● ثبت تاریخ شفاهی چهرههای شاخص در استانهای خراسان رضوی و بوشهر
● امضای دو تفاهمنامه برای احصاء تاریخ شفاهی
● 21 هزار ساعت مصاحبه و بیش از 60 عنوان کتاب خاطرات
● انتشار سه جلد دیگر از «روزشمار 15 خرداد»
● خاطراتی از تاریخ هنر انقلاب کتاب میشود
● خاطرات آیتالله حسینی شاهرودی در کتاب «تداوم اندیشه»
● باقیماندن 24 هزار پرونده اسناد ممیزی در دوره پهلوی
● ارایه نسخه الکترونیک آثار شهید حسن باقری
● زندگینامه علی پروین و این صد نفر
● اسناد بریتانیایی درباره تحولات ایران کتاب شدند
● پرفروشهای خاطرات جنگ در نمایشگاه کتاب تهران
● یک زندگینامه خودنوشت از بازیکن مشهور فوتبال انگلیس
● جایزه نان و گلهای رز به کتاب «اتاقک سرباز» رسید
خـاطـرات احمـد احمـد (۷۶) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
نغمههاى اميد
شكست توطئه
تحليل من اين بود كه ساواك درصدد ايجاد جنگ روانى و شكستن و خرد كردن من است. آنها با چندين بار زندان، شكنجه و بازجويى نتوانسته بودند مرا تسليم خود كنند و يا از پاى درآورند. ساواك به اين نتيجه رسيده بود كه ماندن من در زندان، مايه صبر، اميدوارى و روحيه براى ساير زندانيان است. همچنين باعث تحريك روحيه انتقامجويى مبارزين بيرون از زندان مىشود. به همين علت در نقشهاى حساب شده مرا آزاد كردند تا به دو هدف برسند. هدف اول اينكه مرا دچار عذاب وجدان، بحران روحى و روانى كنند و نيز براى دوستانم، اين تصور واهى را ايجاد كنند كه احمد با ساواك سازش كرده است. در هدف دوم، ساواك به دنبال شناسايى افرادى بود كه با من ارتباط برقرار مىكردند. لذا من خيلى نگران اطلاع و ارتباط دوستانم بودم. نمىخواستم كه آنها در دام توطئه ساواك گرفتار شوند. راضى بودم كه حلق آويز شوم ولى دوستانم آسيبى نبينند.(1) شايد فرداى روز آزادى بود كه زنگ خانه را زدند. مادرم پس از گشودن در، آمد و گفت: «احمد! يكى دم در است و مىگويد كه رفيق توست، من هم نمىشناسمش!» احتمال اينكه او ساواكى باشد وجود داشت، ولى چارهاى نبود و كارى از دستم برنمىآمد. خواستم كه او را به درون خانه راه دهد. لحظاتى بعد در ناباورى تمام، شهيد حاج مهدى عراقى را در مقابلم ديدم. جلو آمد و سخت مرا در آغوش كشيد و سر و رويم را بوسيد. پس از اطلاع از وضعيت پاهايم، پرسيد: «احمد! چى شده؟ كى دادگاهى شدى؟» اندوهگين گفتم: «من نه دادگاهى شدم و نه بازجويى و نه بازپرسى رفتم!» دوباره پرسيد: «چطور آزاد شدى؟»، گفتم: «خودم هم نمىدانم، ولى شما از كجا فهميديد؟» گفت: «عصر همان روز كه تو آزاد شدى، بچههاى بازار همه فهميدند.» گفتم: «تو يك مبارز هستى، الگوى مايى، حتما اين را هم مىدانى كه شايد آزادى من يك تله و دام باشد، چرا احتمال ندادى كه من با ساواك سازش كرده باشم؟ چرا احتياط نكردى؟» گفت: «احمد! ما به تو ايمان داريم، من همه فكرها را كردهام، نگران نباش. الان هم كه آمدم به خاطر اين بود كه حدس زدم در چنين توهمى گرفتار شوى و نيز مىدانم كه وضع ماليت هم خوب نيست، هفده هزار تومان كه پيش صاحب مغازه پاساژ گذاشته بودى گرفتم و برايت آوردم.» او توضيح داد كه بچههاى سازمان چند مرتبه براى گرفتن اين مبلغ اقدام كردهاند كه با دخالت حاج علىاكبر پور استاد، ناكام ماندهاند! قبل از خداحافظى، از حاج مهدى خواهش كردم كه اجازه ندهد تا بچهها به منزلم بيايند و ناخواسته در دام ساواك گرفتار شوند. او گفت كه ما حساب كار خودمان را داريم و بىگدار به آب نمىزنيم. تو نگران نباش. و تأكيد كرد كه خواست اصلى ساواك اين است كه ما تو را تنها بگذاريم و بايكوتت كنيم. ولى كور خواندهاند. |