شماره 157    |    10 ارديبهشت 1393

   


تاریخ شفاهی طب سنتی در ایران

پزشکی سنتی در ایران از قدمتی دیرینه برخوردار است و اسناد و مدارک باقیمانده قدمت آن را به ایران باستان می‏رساند. طب سنتی در چند دهه اخیر مورد توجه عمومی قرار گرفته و به خاطر استفاده از آخرین دستاوردهای پزشکی به صورت رشته رسمی وارد دانشگاه شده است. علی‏رغم این که این حوزه‏ی تخصصی در ذیل ساختارهای نوین پزشکی تعریف شده اما منابع قابل اعتنای آن ریشه در گذشته دارد. سؤال این جاست که منابع مهم مورد استفاده آن چگونه تامین می‏شود؟ آیا استفاده از چند کتاب پزشکی باقیمانده از گذشته که بیشتر حاصل تجربیات و داشته‏ها‏ی پزشکان حاذق در قرون گذشته است، می‏تواند انتقال‏دهنده تمام داشته‏ها‏ی پزشکی در ایران باشد؟


مراسم رونمایی از نقشه‎های ثبت شده تاریخی ایران در برنامه حافظه جهانی یونسکو

در ششم اریبهشت ماه سال جاری مراسمی در مرکز مطالعات سیاسی و بین‌الملل وزارت امور خارجه به مناسبت رونمایی از نقشه ‌های ثبت شده تاریخی ایران برگزار شد. در این مراسم جمعی از سفرا و دیپلمات‌های سفارتخانه‌ها، اساتید دانشگاه، اعضای کمیسیون ملی یونسکو و کمیته ملی حافظه جهانی، برخی از چهره‌های فرهنگی ایران و همچنین آقای دکتر جواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران، خانم ایرینا بوکووآ، مدیر کل یونسکو و آقای دکتر صالحی امیری، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی و رئیس کمیته ملی حافظه جهانی یونسکو شرکت داشتند.


بارقه نور: خاطرات سه آمریکایی زندانی در ایران

سارا شورد، شین باوئر و جاش فتل (1) سه شهروند آمریکایی در تاریخ ۹ مرداد سال ۸۸ در ناحیه مرزی بین ایران و عراق و به دنبال ورود به خاک ایران دستگیر می‌شوند. نتیجه این اقدام آنها زندانی شدن به مدت بیش از دو سال بود. شورد پس از یک سال آزاد و مدعی شد بیشتر مدت زندان بودن خود را در زندان انفرادی بود و سبب شد تا افسردگی وی به فروپاشی عصبی بیانجامد. سارا شورد (Sarah Shourd) 31 ساله دانش‌آموخته رشته ادبیات انگلیسی و معلمی بود که با باوئر، یک فوتوژورنالیست، در دمشق زندگی می‌کرد و مدرس کودکان آواره عراقی مقیم سوریه بود، انگلیسی یاد می‌داد و عربی یاد می‌گرفت.


نیروهای مذهبی در دوره پهلوی دوم-۱۱

آیت‏الله بروجردی مرجع تقلید وقت شیعیان در دوران نهضت ملی شدن نفت و سال‎های دولت مصدق نقش چندانی در عرصة سیاست ایفا نکرد؛ چنانچه نسبت به کودتای 28 مرداد 1332 و سقوط دولت مصدق نیز سکوت پیشه کرد.[1] کودتاگران از این رویکرد ایشان استقبال کردند و تلاش نمودند برای مشروعیت و مقبولیت خویش رضایت خاطر آیت‏الله را جلب و خواسته‎های ایشان را تأمین نمایند. او نیز از این فرصت برای تحکیم مبانی دینی در عرصه‎های اجتماعی و فرهنگی سود جست و در یک مورد طی ارسال نامه‎ای به اولیای امور جهت ترویج احکام شریعت در مدارس با محورهای ذیل اقدام نمود:


