شماره 76    |    7 تير 1391

   


هفتم تیر 1360؛ روزی که یک ملت شهید شد

تابستان سال1360 را می‌توان خونین‌ترین سال برای جمهوری اسلامی ایران از نظر شهادت مقامات عالی‌رتبه نظام دانست. در این سال فقط در دو انفجار هفتم تیر و هشتم شهریور که توسط منافقین انجام شد، رئیس جمهور (محمدعلی رجایی)، نخست‏وزیر (محمدجواد باهنر)، رئیس دیوان عالی کشور (آیت‌الله بهشتی)، چهار وزیر و مشاور وزیر، 27 نماینده مجلس شورای اسلامی و... به شهادت رسیدند. یعنی منافقین تمامی قوای (مجریه، مقننه و قضاییه) را هدف قرار دادند. در این بین گسترده‌ترین جنایت مربوط به شامگاه هفتم تیر1360 بود. یک روز پیش از این جنایت تروریستی در ششم تیرماه سال 1360 جواد قدیری یكی از عوامل سازمان منافقین (مجاهدین) در مسجد اباذر تهران با بمب‏گذاری در ضبط‏صوت مقابل حجت‌الاسلام سیدعلی خامنه‌ای به او سوء قصد نمود كه البته این ترور نافرجام ماند.


کتاب «سهم من از چشمان او»؛ اثری از نویسنده ای که راوی کتابش شد

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران؛ آیین رونمایی از کتاب «سهم من از چشمان او» خاطرات سردار حمید حسام از دوران دفاع مقدس، به قلم مصطفی رحیمی تدوین و انتشارات سوره مهر آن را به چاپ رسانده، با حضور محسن مومني، رييس حوزه‌هنري، اميرسرتيپ سيد محمد بالار، جانشين بنياد حفظ آثار و نشر ارزش‌هاي دفاع ‌مقدس، سرداران مهدي كياني، سردار فتح‏الله جعفری و جمعی از خاطره‏نویسان حوزه ادبیات پایداری عصر روز سه شنبه (ششم تیرماه 90) در تالار مهر حوزه هنری برگزار شد. حسین زنجانی، مسوول دفتر مطالعات و ادبیات پایداری حوزه هنری در ابتدای برگزاری مراسم رونمایی از کتاب «سهم من از چشمان او» اظهار داشت: «این اثر جزو معدود آثاری است که به موضوع دیده بانی در دوران دفاع مقدس پرداخته است.»


کتاب «شیخ المعاونین ما کجاست؟» تاریخ‏پژوهی است نه تاریخ شفاهی

نویسنده کتاب «شیخ المعاونین ما کجاست؟» گویی خواسته سبک جدیدی در روند کتاب‏سازی ایجاد کند، او با اضافه کردن متن‏هایی که ضرورت نوشتاری نداشته‏اند، به اصل مصاحبه ومتن شفاهی خاطرات آسیب وارد کرده است. به همین دلیل کتاب حاضر در قالب خاطره و تاریخ شفاهی نمی‏گنجد و بیشتر به یک پژوهش تاریخی می‏ماند. به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران؛ نشست نقد و بررسی کتاب «شیخ المعاونین ما کجاست؟» خاطرات شفاهی محمد عرب، نخستین معاون وزارت امور خارجه ایران با حضور جواد منصوری، محسن کاظمی و شقیقه‏سادات نیک‏نفس، منتقد و پژوهشگر و حسین روحانی‏صدر نویسنده اثر روز دوشنبه (پنجم تیر ماه سال جاری) در سرای اهل قلم برگزار شد.


