شماره 80    |    4 مرداد 1391

   


یادی از آن روزهای شمیران

کندوکاو تاریخ شفاهی در پس کوچه های شمیران جشنواره «یادی از آن روزهای شمیران» توسط خانه پژوهش سرای محله تجریش و کانون جوانان منطقه یک در دو بخش خاطره نویسی و مستندات برگزار می‏شود. علاقه‏مندان می‏توانند با ارسال آثار خود تا پایان شهریور 1391 به خانه پژوهش سرای محله تجریش و یا کانون جوانان منطقه یک در این جشنواره شرکت نمایند. این جشنواره توسط خانه پژوهش سرای محله تجریش پاییز 1391 (آبان و آذر) برگزار می‏شود و در انتها به افراد برتر هدایای ارزنده‏ای تقدیم خواهد شد. مجموعه خاطرات در قالب کتاب و مستندات به صورت لوح فشرده و به نام صاحب اثر منتشر می‏شود. علاقه‏مندان می‏باید خاطرات مکتوب را بین دو تا ده صفحه تهیه و به دبیرخانه جشنواره ارسال نمایند. در بخش مستندات نیز می‏توانند در قالب تدوینگر و یا گردآوری -شامل تهیه مصاحبه تصویری و فیلم- حضور یابند.


نگارش تاریخ شفاهی جنگ

اصغر کاظمی یکی از رزمندگانی است که پس از جنگ تفنگ را زمین گذاشت و به جای آن ضبط صوت و قلم را برداشت و به ثبت و ضبط تاریخ شفاهی و خاطرات شفاهی جنگ پرداخت. وی در باره خاطرات شفاهی جنگ دارای تجربیات غنی و ارزشمندی است. سال هاست که در اتاقی نشسته و با همکاری دستیارش خانم راحله صبوری مشغول کار و پژوهش درباره نوجوانانی است که در جریان یکی از شب‏های عملیات والفجر هشت، به شهادت رسیدند. جلد اول این خاطره‏نگاری با عنوان «دسته یک» منتشر شده که مورد استقبال نیز قرار گرفت و تاکنون چند چاپ خورده است. جلد دوم این کتاب نیز در آینده آماده و به طبع خواهد رسید. با اصغر کاظمی در دفتر کارش در دفتر ادبیات و هنر مقاومت قرار مصاحبه گذاشتم. ایشان از سر لطف تجربیات و به یادمانده‏هایش از خاطره گویی در دوران جنگ و پس از جنگ را برایم روایت کردند.


ضرورت پرداختن به عملیات مرصاد در قالب تاریخ شفاهی

عمليات مرصاد به خاطر وحدت و يكپارچگي تمام اقشار مردم و نيروهاي مسلح در دفاع از تماميت ارضي كشور و پاسداري از ارزش‌هاي والاي انقلاب و آرمان‌هاي بلند ديني و ملي از يك سو و نفرت و انزجار از خيانتكاران و كساني كه نقش ستون پنجم دشمن را در هشت سال دفاع مقدس برعهده گرفته بودند، به یاد ماندنی است. هدف شوم منافقان از حركت سريعي كه در عمق خاك ايران انجام دادند، تسخير چندين شهر و در آخر رسيدن به تهران بود. آن‌ها درنظرداشتند تا با وارد كردن سيزده تيپ رزمي در تهران، ضمن تسخير و اشغال مراكز مهم، قدرت را به خيال خود به دست گيرند. طبق طرح نيروهاي منافق می‏خواستند در پنجم مرداد ماه 1367 با انجام عملیات با عنوان فروغ جاویدان (مرصاد) شهر‏های كرِند، اسلام‏آباد و کرمانشاه (باختران) را اشغال کنند و تشکیل دولت خويش را اعلام نمايند.