يادي از سريال تلويزيوني دليران تنگستان -3

يكي از ويژگي‌هاي سريال دليران تنگستان، دوبلاژ آن بود. سينماي ايران به‌ استثناي سال‌هاي ابتداييِ هر دو شروعش (ابتدا با «دختر لر» [نخستين فيلم ناطق ايراني] و بعدها فيلم‌هايي كه تا چند سال پس از آغاز دوباره و بعد از فترت چندين‌ساله اين سينما، به‌صورت صدابرداري سر صحنه و صداي خود بازيگران عرضه مي‌شدند) تا دهه شصت نسبت به صداي سر صحنه بي‌اعتنا يا حداقل ‌كم‌توجه بود. سريال‌هاي تلويزيوني نيز (شايد به‌جز آن‌هايي كه به‌صورت ويدئويي، تصويربرداري مي‌شدند) از قانون نانوشته سينماي بومي پيروي مي‌كردند. يعني ابتدا به‌صورت صامت فيلمبرداري و پس از پايان تدوين، دوبله مي‌شدند.


گزارش نشست تاریخ و همکاری‎های میان‎رشته‎ای-2

مصباحیان جنگ و نزاع بین رشته‎ها به نظر من ضروری‎ترین چیزی است که می‎تواند وجود داشته باشد. ما همکاری نیاز نداریم، ما جنگ می‎خواهیم، جنگ بین رشته‎ها باید دربگیرد برای اینکه از تخدیش بین حوزه‎ها جلوگیری شود و تاریخ‎دان بداند تاریخ چیست، فلسفه‎دان بداند فلسفه چیست، حد و ثغور رشته‎های خود را بشناسند و در آن صورت است که همکاری می‎تواند صورت بگیرد. نشست حاضر رونمایی از کتاب «تاریخ و همکاری‎های میان‎رشته‎ای» بود که بعد از همایشی در پژوهشکده‎ی تاریخ اسلام با همین عنوان توسط مرکز فرهنگ و اندیشه‎ی جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران در در محل این دانشگاه برگزار شد. در قسمت اول مشروح سخنان داریوش رحمانیان با عنوان «مناقشه در هویت علم تاریخ» آورده شد. در ادامه مشروح گفتار حسین مصباحیان در این نشست از نظرتان می‌گذرد:


طرح تاریخ شفاهی بمب‏گذاری سال 1987 دادگاه برنامه ریزی شد

انجمن تاریخی هووارد کانتی (Howard County) رونمایی از طرح تاریخ شفاهی بمب‏گذاری سال 1987 دادگاه را برنامه‏ریزی می‏نماید. اگرچه واقعه بمبگذاری 1987 دادگاه، 27 سال پیش اتفاق افتاده است، افراد متاثر از این بمب‏گذاری دادگاه در 15 آوریل 1987 آن را طوری به خاطر دارند درست مانند این که همین دیروز اتفاق افتاده است. در آن روز رابرت گری (Robert Gray Sr.)، که در دفاع از یک توزیع‏کننده مواد مخدر در دادگاه هووارد سیرکوییتHoward Circuit Court)) حضور یافته بود، بمبی در دفتر کلانتر در طبقه سوم دادگاه در تنفس محاکمه کار گذاشت.


خاطراتی از ایران اواسط قرن بیستم-۲

در شماره پیش بخش نخست این خاطرات را مرور کردیم. در ادامه بخش دوم را می خوانید. قدرت به شکل مستبدانه‏ای برقرار بود. امنیت در مورد جلوگیری از تجاوز و حملات عشایر برقرار گشت، اما نوع دیگری از بی‏امنیتی وجود داشت که از بین که نرفت، رشد هم کرده بود. و آن، عدم امنیت زندگی سیاسی و ترس از دستگیری‏های خودسرانه و به همراه آن نبود مرکز حمایتی بی‏طرفانه‏ای ‏بود که در صورت ایجاد چنین مشکلاتی بتوان به آنجا مراجعه کرد و انتظار حمایت داشت. بدعت‏گذاری ‏از هر نوع که بود، سرکوب شد و نتیجه آن تجزیه و انزوای اجتماعی بود و این‏ها به نوبه خود یک ذهنیت سوء و جو بی‏اعتمادی را به وجود آورده بود.


