● انتشار تاریخ شفاهی تأسیس سپاه پاسداران، شورای نگهبان و سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران
● توجه جدیتر به حوزه تاریخ شفاهی در کتابخانه ملی
● ثبت تاریخ شفاهی تئاتر خراسان
● انتشار خاطرات شفاهی آزادگان
● مصاحبه با 500 بانوی ایثارگر در آذربایجان غربی
● خاطرهنویسی درباره اصفهان
● «معراج» خاطراتی از جستوجوی پیکر شهیدان دارد
● خاطرهگویی مسافران كاروان صلح سوریه
● بازدید نماینده سازمان ملل از مناطق یادمانی آبادان و خرمشهر
● سفرنگاری کودکان و نوجوانان
● «مساله زن در روزنامه مظفری» کتاب شد
● اتفاقات همه شهرآوردها در یک کتاب
● خاطراتی از سفر به 112 کشور در کتاب «انتخابهای سخت»
خـاطـرات احمـد احمـد (۷۳) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
آيتالله منتظرى و آيتالله طالقانى در اوين من با آيتالله منتظرى و مدرسى فر در يك اتاق بوديم، شخصيت آقاى منتظرى و اخلاق و رفتارش خيلى خاص بود. او شكنجه و ناملايمتهاى بسيارى كشيده و سختيهاى زيادى را در زندان تحمل كرده بود. به سبب هم اتاق بودن از نزديك شاهد برخى اعمال و رفتارهاى او بودم. آقاى منتظرى شخصيتى ساده و بىآلايش داشت. از اين رو گاهى افراد براى انبساط خاطر با او همكلام مىشدند. او با لهجه شيرين نجفآبادى براى آنها صحبت مىكرد. او مسائل و حدود را براى خودش خيلى سخت و براى ديگران راحت مىگرفت. در برابر شكنجهها، مقاومت كم نظيرى از خود نشان داده بود و من مىديدم كه وى با سعهصدر، به سؤالات افراد كه حتى گاه بىمورد بود، پاسخ مىگفت. شخصيت روحانى و معنوى او در زندان براى ما مايه دلگرمى بود. او سعى مىكرد كه به دستورات اسلام دقيق عمل كند، گرچه اين دقت افراطى، گاه موجب دردسرها و وسوسههاى زياد در او مىشد. آقاى منتظرى در زندان پيشتاز رعايت احكام و مسائل اسلامى بود. من به خاطر معلوليت پاهايم در انجام صحيح برخى احكام مشكل داشتم و قادر به انجام برخى كارهاى شخصى مانند لباس شستن هم نبودم. به ياد دارم كه مرحوم حجتالاسلام لاهوتى، در اين كار خيلى به من يارى مىرساند و اغلب لباس مرا به زور مىگرفت و همراه با لباسهاى خود مىشست. اين درحالى بود كه ساير رهبران و مسئولين گروهها و سازمانهاى غيرمذهبى براى انجام اينگونه كارهايشان به افراد زيردست خود دستور مىدادند. آقاى منتظرى هم با اينكه مسن بود و قدرت بدنى خوبى هم نداشت، ولى هيچ وقت حاضر نمىشد كه لباسش را ديگرى بشويد. به ياد دارم كه قسمت پايين ديوارهاى اتاقى كه ما در آن بوديم به خاطر تماس پاهاى زخمى، مجروح و شكنجه شده با آن، خونى و چركى بود، اما قسمت بالايى آن تميز و سفيد بود. چون زندان عمومى بود، با زدن ميخ در ديوارهاى مقابل هم و بستن طناب لباسهايمان را روى آن آويزان و خشك مىكرديم. طنابها را هم با نخهاى زيلوهاى كف اتاق بافته بوديم. بچهها براى آب كشيدن لباسهاى يكديگر و چلاندن آنها با هم مشكلى نداشتند؛ ولى آقاى منتظرى با اينكه فرتوت و ناتوان بود، اجازه اين كار را هم نمىداد و لباسهايش را آبدار آويزان مىكرد و ظرفى هم مىگذاشت تا آب چكيده از لباس در آن بريزد. گاهى كه اين لباسها آويزان بود و ما استراحت مىكرديم، يك دفعه با وزش ناگهانى باد، لباسها تكان مىخورد و به ديوار ماليده مىشد. حاج آقا هم مىرفت آنها را برمىداشت و وقتى مىديد كه ما متوجه او نيستيم، دوباره مىبرد و آب مىكشيد. بخشى از زمانهاى آقاى منتظرى صرف اينگونه سختگيريها مىشد. آخر يك روز به او گفتم: «حاج آقا اين چهكارى است؟ چرا وقتى لباست به ديوار مىخورد مىروى آب مىكشى؟» او جواب بسيار خوبى به من داد، گفت: «شما مىخواهيد ببينيد اسلام چهمىگويد يا اينكه منتظرى چه مىگويد؟» گفتم: «خب، اول اسلام.» گفت: «اسلام مىگويد پاك است. حالا شما به من چه كار داريد، آن مشكل خودم است.» گاهى اوقات من حتى لباسم را روى سنگ توالت فرنگى مىانداختم تا خشك شود، ولى ايشان لباسهايش را روى دستانش نگهمىداشت تا خشك شود. |