(س)» منتشر شد.




 

خـاطـرات احمـد احمـد (۱۵)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


هاله‏هاى ابهام
وقتى به شهربانى رسيديم، ديگر مرا نزد برادرم نبردند و به اين ترتيب از او جدا شدم. گويا برادرم در اين مدت با آنها وارد مذاكره شده و فهميده بود كه مشكل از طرف من است. ساعتى بعد به برادرم مى‏گويند كه آزاد است برود و او مى‏پرسد: «داداشم چه مى‏شود؟» به او مى‏گويند: «او حالا حالاها اينجا مهمان است، شما برويد.» حاج مهدى با قيافه حق به جانب مى‏گويد: «او جوان است، نمى‏داند، كارى نكرده و اگر هم اشتباهى مرتكب شده، از سر جوانى بوده و قصدى نداشته است.» به او مى‏گويند: «برادرت كارى كرده كه حتى تو هم خبر ندارى. حالا تو برو بعدا مى‏فرستيم كه بيايد.»
حاج مهدى وقتى به وخامت اوضاع پى مى‏برد، برحسب تجربه نزد استوار پاسبانى مى‏رود و يك اسكناس پنجاه تومانى به او مى‏دهد و مى‏گويد: «ازاين پول سى تومان براى خودت بردار و بقيه را هم براى برادرم خرج كن.» استوار تحت تأثير سخاوت(!) برادرم قرار مى‏گيرد و مى‏گويد: «حاج آقا، هر روز چند نفر مثل داداش تو كه جوان هستند مى‏آورند اينجا. هنوز معلوم نيست موضوع چيه مى‏گويند اينها مى‏خواسته‏اند جنگ مسلحانه كنند.» حاج مهدى مى‏فهمد از طرفى قضيه خيلى بيخ دارد و از طرف ديگر به دليل وضعيت سرى بودن تشكيلات حزب ملل اسلامى و ارتباطات بين افراد نمى‏دانسته كه چه كارى بايد بكند تا اطلاعات بيشترى به دست آورد. همين قدر استنباط مى‏كند كه پاى يك گروه و تشكيلات مسلحانه در ميان است.
ساعت حدود پنج بعدازظهر مرا به اتاق ديگرى بردند. در آنجا صداى دل‏خراش جيغ و فرياد به گوش مى‏رسيد و موجب مى‏شد كه رشته افكارم از هم گسيخته شود. البته بعدها فهميدم كه اين صداها نوارى بيش نبود كه براى ارعاب دستگير شدگان استفاده مى‏كردند.
بالاخره آن روز، شب شد. مأمورى را صدا زدم و گفتم كه مى‏خواهم نماز بخوانم. او با تندى دشنام داد و گفت: «شما كه مى‏خواستيد مملكت را از بين ببريد. نماز هم مى‏خوانيد! نماز كمرت را بشكند!» اعتنايى به ناسزاهاى او نكردم و دوباره پرسيدم: «سركار قبله به كدام طرف است؟» او با عصبانيت، جهتى را نشان داد. به دستشويى رفتم و وضو گرفتم و بعد نمازم را خواندم. بلافاصله پس از نماز مرا براى بازجويى به اتاق ديگرى بردند. در آنجا سه نفر بودند. بازجو در مقابلم و دو نفر هم در طرفينم نشستند و با قدرت، مچهاى دستم را گرفتند. بازجو هرچه پرسيد، سكوت كردم. او از روزنامه خلق پرسيد. خودم را به بى‏راهه زدم و گفتم: «خلق كه (واژه‏اى) براى كمونيستهاست.» گفت: «آره، شما از كمونيستها بدتر هستيد.» بعد چند سيلى به صورتم زد. از دوستانم و ارتباطاتم پرسيد و من سكوت كردم. از من خواست كه حرف بزنم و راستش را بگويم. گفتم: «هيچى براى گفتن ندارم.» بازجو كه از من عصبانى و نااميد شده بود، مى‏گفت: «ياالله، حرف بزن، بگو،... اعتراف كن!» و مدام با دست و لگد مرا مى‏زد و چون دو نفر ديگر دستهايم را گرفته بودند، هيچ عكس العملى نمى‏توانستم نشان بدهم. بازجو با قساوت و نامردى تمام مرا مى‏زد. بعدها فهميدم نام او نيك‏طبع(1) است. ضربات دست و چكهاى او خيلى سنگين بود و من درد زيادى مى‏كشيدم و چشمانم تيره و تار مى‏شد.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.