حجتالاسلام سیدجلیل مرتضوی، امام جمعه رامسر در حاشیه نشست ستاد یادواره سرلشکر خلبان شهید حسین خلعتبری با بیان این که این خلبان شجاع دوران دفاع مقدس را عراقیها و آمریکاییها بهتر از ما می شناسند، گفت: «حق این خلبان شهید سرفراز و زوایای پنهان شخصیت و شجاعت وی هنوز ادا و برای نسل جوان بازگو نشده است.
خـاطـرات احمـد احمـد (۱۲) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
عرصههاى جديد دعوتى آشنا ولى پنهان
پس از ديدار با حضرت امام و اطلاع از نظر ايشان نسبت به فعاليتهاى انجمن حجتيه، به طور عملى از آن كنارهگيرى كردم. با اين حال در اين انجمن با افرادى مانند آقاى سيدمحمد ميرمحمد صادقى، جواد منصورى، حسين صادقى، هادى شمس حايرى و... آشنا شدم كه هر يك بعدها به گونهاى در مسير مبارزه قرار گرفتند. برخى از آنها افراد نخبه، نابغه، خالص و بسيار پاكى بودند. در اين ميان ارتباط و دوستىام باآقاى سيدمحمد ميرمحمد صادقى(1) خاص و عميقتر بود. غالب گفتگوها و مباحث ما را موضوعاتى مانند بى عدالتيهاى جامعه، ظلم رژيم پهلوى، قيام 15 خرداد، نحوه مبارزه با رژيم و ظلم ستيزى و... تشكيل مىداد. در اواسط زمستان سال 1343 روزى آقاى ميرمحمد صادقى از من خواست كه براى صحبت به مسجد جعفرى برويم. در آنجا ابتدا وضو گرفته و نماز خوانديم. چون ماه رمضان [1384 ق] بود، ديگر به فكر غذا و ناهار نبوديم و در گوشهاى از خانه خدا نشسته و مشغول صحبت شديم. پس از دقايقى احساس كردم حرفهاى ميرمحمد صادقى جهت دار است و مىخواهد مطلبى را بگويد، ولى طفره مىرود و دودل است. وقتى صحبتش به لزوم مبارزه منسجم و يكپارچه تحت رهبرى يك تشكيلات كارآمد رسيد، گفت: «احمد! امروز مىخواهم مطلبى را به تو بگويم، ولى شرطى دارد.» پرسيدم: «چه شرطى؟» گفت: «به شرط اينكه چه آن را قبول بكنى و چه نكنى، تا آخر عمرت با هيچ كس راجع به آن حرفى نزنى.» از گوشه ديگر مسجد قرآنى آورد و جلو من گرفت و گفت: «بگو به اين قرآن قسم كه تا آخر عمرم اين مطالب را به كسى نمىگويم.» من كه تا آن لحظه ساكت بودم و او را نگاه مىكردم ابتدا كمى به رفتارش شك كردم ولى ذهنم به سمت كارها و سوابق دوستى مان رفت و با نهيبى شك را از خود دور كردم و قسم خوردم. پس از آن آقاى ميرمحمد صادقى درباره تشكيلاتى مخفى به نام حزب ملل اسلامى و اهداف، آرمانها، اعتقادات و بينش آن صحبت كرد. درحالى كه سراپا گوش بودم، با دقت مطالب را به ذهن مىسپردم و سعى مىكردم با داشتههاى خود آن را تجزيه و تحليل كنم. علاقهمندى و اشتياق من موجب شد تا او حتى درباره اساسنامه و مرامنامه حزب هم صحبت كند. او به طور خلاصه از نحوه عضوگيرى و مراحل مختلف حزبملل اسلامى صحبت كرد و مدام تأكيد مىكرد كه اينها همه محرمانه است. از مطالب ميرمحمد صادقى بوى تازگى مىشنيدم و آن را خيلى باب طبع و روحيات خود مىديدم؛ ولى با اين حال براى عضو شدن از او وقت بيشترى براى تأمل و فكر كردن خواستم. با صحبتهاى داخل مسجد، روحيه خوبى داشتم و تمام ساعات آن روز ذهنم مشغول مباحث مربوط به حزب ملل اسلامى بود. بعد از نماز مغرب و عشا بدون اينكه افطار كنم به منزل يك روحانى به نام ناظمالشريعه(2) واقع در خيابان شاپور (وحدت اسلامى) رفتم تا برايم درخصوص پيوستن به حزب ملل اسلامى استخاره كند. روال آقاى ناظمالشريعه اين بود كه درخواستها را جمع مىكرد و گويا هنگام نماز شب، استخاره مىكرد. به من گفت: «بنويس.» من هم روى تكه كاغذى چنين نوشتم: «حضرت آيتالله ناظم الشريعه، شما از طرف اينجانب وكيل هستيد كه در موضوع حياتىاى كه در نظر اينجانب است، استخاره كنيد.» در آخر آن نوشتم: «ارادتمند احمد» و امضا كردم. دو روز بعد، براى گرفتن جواب استخاره رفتم. روى كاغذى كه به او داده بودم نوشته بود: «باسمه تعالى ـ بسيار خوب است، خصوصا آيندهاش خيلى روشن است و وعده فتح و پيروزى است، درآينده به مقامات رفيع خواهيد رسيد.» او گفت كه آيه مربوطه در سوره يوسف بود. |