کتاب «شیخ المعاونین ما کجاست؟» اثری کامل درباره تاریخ شفاهی محلی شمیرانات است

مرتضی میردار، معاون تدوین تاریخ شفاهی سازمان اسناد انقلاب اسلامی در حاشیه نشست نقد و بررسی کتاب «شیخ المعاونین ما کجاست؟» درباره این اثر اظهار داشت: «محمد عرب از نیروهای مذهبی بود که از سنین نوجوانی فعالیت‏های مذهبی و سیاسی خود را آغاز کرده بود. با وجود خاطراتی که در متن کتاب آمده، اما در جاهایی احساس شده که راوی یا در برخی از جریانات و وقایع سیاسی حضور نداشته یا به سادگی از کنار آنها رد شده است.» وی ادامه داد: «حضورمحمد عرب در سازمان صنایع نظامی به قطع او را با وقایع مهمی که در آن سازمان روی داده، روبه رو کرده است، اما راوی تمرکز کافی بر روی این وقایع نداشته است. همچنین وی عضو انجمن اسلامی بوده، اطلاعات درباره این دوره تاریخ بسیار کم است، در خاطرات عرب به سرنوشت افراد مذهبی که عضو این انجمن بودن، پرداخته نشده است.»


مجلد دیگری از «روزشمار 15 خرداد» به چاپ می‌رسد

جلد تازه‌ای از «روزشمار 15 خرداد» که نخستین مجلد این مجموعه درباره وقایع سال 1343 محسوب می شود تا دو ماه آینده توسط انتشارات سوره مهر به چاپ می‌رسد. تاکنون سه جلد از این روزشمار که وقایع سال 1340 را دربر دارند، منتشر شده‌اند. محمدصادق فیض، ‌نویسنده این مجلد از «روزشمار 15 خرداد» در گفت‌وگو با خبرگزاری كتاب ایران (ایبنا)، اظهار كرد: این اثر از مجموعه كتاب‌های دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری است. «روزشمار 15 خرداد» از سال 1340 آغاز می‌شود و در آن با هدف معرفی زمینه‌ها و بازتاب نهضت امام خمینی(ره) حوادث سال‌های 1340 تا 1343 بررسی می‌شوند.


مراحل خاطره نگاری شفاهی جنگ تحمیلی

در باره مراحل خاطره نگاری و خاطرات شفاهی جنگ تحمیلی در این مجال کوتاه و اندک نمی توان به تفصیل سخن گفت؛ به ناچار می کوشم به طور خیلی فشرده و مختصر مطالبی فهرست وار بیان کنم. قبل از شروع بحث باید این تذکر ساده اما مورد غفلت قرار گرفته را بدهم که خاطره نویسی و خاطره نگاری شفاهی نیز مثل همه رشته های تخصص دیگر، نیاز به آموزش و تعلیم دارد و هر فردی با هر میزان دانش و سواد، نمی تواند دست به این کار بزند. خاطره نگاری موفق نیازمند مهارت های چندی است که به مرور و طی زمان به دست می آید.


جنبش دانشجویی در دو دهه‏ 1330 و 1320

به دنبال انتشار کتاب «بازرگان، اسوه صداقت و تقوا» در فضای مجازی، کتاب «شصت سال صبوری و شکوری» (اولین جلد از کتاب خاطرات دکتر ابراهیم یزدی) نیز به همین نحو انتشار یافت. نویسنده به دلیل پاسخگویی به علاقمندان در خصوص ارجاعات بخش‏هایی از این کتاب به کتاب «جنبش دانشجویی در دو دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰» که در خصوص فعالیت‏های دوران دانشجویی است، این کتاب را نیز در فضای مجازی منتشر ساخت تا در تکمیل جلد اول خاطرات استفاده شود. نگارنده که خود در یکی از حساس‏ترین و پرشور‌ترین دوران تاریخ جنبش دانشجویی، یعنی در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق، در سالهای ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۲ به عنوان نماینده منتخب دانشجویان در شورای مرکزی سازمان (ملی) دانشجویان دانشگاه تهران فعال بوده در مقدمه کتاب انگیزه اولیه در تدوین این مجموعه را ذکر می‌کند.


