◄ فراخوان گردآوری و ثبت اطلاعات، اسناد و آثار رهبر معظم انقلاب ◄ رونمایی از کتاب «مقدمهای بر تاریخ شفاهی معماری ایران» ◄ جهش تاریخشفاهی در 10 سال اخیر ◄ هموطنان آبادانی و خرمشهری تاریخ شفاهی جنگ محسوب میشوند ◄ پاسداشت حسین ماستیانی در ویژهنامه تاریخ شفاهی ◄ برگزیدگان شانزدهمین دوره جایزه کتاب سال دفاع مقدس ◄ تحلیل جلد هفتم یادداشتهای امیراسدالله عَلَم کتاب شد ◄ برگزاری چهل و هشتمین نشست بانوان راوی ◄ گفتوگو با رئیس کارگزینی و مدیرکل آموزش ساواک ◄ اجرای طرح «دفترچههای خاکی»
نظریه تاریخ شفاهی-۳۳ نویسنده: لین آبرامز Lynn Abrams مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
قرار نیست همه مصاحبهشوندگان بتوانند یا بخواهند «خود»ِ خودزیستنامهایشان را در چارچوب مصاحبه روایت کنند. این امر دلایل متعددی دارد. بعضیها موقعیت مصاحبه را تریبون مناسبی برای آشکارسازی خود نمیدانند. این چنین افرادی نقل داستان زندگی را امری خصوصی میبینند، آن را در جمع دوستان و خویشان خود بیان میکنند، پرسشهای مصاحبهگر را محتاطانه پاسخ میدهند و به جای پرداختن به احساسات خود، بیشتر بر حقایق تمرکز میکنند؛ ضمن آنکه اکثراً از پاسخ به پرسشهای صریح و بیپرده طفره میروند. با توجه به کهولت سن بعضی از پاسخگویانمان چنین اتفاقی تعجبآور نیست. اعضای این نسل چندان تحت تأثیر «فرهنگ اعترافگرا»ی غرب امروز نیستند و بیشتر به روایتهای تاریخی رایج بها میدهند. تقلا برای یادآوری رویدادهای سیاسی یا بحث سیاست خارجی و تاریخ وقوع آنها و توصیف مناسبتهای مهم عمومی، در میان این افراد اتفاق غریبی نیست، به خصوص وقتی که در چارچوب یک پروژة پژوهشی تاریخی با آنها مصاحبه میشود. بستر مصاحبة تاریخ شفاهی ممکن است پاسخگو را دچار این احساس کند که وی برای غنیسازی اطلاعات تاریخی لازم است اطلاعات واقعیتبنیاد را در اختیار مصاحبهگر بگذارد. در مصاحبه با یکی از راویانم از او خواستم تا دربارة آن دسته از زنان انگلیسی که سالهای تکوین شخصیتشان مابین دهه نسبتاً مذهبی1950 تا آغاز جنبش «آزادی زنان» در دهه 1970 واقع شده بود برایم سخن بگوید. او دربارة حرفة پرستاریاش که مستلزم سالهای طولانی مأموریت به خارج از کشور بود اطلاعات واقعیتبنیاد قابل توجهی به من داد، اما تمایلی نداشت تا مرا به عمق تجربههای ذهنیاش ببرد.(1) شاید پژوهشگری که همه نظریههای تاریخ شفاهی را خوانده و انتظار شنیدن یک روایت اندیشمندانة داستان زندگی دارد با چنین پاسخهایی دلسرد شود. اما حتی از همین اطلاعات ظاهراً ناامیدکننده نیز میتوانیم به عمق خودشناسی فرد راه یافته و نحوة موضعگیری او در بستر روایت را بفهمیم. بعضی از راویان نیز ممکن است با خودآگاهی بیشتری شناخت از خویشتن را در جریان مصاحبة تاریخ شفاهی بیان کنند. در سال 1997 زنی به نام فرانسیس پس از مدتی تحقیقات بالاخره اطلاعاتی راجع به والدین تنی خود پیدا کرده بود و از قضا سر راه من قرار گرفت که طبیعتاً من نیز فرصت را مغتنم شمرده و با او دربارة دوران کودکی و والدین ناتنیاش مصاحبه کردم.(2) وی را در چهار ماهگی به زوجی اهل یکی از روستاهای کوچک شمال اسکاتلند سپرده بودند. آنان قبلاً سه دختر داشتند ولی بین او و خواهران ناتنیاش فرق نمیگذاشتند. «من هم مثل همه بچهها بزرگ شدم.» او تا هفتسالگی نمیدانست که فرزند واقعی خانواده ناتنیاش نیست تا اینکه در دعوا و قهر با همکلاسیهایش این واقعیت از زبان یکی از آنها بیرون پرید و همین کافی بود تا او به سراغ چمدانی زیر تختخواب پدر و مادرش برود و گواهی تولدش را ببیند. همه چیز برایش روشن شد یا به قول خودش:«فهمیدم که به آنها تعلق ندارم.» کشف او بالاخره سوءظن آزادهندهاش را تأئید کرد زیرا همیشه از دو نام خانوادگی استفاده میکرد: نام خانوادگی قید شده در گواهی تولدش و نام خانوادگی والدین ناتنیاش که «آنها را روی هر سند و برگهای در میان پرانتز مینوشتند». با وجودی که فرانسیس کودکی شیرینی را تجربه کرده بود، اما مسئلة هویت برایش چنان اهمیتی یافته بود که پس از کشف حقیقت دربارة خود، در هر موقعیتی بحث آن را پیش میکشید. این کشف برای او یک نقطة عطف واقعی و نمادین در داستان زندگی و طرح مسئلة هویتش محسوب میشد. |