◄ برگزاری دومین هماندیشی تاریخ شفاهی دفاع مقدس ◄ برپایی کارگاه «تکنیکهای مصاحبه در تاریخ شفاهی» در سمنان ◄ «بخشیها» از تاریخ شفاهی اقوام ترکمن میگویند ◄ مجموعه تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران به زندگي جواد مجابي رسید ◄ بازسازی خاطرات عزت شاهی ◄ حضور بیش از ۵۳ هزار نفر در مسابقه مطالعه خاطرات معصومه آباد ◄ تلاش برای ثبت بیش از 70 درصد تاریخ دفاع مقدس ◄ کتاب خاطرات علیاکبر صادقی منتشر شد ◄ پیروز مجتهدزاده از نگارش خاطراتش گفت ◄ تدوین خاطرات مبارزات فرهنگی و تاریخچه حادثه طبس ◄ مجموعه خاطراتی از زندگی امیرناصر کاتوزیان ◄ مصاحبه با فرخ غفاری کتاب شد ◄ «خاطرات یک لباس شخصی» به چاپ سوم رسید ◄ وزارت خارجه آمریکا انتشار اسناد مربوط به کودتای 28 مرداد را به تعویق انداخت
نظریه تاریخ شفاهی-۲۶ نویسنده: لین آبرامز Lynn Abrams مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
بازاندیشندگی «خود» به نظرم نیازی نیست تا اهمیت بسیار زیاد سومین عنصر در موقعیت متنی تاریخ شفاهی را مورد تأکید قرار دهیم. فرد در اینجا به درستی میداند که دربارة خویشتن خویش سخن میگوید و بدان عمیقاً میاندیشد. لیند مینویسد:«روایت در واقع فرصتی را برای نگریستن در خویشتن و تصحیح آن پدید میآورد.»(1) ما در روایتهای شفاهی غالباً از مصاحبهشوندهمان انتظار داریم تا با نظر به وضعیت کنونی خویشتن خویش، علاوه بر نقل رویدادها و تجربههای گذشتهاش، در آنچه که میگوید نیز تعمق کند. سر تا پای تاریخ شفاهی چیزی به جز نقل گذشته نیست که از پشت لنز دوربینهای متعدد به آن گذشته مینگریم. یکی از این لنزها هم زمان حال است. با عنایت به این تعریف اکنون به سخن لیند میرسیم که گفته است:«ایجاد تمایز بین راوی (گوینده) و قهرمان داستان (شخصیتِ اصلی) یا روایت» یعنی بازاندیشی یا تعمق در آن خویشتنی که آشکارا در مصاحبه آفریده میشود» انتظار نابجایی نیست.(2) دبورا در سالهای نوجوانیاش مرحلهای را پشت سر گذاشت که میبایست مورد پذیرش کلیسای انگلستان واقع میشد. وی در قطعة زیر نگرش خود را دربارة دین و ماجرای حضورش در کلیسا را مورد بازاندیشی قرار میدهد. قسمتهایی که حاکی از بازاندیشی او در خویشتن خویش در جریان روایت هستند را برجسته کردهایم. «فکر کنم حدودای 14 ساله بودم، کسی که ازم چیزی نپرسید، گفتم بابا این کارا دیگه چیه؟ من اصلاً به این برنامهها اعتقاد ندارم؛ فکر میکردم چه معنی داره که من رو تأئید کنن؟! اما بالاخره یه رسمی از رسمای روستا بود دیگه، نبود؟ پدر و مادرم سرشناس بودن، خب حق داشتن که از منم انتظار داشته باشن؛ اون وقتا با همه چیز لج کرده بودم. به هیچ وجه دوست نداشتم تو مراسم یکشنبة مادری شرکت کنم چون-آخه اون وقتا من یه دختر بچة خجالتی بودم- باید هر طور بود خودت رو جمع و جور میکردی و دستت رو بالا میگرفتی و قول میدادی چه کارایی بکنی و چه کارایی هم نکنی...»(3) به عبارت دیگر، بازاندیشی در نقل داستان زندگی بدین معناست که «من» (داستانگو یا راوی) داستانهایی را دربارة «من دیگرم» (شخصیت اصلی داستان) تعریف میکنم.(4) |