کتابشناسی خاطرات عملیات مرصاد

پنجم مرداد ماه، بیست و چهارمین سالروز آغاز عملیات مرصاد (1367) است. در این عملیات رزمندگان ایرانی با فرماندهی سپاه پاسداران و پشتیبانی هوانیروز ارتش، تجاوز نیروهای ضدانقلاب گروهك منافقين را به مرزهاي جمهوري اسلامي ايران سرکوب کردند. پس از پذیرش قطعنامه 598 توسط جمهوري اسلامي ايران، اعضای پناهنده شده سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به ارتش متجاوز صدام، با جمع‌آوری دیگر ضدانقلابیون از کشورهای مختلف اروپایی، نیرویی فراهم کردند و با بهره‌گیری از جنگ‌افزارهای اهدایی صدام از تنگه پاتاق در غرب کشور به ایران حمله کردند. نیروی هوایی صدام با حمایت مقدماتی، آن‌ها را برای ورود به عمق خاک ایران ترغیب کرد. اما عملیات مرصاد در تاریخ پنجم مردادماه سال 1367 و به منظور مقابله با منافقین در مناطق اسلام‌آباد و کرند غرب آغاز شد. در این عملیات با فرماندهی سپاه پاسداران و پشتیبانی هوانیروز ارتش، رزمندگان از سه محور چهارزبر، جاده قلاجه و جاده اسلام‌آباد ـ پلدختر وارد عمل شدند و نیروهای ضد انقلاب را در دو مرحله سرکوب کردند.


نگاه نامهربان به نگله مهربان

ثبت و حفظ خاطرات افرادی که از پایه‏گذاران عرصه‏های نوین در کشور بودند از جمله کارکردهای تاریخ شفاهی است که به شناخت هر چه بیشتر پژوهشگران و علاقه‏مندان در آن عرصه کمک فراوانی می‏کند. به ویژه عرصه‏های بکری که کمتر مورد توجه مورخان قرار گرفته یا به دلیل بی‏اهمیت به نظر رسیدن آن، به سادگی از کنار آن گذشته‏اند. کتاب «نگله مهربان» به کوشش سیدقاسم یاحسینی که دربرگیرنده خاطرات غلامحسین مهربان از تئاتر بوشهر در دهه 1330 شمسی است، سعی دارد به یکی از همین عرصه‏هایی که کمتر مورد عنایت پژوهشگران قرار گرفته، بپردازد. این کتاب حاصل چند ساعت گفتگو و پرسش و پاسخ درباره نخستین اجراهای تئاتر به شیوه امروزی در بوشهر با یکی از پیشکسوتان تئاتر بوشهر است.


تاریخ شفاهی ثبت جهانی بیستون(2)

بخش نخست را درشماره پیش خواندیم. بخش دوم در ادامه می آید: بنابه گفته‏هاي آقاي حميد حيدري‏مهوار كه در دفتر اعتبارات سازمان ميراث فرهنگي از سال 1370 مشغول به کار هستند، پس از بازديدهاي آقايان‏ هاشمي‏رفسنجاني، رئيس‏جمهور وقت، از گنبد سلطانيه زنجان و ارگ بم و آقای حسن حبيبي، معاون اول رئيس‏جمهور، از كاخ گلستان و قلعه فلك‏الافلاك، آقاي‏هاشمي پيشنهاد طرح حفاظت از بناهاي مهم تاريخي را دادند كه ابتدا با 10پروژه در قالب طرح 30201280 آغاز شد و در سال 1372 با تغيير رياست سازمان و آمدن آقاي كازروني از 10 اثر به 28 اثر افزايش يافت. ايشان اعتقاد داشتند بايد 30 اثر تاريخي در فهرست ميراث جهاني ثبت گردند. يكي از پروژه‏هايي كه بعنوان پروژه بزرگ تعريف شد پروژه بزرگ بيستون و تاق بستان بود كه من در جلسه شوراي فني آن شركت داشتم و پيشنهادات ارائه شده در پايان نامه دوره كارشناسي ام را مطرح نمودم. همچنين طرح جامع سامان‏دهي بيستون آقاي اصغر مرادي نيز در توجيه مديران وقت براي گنجاندن بيستون در مجموعه پروژه‏هاي بزرگ موثر واقع گرديد.