ثبت تاریخ کوردولین

شهر کوردولین، ایالت آیداهو، شمال غرب آمریکا- هنگامی که بازدیدکنندگان کتابخانه عمومی کوردولین وارد کومه سرخ‏پوستی روایتگر می‏شوند، آنها در واقع وارد اتاق کوچکی می‏شوند که از کف تا سقف دیوار رنگ آمیزی شده است. روبروی صحرای آبی و سبز پررنگ، مهمان‏ها گرگ، عقاب، ماهی و دیگر مخلوقاتی را می‏بینند که جایگاه خاصی در اسطوره‏های داستانی بومیان آمریکا دارند. این کومه سرخ‏پوستی فضایی است برای کاربران‏ کتابخانه که از آن برای مطالعه استفاده کنند و نیز دفتر و استودیوی ضبط طرح جدید استوری کچر زیر نظر بنیاد کتابخانه، که درآن برای گردآوری و حفظ روایت‏های افراد جامعه شهر کوردولین فعالیت خواهد شد.


تاریخ و زبان‌های تاریخ در مصاحبه تاریخ شفاهی-4 و پایانی

بخش نخست ،بخش دوم و سوم را در شماره های پیش خواندیم. بخش چهارم و پایانی در ادامه می آید: دوبرمن که به خوبی از چند و چون تقابل کتاب کوهستان سیاه با معیارهای رایج گفتمان حرفه‌ای آگاه بود در مقدمة کتابش به ما می‌گوید که مجبور شد چند سالی آن را کنار بگذارد زیرا متوجه شد که بر خلاف انتظارش، تفسیر و استقبال شایسته‌ای از آن به عمل نیامده است. و آنگاه که دوباره به سراغش رفت با این هدف پا به میدان گذاشت که مرزهای رشته‌ای را درنوردد و خود را در میان آنها محدود نسازد. دشواری این راه در بخشی از دفتر یادداشت روزانه‌اش از زبان او چنین روایت شده است:


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

● زمینه‌سازی برای ثبت تاریخ شفاهی تبلیغات در جنگ
● برگزاری کارگاه تاریخ شفاهی در ساری و خمینی‌شهر
● تاريخ شفاهي «شهري که نيست» کتاب الکترونيکي شد
● هفت روایت خصوصی و تاریخ شفاهی زندگی امام موسی صدر
● بررسی نقش زنان بوشهری در جنگ جهانی اول
● خاطرات دختر آیت‌الله کاشانی کتاب شد
● وجود هشت هزار صفحه یادداشت منتشر نشده از جلال‌آل‌احمد
● بازخوانی نقش سه شهرستان در تاریخ انقلاب و قیام 15 خرداد
● تاکسی‌نوشت‌ها «بنی‌هندل» شد
● «درباره زندگی» به روایت باستانی پاریزی و سیمین دانشور و جلال آل‌احمد
● «پادجنبشِ تجديد حيات ملت ايران» بررسی شد
● ارایه دو مجلد از کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی
● بررسی رابطه شوروی سابق و جنگ ایران و عراق در دو کتاب
«خیابان 42» و «خداوند اشرف از ظهور تا سقوط»
● عرضه چاپ دیگری از آخرین جلد یادداشت‌های علم
● «ایران در گذر روزگاران» هفت مصاحبه دارد
خاطرات جواد منصوری به چاپ دوم رسید
● دایره المعارف «نام آوران ایران زمین» در دست انتشار قرار گرفت
● معرفی بسته فرهنگی سرگذشت یک بازیگر
● سوابق 400 سال روزنامه‌نگاری در دسترس قرار گرفت
● یادداشت‌های شخصی و خاطرات پاپ ژان پل دوم منتشر می‌شود




 