جانز هاپکینز تاریخ شفاهی مطالعات سرطان را گردآوری می‏کند

جمع آوری روایت‏های تاریخ شفاهی در مورد پژوهش سرطانی که دتریک Detrick نام گرفت یک گروه پژوهشی از دانشکده بهداشت عمومی جانز هاپکینز (Johns Hopkins) در بلومبرگ Bloomberg ایالت مریلندآمریکا مطالعه‏ای موردی درباره یک پژوهش گروهی به نام فورت دتریک (Fort Detrick)، در مورد بیماری سرطان در سال 2010 را در دست انجام دارد و خواستار مشارکت اعضای گروه در این طرح شده است. بث رسنیک (Beth Resnick) محقق ارشد و مدیر دفتر خدمات بهداشت عمومی جانز هاپکینز در این مورد گفت: «هدف این مطالعه جمع‏آوری تاریخ شفاهی بهداشت عمومی است.» رسنیک افزود: «این طرح روشی برای جمع‏آوری روایت‏های مردم از انجام پژوهش گروهی در مورد سرطان و تاثیر آن بر جامعه است.»


طرح تاریخ شفاهی در هانوور اجرا می‏شود

دانش‏آموز‏ان سال آخر دبیرستان در طرحی که ظرف ماه‏ها‏ی آینده آغاز خواهد شد، با شهروندان سالخورده هانوور در ایالت ماساچوست آمریکا مصاحبه می‏کنند و این مصاحبه‏ها‏ ضبط خواهد شد. روبین میتون (Robyn Mitton) مدیر شورای سالمندان هانوور (Hanover Council on Aging) گفت: «در این طرح افراد سالخورده تجربیات خود را بیان می‏کنند. چنین تاریخچه‏ای در هانوور وجود دارد.» در این طرح دانش‏آموز‏ان سال آخر دبیرستان در کنار افراد سالخورده مرکز سالمندان کنار هم می‏نشینند و در مورد زندگی صحبت می‏کنند. میتون ادامه داد: «این کار تجربه‏ای با مشارکت دو نسل خواهد بود و پس از شروع داوطلبان بیشتری به آن می‏پیوندند.»


طرح تاریخ شفاهی «مردم بزرگ، حکایت‏های بزرگ» جایزه گرفت

انجمن تاریخی کوهستان شرقی در ایالت نیومکزیکوی آمریکا به خاطر انجام سلسله مصاحبه‏های «مردم بزرگ، حکایت‏های بزرگ» با ساکنان کوهستان‏های شرقی، جایزه طرح پژوهشی تاریخ شفاهی سال 2012 را از آن خود کرده است. هفته نامه «ماونتن ویو تلگرف» (Mountain View Telegraph) در این باره می‏نویسد که «کریس تچرKris Thacher» مدیر طرح تاریخ شفاهی و دنیس تسی‏یرDenise Tessier» رییس انجمن به اتفاق جایزه را از دست «روز دیازRose Diaz» تاریخ‏نگار شفاهی سرشناس در حوزه ریشه‏ها و میراث خدمات تاریخی دریافت کردند. مراسم اعطای این جایزه در خلال جشن سه ساعته روز سوم ژوئن صورت گرفت که به مناسبت تقدیر از 15 تن از ساکنان کوهستان‏های شرقی که در طرح آزمایشی تاریخ شفاهی «مردم بزرگ حکایت‏های بزرگ» شرکت کرده بودند، برپا شده بود.


حفظ «سرگذشت‏های گوناگون» سربازان بازگشته از عراق و افغانستان

یک تکاور نیروی دریایی به روی شکم خوابیده و هق‏هق‏کنان به حال خانواده عراقی که او و همرزمانش در یک درگیری سخت به قتل رسانده‏اند گریه می‌کنند. این خانواده سوار بر شورلت سفید رنگ خود با سرعت به وسط معرکه وارد شده بودند. سرباز دیگری، خسته از تاخت وتاز در خاک بغداد، آنقدر خسته است که در حال عوض کردن جوراب‌هایش به خواب فرو می‌رود. دیگری با صورتی در هم دریده و احساس گناه به سرعت از رزم خارج می‌شود. احساس گناه می‌کند چون او زنده مانده ولی دوست صمیمیش که یک همسر و پدر دو کودک بود در کنار او در سنگر کشته شد.