چند قطره خون برای آزادی

سید اسدالله حسین‏زاده (مشهور به رسا) بر اساس یادداشت‏های خود در 1280 شمسی در تهران متولد شد. تحصیلات عالیه خود را در فقه و حقوق اسلامی به پایان رساند. شدت مبارزه وی با روح بیگانه‏پرستی، از کابینه وثوق‏الدوله معروف به «کابینه قرارداد» در کنار آیت‏الله مدرس آغاز شد. او در کنار چهره‏های مشهور این دوران یعنی: میرزاده عشقی، ضیاء‏الواعظین، فرخی‏یزدی، کمره‏ای، ملک‏الشعرای بهار و ... به خاطر مبارزه با استعمار و استبداد به زندان می‏افتد. پس از کودتای رضاخان و سیدضیاء‏الدین طباطبایی معروف به کودتای سیاه به فکر انتشار روزنامه می‏افتد و در 1300 با وجودی که 20 سال بیشتر نداشت امتیاز روزنامه‏ای به نام «قانون» را می‏گیرد. روزنامه قانون از زمان انتشار همیشه پناهگاه آزادیخواهان و مبشر افکار مبارزان راه آزادی با دیکتاتوری در این دوران بود و به خاطر همین دیدگاه از زمان انتشار بارها توقیف و تعطیل شد.


تلخ‌تر از زهرمار

دوران سربازی من، تلخ‌ترین دوره‌ی زندگی‌ام بود. در جایی خدمت می‌کردم به اسم پادگان فنی و حرفه‌ای ذوب آهن. در آن زمان سربازان ناتوان از آنجا صف جمع و عملیات را به جای اینکه معاف کنند. می‌فرستادند به این پادگان که در حوالی کارخانه ذوب آهن دایر شده بود و از آن بیچاره‌ها به عنوان کارگر ساده در کارخانه بهره می‌گرفتند. گروهی از افسران وظیفه را هم با درجه ستوان دومی عنوان فرمانده گروهان زیر نظر گروهی از افسران کادر بر این‌ها گمارده بودند. من هم یکی از افسران وظیفه بودم صبح‌ها مراسم صبحگاه را برگزار می‌کردیم و سربازان را سوار بر اتوبوس به کارخانه می‌بردیم و برمی‌گشتیم تا غروب که برویم بیاوریم و مراسم شامگاه و بعد راهی مقر اقامت‌مان در فولاد شهر شویم. چون پادگان صرفاً نظامی نبود، وظیفه‌ها را به عنوان افسر نگهبان هم می‌گماردند. روز هفده شهریور معروف، من افسر نگهبان بودم. یک پادگان بود و من و چند درجه دار و کادر و وظیفه. در اتاق افسر نگهبان حاضر به یراق روی تخت دراز کشیده بودم داشتم کتاب می‌خواندم. حوصله‌ام که سر رفت رادیو را روشن کردم .


دادگاه، حق حفظ اسرار را نپذیرفت

دادگاه استیناف فدرال روز جمعه دادخواست دو محقق را که خواهان ابطال حکم ارائه سند به دادگاه در مورد دسترسی به نوارهای تاریخ شفاهی موجود در کالج بوستون بودند، رد کرد. این محققان معتقدند دادگاه‏های فدرال آمریکا باید تاثیر افشای دست نوشته‏های تاریخ شفاهی را، که افراد مورد تحقیق انتظار حفظ اسرار آنها را دارند، بر آزادی دانشگاهی و تحقیقاتی در نظر بگیرند. براساس این حکم دولت انگلستان درادامه تحقیق در مورد کشتار‏های صورت گرفته در طی دوره «ناآرامی‏ها»، نام دوره‏ای از خشونت شدید در ایرلند شمالی، به بررسی نوارهای ضبط شده خواهد پرداخت. دولت آمریکا براساس مفاد توافقنامه‏ای بین دو دولت به دنبال انجام خواست دولت انگلستان، خواهان دسترسی به نوارهاست. بسیاری از افرادی که در مصاحبه‏های تاریخ شفاهی حاضر می‏شوند، این مصاحبه‏ها را به شرط حفظ اسرار آن در تمام دوره حیاتشان انجام می‏دهند (از جمله در این مورد) و تاریخ نگاران معتقدند که چنین توافقاتی برای تشویق آنها به ارائه پاسخ‏های صادقانه به سوالات ضروری است.


