◄ یادآوری اهمیت تاریخ شفاهی کتابداران و خیرین کتابخانهساز ◄ افتتاح استودیوی تاریخ شفاهی دانشگاه بیرجند ◄ برگزاری چهارمین نشست تاریخ شفاهی مطبوعات ایران ◄ هفتمین نشست کارگاه تاریخ شفاهی در همدان ◄ کارگاه آموزش تاریخ شفاهی در دو شهرستان مرزی برپا شد ◄ آستان قدس رضوی 12 نفر کارشناس تاریخ شفاهی دارد ◄ تعامل دو نگرش سنتی و دانشگاهی در انجمن تاریخ شفاهی ایران ◄ ضرورت آشنایی با امکانات جدید ثبت تاریخ شفاهی ◄ کتاب «تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی در اراک» منتشر شد ◄ انتشار گزيدهاي از تاريخ شفاهی طايفه گشكي كامياران ◄ رونمایی از کتاب صوتی خاطرات معصومه آباد ◄ نتیجه بیش از پنجاه سال تحقیق و تفکر در قالب گفتوگو
نظریه تاریخ شفاهی-۳۲ نویسنده: لین آبرامز Lynn Abrams مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
مصاحبهشونده در مواردی تلاش میکند تا نه صرفاً با عطف به نقلهای قبلی از داستان زندگیاش بلکه در نسبت با مفروضات فرهنگی دربارة خودش، بین نسخههای مختلف و شاید ناسازگار با یکدیگر یک «انسجام روایی» ایجاد نماید و البته در این کار موفق میشود. جالب اینجاست که مورخ شفاهی غالباً نحوة تلاش مصاحبهشونده در این زمینه را عملاً در صدای او میشنود. این همان جایی است که نظریههای مربوط به «خود» و نظریههای داستان زندگی به نقطة تلاقی میرسند زیرا، به قول خانم لیند، دقیقاً با نقل و بازگویی داستان زندگی است که ما (یعنی پیروان سنت غربی) خودشناسیمان را میآفرینیم. ما همواره تقلا میکنیم تا در برابر تغییرات اجتماع به انسجام دست یابیم و در همین مسیر است که فرایند مستمر مذکور الیالابد مورد بازبینی و تجدید نظر قرار میگیرد. نمونهاش تغییر گفتمانهای عمومی و تفسیرهایمان از گذشته و تغییرات مادی در زندگیمان است. رونالد واکر که قبلاً به شما معرفی کردیم متولد سال 1906 در یک خانوادة مذهبی طبقه متوسط یورکشایر انگلستان است. مصاحبهای که با وی در دهه 1970 صورت گرفته به وضوح نحوة کنار آمدن او با بخشهای ضد و نقیض داستان زندگیاش را نشان میدهد. مثلاً رشد او در خانوادهای که تحت تأثیر شعائر و مناسک مذهب متدویست بوده و شناختی که او در زمان مصاحبه از خویشتن پیدا کرده بود: «به پدر و مادرم فکر میکنم-هر موقع یاد اونها میافتم میبینم خیلی سفت و سخت به اعتقاداتشون چسبیده بودن. اصلاً برام مهم نیست که راجع به درست و غلط بودن عقایدشون حرف بزنم، اما به هر حال آدمای مؤمنی بودن. تا آخر عمرشون با هم دعا میکردن. پدرم هر شب چند صفحه از انجیل رو برای مادرم میخوند، آره تا دیر وقت شب، و وقتی داشت جون میداد فرستاد دنبال همه بچههاش-که اون موقع مرسوم بود، هر چند یکی از برادرام قبل از اون مرده بود. پدرم میدونست داره میمیره و خیلی مضطرب اعتراف کرد که آدم گناهکاری بوده. فکر میکرد با این اعتراف میتونه خودش رو سبک کنه. بچههاش یعنی همین نسل ماها از این چیزا فاصله میگرفتیم. به کلیسا میرفتیم چون مجبور بودیم. البته یه خورده که بهاش فکر میکنم میبینم خیلی هم مجبور نبودیم ولی دوست نداشتیم اونها رو برنجونیم، اما گمون نمیکنم هیچکدوم از خواهرام یا خودم اون موقع-آخه باورهای بچگیمون رو از دست داده بودیم و چیزی هم جایگزین اونها پیدا نکرده بودیم. یعنی چیزی بهتری گیرمون نیومده بود.»(1) رونالد واکر در یک خانوادة متوسط عصر ادوارد بزرگ شد؛ پدر او تجسم روحیات و اخلاقیات حاکم بر آن عصر بود. با این حال، واکر به سهولت از این عصر عبور میکند و به دنیای اواخر قرن بیستم یعنی مقطعی که داستان زندگیاش را شکل میداد، میرسد. خودشناسی او بارها متحول شده و «خود»ی که در این مصاحبه معرفی میکند با شرایط دنیای دینگریز دهة 1970 قابل درک است، معذلک همچنان قادر است ناسازگاری با دنیای پدر و مادرش را نیز درک کند.(2) همه مصاحبهشوندگان ما در حین نقل داستان زندگیشان مانند رونالد واکر عمل میکنند: ابتدا خاطرات مشخصی را انتخاب میکنند و سپس آنها را به ترتیبی خاص میچینند و در نهایت تصمیم میگیرند که به هر یک از مقاطع زندگیشان چه میزان اهمیت یا معنا اختصاص دهند.
رویه عملی اینگونه نیست که نقل داستان زندگی در همه قالبهای مصاحبهای امکانپذیر باشد، و از مصاحبهشوندگان نیز نباید انتظار داشت تا همگی قادر باشند «خود»ِ منسجمی ارائه دهند. اگر گمان میکنید با طرح سؤال رایجِ «داستان زندگیتان را برای من بگویید»، مصاحبهشوندة شما روایت منسجم اندیشمندانهای از «خود» را تحویلتان میدهد، سخت در اشتباهید؛ از طرف دیگر، پیروی از یک الگوی انعطافناپذیر پرسش و پاسخ هم به نتیجة خوشایندی ختم نمیشود. بر خلاف نگارش خودزیستنامه که عموماً با انگیزة شخصی صورت میگیرد و قصدش ارائة روایتی خاص از زندگی است که نویسنده از آن احساس رضایت میکند (مانند تأکید بر موفقیتها یا مبارزه با مشکلات و غلبه بر آنها) و محصول ساعتها تفکر، تحقیق و اندیشه در خویشتن است، داستان زندگی آنگونه که تا بدینجا دیدهایم گونهای خودآشکارسازی است که دائماً مورد تجدید نظر قرار میگیرد. به قول پورتِلی:«گفتمان شفاهی از میان انگشتان ما روان میشود» و اگر میخواهیم آن را نگه داریم باید «جامد» یا «منجمدش» کنیم. (3) پس تنها با یک مصاحبه نمیتوان به مقصود رسید؛ چندین مصاحبة پیگیرانه فضای فراختری را برای کنار هم چیدن تکهپارههای خاطره و تجربه و ساختن داستان زندگی از آنها برای مصاحبهشونده فراهم میسازد و پژوهشگر نیز روایت عمیقتر و مفصلتری را از ذهن او بیرون میکشد. اما به رغم ملاقاتهای متعدد با مصاحبهشونده باید بدانیم که ندرتاً وی یک «خود»ِ یکدست مطمئن به ما تحویل میدهد. |