ثبت تاریخ امروز برای آینده

برنامه‏های تابستانی موزه مدرسه وست West ، روز یکشنبه 24 ژوئن، با یک طرح عصرانه تاریخ شفاهی آغاز شد. برنامه مذبور، همراه با مصاحبه با سه تن از هواخواهان پروپاقرص و قدیمی شهر کوچک استوStow در ایالت ماساچوست آمریکا در رابطه با جنبه‏هایی از تاریخ معاصر شهر، در ساعت 7 بعد از ظهر آغاز شد. تمام برنامه‏های مدرسه وست که همواره با همراهی جامعه تاریخ‏نگاری استو و مجمع تاریخی استو پشتیبانی می شود برای عموم رایگان و آزاد است. جلسه تاریخ شفاهی بر روی این موضوعات تمرکز دارد: پایه‏گذاری شرکت افراد داوطلب خدمت استو. با دون رایزینگ Don rising یکی از افراد اصلی شرکت یاد شده در عصر جدید، در مورد تاسیس گروه در 1965 برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره شبه نظامیانی که در 19 آوریل 1775 جنگیدند، مصاحبه شد.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۱۱)
به کوشش: حمید قزوینی 
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات انقلاب اسلامی 
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


بعد بازجوها جزوة سرزمين اسلام را كه در سال 1356 به‌ خواست برخي دانشجويان دانشگاه تربيت‌معلم نوشته بودم آوردند و دربارة آن سؤال كردند.(41)
در اين جزوه مطالبي مطرح شده بود كه در آن زمان تازگي داشت.(42)
من مجموعه راه كارهايي را آنجا مطرح كرده بودم كه بازجو پرسيد: ـ «اين حرفها را تو نوشتي؟» ـ «از خودت است؟» ـ «بله» ـ اين حرفها اصلاً به قيافه تو نمي‌آيد.»
گفتم: «به‌هر‌حال همان‌طور كه كار انجام شده به قيافه‌ام نمي‌آيد، اين هم مشابه همان است.» يك مقدار دربارة اين مسائل صحبت شد و ظاهراً به تدريج پس از يك هفته زجر روحي و گاهي جسمي و تهديدات، تا حدي قانع شدند كه واقعاً اين عمليات كار خود من بوده و كس ديگري در آن نقش نداشته است.
نهايتاً در اواخر كار كمي با من گرم گرفتند و بعد از خستگي زياد بعد از چند روز اجازه دادند كه كمي بخوابم. در طول بازجويي به چند موضوع اشاره كردند كه من براساس آن تا حدودي متوجه شدم كه چه حوادثي در كشور گذشته است. يكي از موضوعاتي كه به ‌آن اشاره كردند اين بود كه گفتند:‌ «شماها از فردي باعنوان امام ياد مي‌كنيد؛ درحالي‌كه ما در مذهب شيعه دوازده امام بيشتر نداريم، چرا مي‌گوييد امام خميني! امام خميني كيست؟ او كه امام نيست! اين چه چيزي است كه شما درست كرده‌ايد؟!»
مطلب دوم راجع‌به سينما ركس ‌آبادان بود كه من ‌آنجا متوجه شدم چه حادثه‌اي پيش آمده است. مي‌گفتند: «شما مذهبيها، شما فلان فلان شده‌ها، همين شماها هستيد كه به مردم رحم نمي‌كنيد و چند صدنفر آدم را جزغاله كرديد. يكي مثل تو فلان فلان شده. »(43)
من اصلاً نمي‌دانستم قضيه سينما ركس آبادان چيست؟ ولي از حرفها‌يشان متوجه شدم حادثه‌اي پيش آمده است كه مي‌خواهند به مسلمانها و مذهبيها نسبت دهند.(44)
بالاخره پس از بازجوييهاي مفصل ظاهراً قانع شدند كه كسي با من نبوده، لذا به من اجازه خواب دادند و توانستم چند ساعتي را بخوابم. جالب اين بود كه در اواخر كار از حربه ترحّم استفاده كردند و دائم مي‌گفتند: «به خانواده‌تان رحم كنيد به مادر، برادر و يا لااقل به خودتان رحم كنيد.»
فكر مي‌كنم اشاره‌اي هم به اين موضوع كردند كه تيمسار شهيرمطلق نجات پيدا كرده و شما را بخشيده است. شايد هم هدف ديگري داشتند و من درست متوجه نمي‌شدم ولي در مجموع رفتارشان در بخشهاي پاياني كار تا حدودي آرام شده بود.(45)