تاريخ شفاهي دويلز ليک تهیه می‏شود

دویلز لیکDevils Lake))، داکوتای شمالی- طرح تاريخ شفاهي جامعه [نروژی‏های دویلز لیک] به ابتکار انجمن پسران نروژی دويلز ليک با همکاري کتابخانه عمومی منطقه لیک و دبيرستان مرکزي ناحيه ليک راه‏اندازي و آغاز شده است. بنابر گفته‏های سم جانز (Sam Johnson) هماهنگ‏کننده طرح مورد نظر انجمن پسران نروژ و آموزگار با سابقه دويلز ليک، «هدف از این طرح هنری و فرهنگی این انجمن، گردآوري و حفظ سرگذشت‏هاي مهم و نيز اطلاعات تاريخي و فرهنگي در مورد اشخاص، خانواده‏ها و افرادي است که براي کار و زندگي به منطقه دويلز ليک آمدند، و در اين فرايند جامعه‏ای به وجود آوردند که ما امروزه از آن لذت مي‏بريم.» در ماه مي دانش‏آموزان پايه هشتم مدرسه شارلوت مکلنبرگ (Charlotte-Mecklenburg) در کلاس‏هاي انگليسي شري اولسون (Sheri Olson) با جانسون همکاري کردند تا گردآوري تاريخ شفاهي اين جمعيت را آغاز کنند. دانش‏آموزان آموختند که چگونه مصاحبه‏هاي تاريخ شفاهي را تنظيم کرده و انجام دهند و چگونگي کار با تجهيزات صوتي و تصويري لازم براي گردآوري و حفظ اين سرگذشت‏ها را ياد گرفتند.


نمایشگاه تاریخ شفاهی در موزه لیکس دیستریکت

موزه «لیکس دیستریکت» (Lakes District) در نیوزیلند تصمیم دارد در ماه میلادی جاری یکی از پرطرفدارترین نمایشگاه‏های خود را باز برپا کند. نشریه «اوتاگو دیلی تایمز» در وبگاه خود می‏نویسد که در این رویداد فرهنگی همچنین از رییس موزه دعوت کرده‏اند تا به ساکنان شبه جزیره «کوروماندل» (Coromandel) نکته‏هایی درباره حفظ میراث گذشتگان آموزش دهد. موزه شهر «اروتاون» (Arrowtown) در منطقه «اوتاگو» (Otago) روزگاری در سال‏های دهه 1990 نمایشگاهی را با عنوان «زبان تغییر: خاطرات (رودخانه) واکاتیپو (Wakatipu) بین سال‏های 1900 تا 1960» برگزار کرده بود. در این نمایشگاه تاریخ شفاهی به دست آمده از گفتگو با 40 تن از ساکنان ریش سفید منطقه که از زندگی خود در قرن بیستم گفته بودند، ارائه شده بود.


کمکي براي حفظ ميراث دست نيافتني فرهنگي

انسان شناسان آلماني مدارکي از تاريخ شفاهي را به آرشيو ملي بورکينافاسو اهدا کردند اواخر ماه جولاي سال 2012، انسان شناساني که در دانشگاه يوهانس گوتنبرگ Johannes Gutenberg University Mainz (JGU) و دانشگاه گوته فرانکفورت Goethe University Frankfurt am Main فعال هستند مجموعه عظيمي از مدارک تاريخ شفاهي را به آرشيو ملي بورکينافاسو در پايتخت اين کشور اوآگادوگو Ouagadougou اهدا کردند. آرشيو ملي، که سال 1970 تاسيس شد، در حال حاضر ميزبان بيش از 6000 صفحه از اين مدارک، رونويسي‏ها، و ترجمه‏هايي است که مرتبط به بيش از 800 مصاحبه با ريش سفيدان دهکده‏ها، کشيش‏ها، و بزرگان دهکده‏ها در مرز بورکينافاسو و غنا مي‏شود.


