پیکر امیر سرلشکر محمد صالحی، نخستین خلبان شهید دفاع مقدس بعد از 32 سال کشف شد. محمد صالحی به سال 1328 در تهران متولد شد. در سال 1346 در رشته پزشکی پذیرفته میشود اما به دلیل علاقهای که به پرواز داشت، به نیروی هوایی ارتش رفت.
خـاطـرات احمـد احمـد (۸) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
قيام جاودان دوم فروردين سال 1342 به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام صادق عليهالسلام، حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى مراسم سوگوارى در مدرسه فيضيه برگزار كردند كه مورد تهاجم كماندوها و مأمورين رژيم شاه قرار گرفت. درنتيجه اين حمله، تعدادى از طلاب شهيد و مجروح شدند. اين فاجعه موجب تأسف قاطبه مردم ايران بهخصوص علما و روحانيون شد. علما و مراجع عظام، بازاريان، اصناف، جمعيتها و گروههاى اسلامى، در حمايت از حوزه علميه قم و محكوم كردن اقدام تروريستى رژيم، اطلاعيهها و اعلاميه هايى صادر كردند. در اين ميان، اعلاميهها و خطابههاى حضرت امام خمينى از همه افشاگرانهتر، صريحتر و شجاعانهتر بود. ايشان از وعاظ، خطبا و سخنرانان خواست تا از هفتم ماه محرم به بعد، جنايات رژيم پهلوى را افشا كنند. گفته مىشد كه قرار است حضرت امام در عصر عاشورا به مدرسه فيضيه بروند و سخنرانى افشاگرانهاى ايراد كنند. در تهران هم هيئتهاى مؤتلفه اسلامى دنبال تدارك برنامهاى بودند، تا روز عاشورا تظاهرات و راهپيمايى وسيع و عظيمى شكل دهند. ماه محرم فرا رسيد، جلسات وعظ و سخنرانى شروع شد. دستههاى سينه زنى و عزادارى از طرف هيئتهاى مردمى به راه افتاد. تا روز عاشورا چند روزى نمانده بود. هيئتهاى مؤتلفه درصدد برگزارى اجتماع بزرگ روز عاشورا در مقابل مسجد حاج ابوالفتح بودند، ولى از طرف طيب حاجرضايى(1) و حسين رمضانيخى(2) نگران بودند كه اجتماع آنها را به هم بريزند. از اين رو شهيد حاج مهدى عراقى از طرف هيئتهاى مؤتلفه بهديدار اين دو نفر رفت و آنها قول دادند كه مراسم روز عاشوراى آنها را بههم نريزند. من صبح عاشورا، خود را به اجتماع رساندم. هرلحظه بر ازدحام مردم افزوده مىشد. ناگهان يك هيئت پرطمطراق عزادارى از راه رسيد. سردسته هيئت فردى به نام ناصر جگركى(3) بود. گويا براى برهم زدن اجتماع آمده بود. وارد مسجد حاج ابوالفتح شد. اما با تمهيد شهيد حاج مهدى عراقى(4) و سخنرانى وى، ناصرخان در محذورات اخلاقى قرار گرفت و بازگشت. پس از سخنرانى حاج مهدى عراقى، به سمت سرچشمه حركت كرديم و از آنجا به مجلس، بعد چهارراه مخبرالدوله، چهاراه استانبول، سفارت انگليس و ميدان فردوسى رفتيم. در برخى نقاط توقف كرده و سخنرانى كوتاهى نيز صورت مىگرفت. بعد از اين مسيرها به سمت دانشگاه تهران رفتيم. اول قرار بر اين بود كه مسير راهپيمايى از مسجد تا دانشگاه باشد، ولى با پيشنهاد جمعيت بعد از دانشگاه به سمت ميدان 24 اسفند (انقلاب) و خيابان سى مترى (كارگر)، پاستور و كاخ مرمر رفتيم. كاخ مرمر توسط نيروهاى امنيتى و انتظامى محاصره شده بود. دور كاخ چرخى زديم و با مشتهاى خود به ديوارهاى كاخ زده و شعار مىداديم: «مرگ بر ديكتاتور!» بعدازظهر به بازار و مسجدشاه (امام) رسيديم و در آنجا راهپيمايى به پايان رسيد. هيئتهاى مؤتلفه اسلامى توانست برنامه خود را كاملاً موفق به اجرا درآورد. صبح روز 15 خرداد نبش چهارراه عباسى، ديدم يكى از دوستانم به نام جعفرى(5) درحال مشاجره با يك مغازهدار است. به آنها نزديك شدم، آقاى جعفرى با عصبانيت گفت: «بايد مغازهات را ببندى!» مغازهدار با لهجه تركى جواب داد: «آخر نمىشود، الان از كلانترى مىآيند، پدر مرا درمىآورند.» حاج آقاى جعفرى با تندى بيشتر گفت: «خُب، بهشان بگو كه جعفرى گفته.» جلوتر رفتم و پس از سلام و عليك از آقاى جعفرى پرسيدم: «چى شده حاج آقا؟» گفت: «مگر خبر ندارى؟» پرسيدم: «چه چيز را!؟» جواب داد: «ديشب آيتالله خمينى را گرفتهاند.» با اين گفته، شوكه شدم و رنگم پريد. پرسيدم: «كى گفته؟» گفت: «خبرش را آوردهاند.» گفتم: «خُب، حالا بايد چه كار كنيم؟» گفت: «برويم بازار، بچهها بازار هستند.» به اين ترتيب از حادثهاى كه رخ داده بود مطلع شدم. دلشوره زيادى داشتم. در رفتارم نگرانى پيدا بود. با عدهاى از بچههاى محل به ميدان اعدام (محمديه) و از خيابان خيام به سمت چهارراه گلوبندك رفتيم. در آنجا ديدم كه مردم دسته دسته به طرف بازار مىروند. جالب بود، بچههاى بازار بدون هيچ برنامه از پيش تعيين شدهاى مغازهها را بسته و كركره حجره هايشان را پايين كشيده بودند. |