كاهش فشارها
بعد از چند روز بازجويي من را به قسمت ديگري از همان مجموعه فرستادند.
چون چشمانم بسته بود نمي‌دانستم كجا مي‌روم.
هيچ‌گونه اطلاعي از محل بازجويي نداشتم.
من را به يك سلول انفرادي منتقل كردند كه محيطش بيشتر به اتاق افسرنگهبان شباهت داشت. به‌همين دليل حدسم اين بود كه به اتاق افسرنگهبان آورده‌اند. محيط؛ عادي به نظر مي‌رسيد و چشمهايم را باز كرده بودند. داخل سلول چيزي نبود تنها يك زيلوي برزنتي كف سلول انداخته بودند. پس از ساعاتي، برايم غذا آوردند. از آنجا كه هنوز ماه مبارك رمضان بود گفتم مي‌خواهم روزه بگيرم.(46)
البته قبلاً نمي‌توانستم شب و روز را تشخيص دهم و در محيط بسته بودم. اما در مكان جديد اين امكان فراهم شد. لذا تصميم خود را به آنها گفتم و در تصميم هم جدي بودم. همان شب سحري دادند و خوردم.(47)
در همان‌جا افسري به در سلول مي‌آمد و با صداي بلند مي‌گفت: «تو از اين كار چه مي‌خواستي؟» احساس مي‌كردم از ته دل نمي‌گويد. مثلاً مي‌آمد و تشري مي‌زد و بعد خيلي آرام مي‌گفت: «آبي، چايي، چيزي نمي‌خواهي؟» انگار از من بدش نمي‌آمد. او افسرنگهبان و از نيروهاي كادر بود به من محبت مي‌كرد و تا حدودي هم هوايم را داشت.(48)
نمي‌دانم چند روز گذشت كه يك‌دفعه گفتند جمع كن بايد بروي.

بازگشت به پادگان مشهد
مجدداً مرا برگرداندند به فرودگاه مهرآباد و باز با همان هواپيماي اختصاصي به مشهد فرستادند.(49)  وقتي به مقصد رسيديم مرا به پادگان لشکر 77 خراسان بردند و به داخل يك سلول انداختند. از همه چيز بي‌اطلاع بودم و نمي‌دانستم چه بر سرم مي‌آيد. از كسي هم نمي‌توانستم سؤال كنم.
حدود دو ماه در همين سلول انفرادي بودم. محيطي تنگ و بسته، بدون نور كه فكر مي‌كنم وسعت آن 1متر در 2متر بيشتر نبود. اين سلول در زندان افسرنگهباني پادگان مشهد واقع شده بود. يعني زندان در زندان! در ورودي سلول را هميشه قفل مي‌كردند و يك سرباز هم مقابل آن نگهباني مي‌داد. تصور من اين بود كه اين ماجرا همچنان ادامه دارد و به همين سادگيها نيست. اينها تازه گرم شده‌اند. لذا تلاش كردم حواسم را جمع كنم كه نكند برنامه و نقشه‌اي تدارك ديده باشند.
گاهي اوقات برخي افراد مي‌آمدند سركي مي‌كشيدند و حرفي مي‌زدند كه ظاهراً انتظار واكنش از من داشتند اما من سرم را پايين مي‌‌انداختم و حرفي نمي‌زدم. يك بار از آنها خواستم به من يك قرآن بدهند كه پذيرفتند و در اين يك‌ماه مهم‌ترين كار من در داخل سلول خواندن قرآن بود.
بين مأموران هم شايع شده بود كه اين زنداني همیشه قرآن مي‌خواند. كارش قرآن خواندن است. در اين مدت يك دور كامل قرآن را خواندم و دو جزء آن را حفظ كردم.