روایت و واقعیت(2)

بخش نخست را در شماره پیش خواندیم. بخش پایانی در ادامه می آید: به منظور تبیین پیچیدگی ساخت رواییِ واقعیت، در اینجا قسمت کوتاهی از متن نوار مصاحبه را که درباره فضیلت کار بیان شده است می‌آوریم چراکه نمونه خوبی برای مخاطب می‌باشد. این قطعه درواقع نقبی بود که الویرا در تعریف ماجراهای زندگی‌اش به نخستین تجربه شغلی خود زد: قطعه مذکور با شاراه‌ای به نخستین تجربه شغلی او در مزرعه اشتراکی آغاز می‌شود و با همین اشاره نیز پایان می‌یابد اما در میانه روایتش فضیلت انسانی سعی و کوشش‌گری را به زبان خود قیاس می‌نماید؛ ظاهراً به نظر می‌رسد که تغییران دوران شوروی را توضیح می‌دهد اما همزمان با کنار هم گذاشتن خاطرات و چیزهایی که برایش تداعی می‌شود تصور یا ادراکی را که راوی از مفهوم کار در ذهن خود دارد برای ما روشن می‌سازد. در جریان پیاده کردن متن از روی نوار می‌توان ساخت پیچیده زمان را که ویژگی بارز روایت‌های سرگذشت‌وار است مشاهده و احساس نمود؛


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

 انتشارات سوره مهر مجلدات اول و دوم از مجموعه سه جلدی «دایرة‌المعارف انقلاب اسلامی ویژه جوانان و نوجوانان» را که پدیدآورنده آن دفتر ادبیات انقلاب اسلامی است، به ترتیب به چاپ‌های ششم و چهارم رسانده است.




 

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۱۵)
به کوشش: حمید قزوینی 
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات انقلاب اسلامی 
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


ايشان در وضعيتي قرار گرفت كه اگر از بيرون با داخل زندان كار داشتند از طريق ايشان وارد عمل مي‌شدند. زندانيان سياسي و عمومي، ايشان را قبول داشتند. آقاي ظريف جلالي عملاً در جايگاه سرپرستي زندانيان شورشي قرار گرفته بود و امور را خيلي خوب اداره مي‌كرد. روابط را خيلي خوب تنظيم مي‌كرد تا حادثه و مسئله خاصي پيش نيايد. من هم تلاش داشتم همكاري خيلي نزديكي با ايشان داشته باشم.
از سوي ديگر مردم شهر مشهد وقتي شنيدند كه زندان به‌هم ريخته و شورشي صورت گرفته است به‌طرف زندان حركت كرده بودند. منتهي پيش از آنكه مردم بخواهند در اطراف زندان استقرار پيدا كنند رژيم حلقه‌اي از نيروهاي نظامي را با تجهيزات كامل و تعدادي تانك دور زندان چيده بود. اين گروه غير از حلقة نيروهاي محافظ زندان بود.
يك بار وقتي آمدم چرخي در اطراف محوطه زندان بزنم در همان قفس فلزي كه محل درب خروج و يا ورود افراد بود، يكي دو افسر وظيفه و همچنين سروان منافي را ديدم(66)  از او پرسيدم: «اينجا چه كار مي‌كني؟» گفت: «ما را محافظ زندان گذاشته‌اند.» گفتم: «عجب، محافظ ما شدي؟!» پرسيدم: «همان تانكهاي دسته خودم را آورده‌اند اينجا؟» گفت: «بله، آقاي طاهري فرمانده گروهان هم اينجاست.»
آقاي منافي به آرامي كنار گوشم گفت: «آقاي حافظ‌نيا، اين رژيم به‌زودي سرنگون مي‌شود ناراحت نباشيد، مي‌آييد بيرون.» گفتم: «بابا، من منتظر اعدام هستم.»
گفت: «نه تمام شد.كار رژيم ساخته است.»
اين شخص افسر تانك بود و او را آورده بودند تا محافظ زندان باشد او به من مي‌گفت نگران نباش.