خـاطـرات احمـد احمـد (۷۴)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


روز به ياد ماندنى ملاقات
روزهاى ملاقات در زندان، براى دوستان حال و هواى خاصى داشت. آنها با ديدن اعضاى خانواده خود براى صبر و ادامه‏راه، روحيه مى‏گرفتند. از اين رو دوستان به من مى‏گفتند كه بگذار به خانواده ات اطلاع دهيم تا به ملاقاتت بيايند، ولى من چون احساس مى‏كردم كه اعدام خواهم شد، نمى‏پذيرفتم.
نوه آيت‏الله طالقانى، دختر اعظم خانم، كه حدود پانزده سال سن داشت، مرتب براى ملاقات مادر و پدربزرگش مى‏آمد. آقا در يكى از ملاقاتها مرا به او معرفى كرد تا شايد نوه‏اش خبر زنده و زندانى بودنم را بيرون از زندان پخش كند. يكبار هم مرحوم طالقانى گفت: «آقاى احمد بگذار اطلاع دهند، تا خانواده و بچه هايت بيايند تو را ببينند. خدا را چه ديدى، يك سيب را به هوا مى‏اندازى هزار چرخ مى‏خورد تا به زمين بيفتد. تو از كجا مى‏دانى كه مى‏كشندت!»
من هم پذيرفتم و منتظر فرا رسيدن روز ملاقات شدم. مدام در اين انديشه بودم كه پدر و مادر پيرم، با ديدن سر و وضع من چه عكس‏العملى خواهند داشت. و من چه بايد بكنم؟ از فاطمه براى آنها چه بگويم؟ و...
روز موعود فرا رسيد. آن روزها در محوطه زندان چادر برزنتى مى‏كشيدند و خانواده‏ها با زندانيان ملاقات مى‏كردند. مأمورين زيربغل مرا گرفته و به محوطه بردند و روى يك نيمكت نشاندند... دقايقى بعد در زندان باز شد. پدر و مادرم به سراغم آمدند. مادرم حال عجيبى داشت. چادرش را به زير بغل زده و با شتاب زنانه خاصى به سويم مى‏آمد. شرمنده بودم كه نمى‏توانستم پيش پاى آنها بايستم و يا به استقبالشان بروم. هنگامى كه نزديك رسيدند من همچنان روى نيمكت نشسته بودم، مرا در آغوش گرفتند. مادرم هق هق گريه مى‏كرد. پدرم بهت زده بود. دقايقى در سكوت و اشك گذشت. پدرم با دستمالش قطرات اشك را از گونه چروك شده‏اش ورمى‏چيد، مادرم گوشه چارقدش را به صورت مهربانش گرفته بود و هق هق باران غم مى‏باريد.
آنها در وهله اول به خاطر جو، فضا و شوق ديدار متوجه معلوليتم نشدند. پرسيدند كه احمد چه شده؟ گفتم: «هيچى درگير شديم و به خير گذشت.» پدرم هنوز بر اثر آن شوك وارد شده در سال 52 توسط يكى از مأمورين منوچهرى، دستانش مى‏لرزيد و بدنش لقوه داشت. مادرم گفت كه مادرزنم و فرزندانم، دم درِ زندان و داخل ماشين هستند. آنها را به داخل راه نداده بودند، از گروهبانى كه در آن اطراف بود خواهش كردم كه برود و ترتيبى دهد تا آنها هم براى ملاقات بيايند.
او گفت كه ساواك گفته مادرزنت(1)  را راه ندهند ولى بچه‏ها مى‏توانند براى ملاقات شما بيايند. پدرم براى آوردن بچه‏ها رفت. دقايقى بعد دخترانم را ديدم كه دنبال پدربزرگشان كودكانه مى‏دويدند. وقتى كه نزديك شدند، پدرم به زهرا و مريم گفت: «برويد پيش باباتون!» آنها حدودا سه ساله بودند. با ترديد نگاهم مى‏كردند كه يعنى مگر ما بابا داريم؟!، من هم نمى‏توانستم بلند شوم و دنبالشان بروم، آنها كم‏كم و با ترديد جلو آمدند و من بغلشان گرفتم و بوسيدمشان.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.