۴۱ . اين جزوه در بازرسيها به دست‌شان افتاده بود.
۴۲ . بعد از انقلاب خيليها مدعي جهان اسلام شدند ولي آن موقع اين حرفها تازه بود و كسي كمتر دربارة وحدت دنياي اسلام بحث مي‌كرد و مطلب مي‌نوشت.
۴۳ . روز بيست‌وهشت مردادماه 1357 ساعت 22:10 سينما ركس آبادان دچار حريق شد. حادثه زماني رخ داد كه فيلم گوزنها ساخته مسعود كيميايي در حال نمايش بود. (موضوع فيلم سياسي ـ اجتماعي بود) مردم هنگام مشاهده ‌آتش به‌سمت خروجيهاي سينما هجوم آوردند كه با درهاي بسته مواجه شدند. به‌رغم نزديكي كلانتري، مأموران يك ساعت پس از حادثه به محل اعزام شدند و آتش‌نشاني هم با تأخير زياد به محل رسيد و باوجود درخواستهاي مردم، از امكانات مدرن اطفاء حريق كه پالايشگاه نفت آبادان در اختيار داشت استفاده نشد. در اين حادثه جمعيتي بالغ بر 350 نفر در آتش سوختند و مظلومانه جان باختند.
فرداي آن روز برخي مطبوعات، حادثه را با دستپاچگي به مبارزين سياسي كه عليه حكومت شاه فعاليت مي‌كردند نسبت دادند. اما اين حادثه را بلافاصله روحانيون و انقلابيون محكوم كردند. و عموم مردم آن را به رژيم و ساواك نسبت دادند. در پي اين حادثه و تشديد خشم مردم عليه رژيم، جمشيد آموزگار از نخست‌وزيري استعفا كرد و پس از چند روز جعفر شريف‌امامي مأمور تشكيل دولت شد. پس از پيروزي انقلاب، دادگاه ويژه‌اي براي رسيدگي به اين پرونده تشكيل شد كه نتيجه آن اعدام شش‌تن از عوامل رژيم و متهم به مداخله در حادثه بود. همچنين تعدادي ديگر از متهمان راهي زندان شدند.
۴۴ . بعداً متوجه شدم در همان ايام بازجويي من اين اتفاق ناگوار افتاده بود.
۴۵ . در همين مقطع برادرم علیرضا را هم آوردند تا ملاقاتي با هم بكنيم. بعد از يك ملاقات كوتاه از هم جدا شديم و خداحافظي كرديم.
۴۶ . چند ماه بعد از ماجرای دستگيري، اتفاق جالبي برايم افتاد. شايد خداوند مي‌خواست به من بفهماند كه اي انسان تو چند ماه پيش آن وضع را داشتي و اكنون به كلي وضع ديگري داري. آن اتفاق اين بود كه بعد از انقلاب روز 23 يا 24بهمن 1357 بود كه از کمیتة مسجد لرزادة تهران به عنوان مسؤل حفاظت وارد همان پادگان شدم. تازه در آن زمان بود كه فهميدم محل بازجويي من همين پادگان نيروي زميني ارتش در منطقه لويزان بوده است. اين داستان را در ادامه خاطرات بيان خواهم كرد.
۴۷ . در اين سلول امكاناتي نداشتم حتي يادم هست كفشهايم را به‌جاي بالش زير سرم مي‌گذاشتم و مي‌خوابيدم.
۴۸ . بعد از انقلاب وقتي مسئول كميته انقلاب بيرجند بودم همين افسر به ديدن من آمد. او اتفاقاً بيرجندي و اهل نهنبندان بود. تا‌ آنجا كه به‌خاطر دارم از افسران فعال در پادگان لويزان بود. متأسفانه نام او را فراموش كرد‌ه‌ام.
۴۹ . اين بار چشمهايم باز، اما دستهايم بسته بود، و دو مأمور هم كنارم نشسته بودند.
افسري كه من را از تهران تحويل گرفت و به مشهد تحويل داد يك سروان عضو ضداطلاعات ارتش بود. البته تقريباً خوش‌اخلاق بود و فردي مؤدب و مهربان به‌نظر مي‌رسيد.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.