زندگي در يك ويرانه
روزها يكي پس از ديگري سپري مي‌شد و وضع بسيار آشفته‌اي داشتيم، نه غذا بود، نه آب كافي، نه وسيلة گرمايي و نه هيچ‌ چيز ديگر. زمستان سرد مشهد واقعاً طاقت‌فرسا بود.
زندان پوشيده از برف و يخ بود.(67) تقريباً يك‌ماه اين وضعيت به طول انجاميد.
مأمورين كه خود را كنار كشيده بودند نه غذا مي‌دادند و نه امكاناتي را در اختيار مي‌گذاشتند، گويا ترجيح مي‌دادند ما از گرسنگي بميريم. ولي مردم خيّر شهر مشهد براي ما غذا مي‌آوردند.
نانهاي ساندويچي به ما مي‌رساندند و مابين زندانيها توزيع مي‌كرديم. يك شلنگ آب هم از بيرون تا همان قفس فلزي آمده بود كه مي‌رفتيم سطلهاي زباله را مي‌شستيم و با آنها آب مي‌آورديم و در محل بندها و سلولها قرار مي‌داديم تا از آنها استفاده شود.
زندان واقعاً به يك خرابه تبديل شده بود. چهره سياه و كثيفي پيدا كرده بوديم، ذغالي شده بوديم. هيچي نداشتيم، نه حمام و نه چيز ديگر. گاهي مجبور بوديم توي بشكه‌هاي زباله با چوبهاي كارگاه تخريب شده یا چوب‌ دارهاي قالي موجود در كارگاه، آب گرم كنيم و در همان هواي سرد و برفي خودمان را بشوييم.
از برنج داخل انبار كه نمي‌توانستيم استفاده كنيم، اما ‌آردها را آورديم و خمير درست كرديم. سر سطل زباله‌ها را به صورت «تابه» در آورديم و با روغنهايي كه از داخل انبار زندان تهيه شده بود نان روغني درست مي‌كرديم و می‌خوردیم.(68)

فكر فرار
خلاصه اینکه دوره يك ماهه را با سختي و مكافات پشت سر گذاشتيم. تا اينكه زندانيان به فكر فرار افتادند. دربارة طرحهاي مختلف فكر شد تا اينكه همه به اين فكر افتاديم براي خروج از زندان دالان زيرزميني بزنيم، زحمت زيادي كشيده شد. نظريات مختلف ارايه و ابزارهايي هم ساخته شد راهكار و محل مشخص شد و كار حفاري و احداث دالان آغاز گرديد.
زندانيها روز و شب كار مي‌كردند، منطقه هم آبرفتي بود، لذا كار در بستر شهر مشهد خيلي مشكل نبود.
همه كار مي‌كردند. تا اينكه خبر دادند رسيديم به خارج زندان و انتهاي دالان را باز كرديم، همه نگران بودند مبادا سربازهايي كه با تانك، ماشين و پياده اطراف زندان مي‌چرخند به داخل آن بيفتند. زندانيان هم خوشحال بودند كه طرح با موفقيت انجام شده است و می‌توانند فرار كنند. فرار نزديك بود كه گفتند: «از آن طرف، دالان كشف شده است.»
دليل آن هم اين بود كه گفتند گاز اشك‌آور به داخل دالان انداخته‌اند. همه ناراحت و به دنبال جاسوسي بوديم كه اين خبر را داده است .(69)
يكي دونفر را هم گرفتند و كتك زدند چون با پليس ارتباط داشتند. افراد عادي بودند ولي به‌هر‌حال طرح با شكست روبه‌رو شد و نتيجه‌اي نداشت. همه نااميد بوديم، تا اينكه اعلام شد بايد طرح ديگري براي فرار بريزيم، گفتند بياييم نردباني درست كنيم و ديوار داخلي زندان را كه به بندها منتهي مي‌شد سوراخ كنيم و نردبان را ببريم سمت ديوار بزرگ‌تر كه ديوار خارجي زندان بود و طنابي به پايين‌ آن ببنديم. قصد داشتيم افراد از اين طرف بروند بالا و از آن طرف ديوار خودشان را به پايين سُر بدهند، و فرار كنند. در واقع به‌جاي طرح زيرزميني، طرح روزميني مطرح شد.
در اين طرح چند مشكل وجود داشت، يكي اينكه نگهبانها سوراخ كردن ديوار را مي‌فهميدند. سربازها در برجكهاي ديدباني بودند و متوجه مي‌شدند حتي گفتند سر و صدا دارد. ديگر اينكه ممكن است جاسوسها خبر بدهند. ولي چاره‌اي نبود و بايد كاري انجام مي‌شد لذا يك جايي مشخص شد و كار را از همان نقطه شروع كردند. من خيلي اميدوار نبودم چون هم شكافتن ديوار مسئله بود و هم عبور از محوطه بين ديوار داخلي و خارجي كه منطقه ممنوعه به حساب مي‌آمد. نگهبانها دائم آنجا را به رگبار مي‌بستند و ما صداي رگبارشان را مي‌شنيديم. از طرف ديگر كمربند بيروني زندان هم هست که محل گشت تانكها و نيروهاي نظامي بود. همه اين مشكلات، فرار را با مشكل مواجه مي‌كرد. تا اينكه روز 26دي‌ماه 1357 خبر فرار شاه را شنيديم. اين خبر ولوله‌اي در زندان ايجاد كرد و موجب خوشحالي و كسب نيرو بود، ضعف و پايان كار رژيم را مي‌شد به‌خوبي از اين خبر درك كرد.
در چنين اوضاع و احوالي زندانيان بيش از پيش در فكر يافتن راهي براي فرار بودند.

فرار از زندان
يك شب حدود ساعت 9:30تا 10 بود كه در سلول آقاي جلالي دو نفری نشسته بوديم و درباره مسائل آينده با هم خصوصی صحبت مي‌كرديم. من گفتم اي كاش به زندانيان، چه آنها كه آزاد مي‌شوند يا آنهائیکه فرار مي‌كنند، آموزشهايي دربارة نحوة مقابله با تانك بدهم؛ چون رژيم براي سركوب مردم و تظاهرات داخل شهر از تانك استفاده مي‌كرد. من به خوبي بانقاط آسيب‌پذیر تانك ‌آشنا بودم و مي‌دانستم چگونه مي‌توان‌ آنها را از كار انداخت يا چگونه مي‌توان در اطراف آن سنگر گرفت و اينكه نقطه‌هاي كور تانك كجاست؟
به همين دليل به آقاي جلالي گفتم اي كاش اين مطالب را طي كلاس آموزشي مطرح كنم تا وقتي اينها بيرون مي‌روند حداقل بتوانند به مردم آموزش بدهند و بدانند كه تانك فقط يك هيولاست و هيكل دارد اما در شهر كارآيي ندارد.
مردم بيشتر از ظاهر آن مي‌ترسند؛ در صورتي‌كه‌ آسيب‌پذيرترين وسيله جنگي است و مي‌توان آن را به‌راحتي از كار انداخت.
در ضمن همين بحثها بودیم كه فكر فرار خودم نیز به ذهنم رسيد و آن را با آقاي جلالي مطرح كردم و نظر او را در اين باره جويا شدم. لحظاتي به فكر فرو رفت و گفت: «بد نيست»، گفتم: «شما هم مي‌آييد؟» گفت: «نه، من هنوز در موقعيت سرپرستي زندانيها هستم و معمولاً مسئوليت امور زندان به‌عهده من است صلاح نيست كه فرار كنم.» گفتم: «خوب است پس من بروم.» فكر مي‌كنم حدود ساعت 10 شب بود اخبار راديو مسكو را با آقاي جلالي گوش كرديم. بعد خداحافظي كردم و باتوكل به خدا رفتم. گفتم مي‌روم ببينم اوضاع چگونه است، اگر شدني بود كه مي‌روم، اگر نبود برمي‌گردم. رفتم مقابل سوراخي كه در ديوار داخلي زندان ايجاد شده بود. هوا سرد و مه‌آلود بود و نگهبانها ديد كافي نداشتند اوضاع براي فرار مناسب به‌نظر مي‌رسيد. هر چهار يا پنج دقيقه يك رگبار كوركورانه به اطراف شكاف ديوار شليك مي‌كردند. فضاي بين جدار داخلي و خارجي ديوارهاي زندان را هم به رگبار مي‌بستند تا كسي فرار نكند.


۶۶. شش ماه قبل در پادگان با هم بوديم. در يك گروهان بوديم او افسر كادر و فرمانده دسته سه تانك بود. منافی فردی مذهبي بود و با من هم خيلي گرم گرفت.
۶۷. از نظر زماني در دي‌ماه سال 1357 بوديم.
۶۸. عملاً تا مدتها غذاي ما همين نانهاي روغنی دست‌پخت خودمان بود.
۶۹. رژيم سعي مي‌كرد افرادي از داخل زندانيان را بخرد و از آنها به‌عنوان عوامل خود استفاده كند. آنها هم اخبار زندان را منتقل مي‌كردند و مشكلاتي را براي ما درست مي‌كردند كه نمونه ‌آن همين مورد بود.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.