● زمان همایش سالیانه انجمن تاریخ شفاهی
● برگزاری سومین و چهارمین دوره کارگاه تاریخ شفاهی و فن مصاحبه
● خاطره سرباز نگهبان از ایام حبس امام خمینی(ره)
● فراخوانی خاطرات به مناسبت سومین سالگرد درگذشت ایرج افشار
● مصاحبه با ده نفر از بانوان انقلابی شهر قزوین
● قدردانی از «نبرد طریقالقدس» در جایزه کتاب سال
● زندگی و مبارزات شهید دستغیب به روایت اسناد و خاطرات
● موزه شخصی راوی جنگ در اصفهان
● «روایت زخم» از والفجر 10 میگوید
● «طلای شهامت» و «عرف و عادت در عشایر فارس»
● انتشار مصاحبههایی از دهه 1340
● کتاب گفتوگو با آلبرت کوچویی منتشر شد
● «سیمای تهران» و «موزه در ایران»
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۶) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
«فرج نزديك است»
براى تقويت و قوام فعاليتها و تحركات، شهيد اندرزگو افراد همفكر و مسلمان را دور هم جمع مىكرد و آنها را به هم پيوند مىداد. از اين رو شهيد مجيد توسلى حجتى (1) را با نام مستعار ميثم، به من معرفى كرد، تا از طريق او با گروه موحدين همكارى كنم. اندرزگو گفت: «احمد! اينها هم جوانند و هم از سازمان مجاهدين بريدهاند. البته درجه همكارى آنها، در حد شما نبوده، فقط سمپات بودهاند و تو اينها را حفظ كن و گروه تشكيل بده و سعى كن درگير نشويد. الان وظيفه شما فقط حفظ خودتان است.» من و ميثم در چند جلسه و نشست مقدماتى مباحث نظرى و اطلاعاتمان را مبادله كرديم و به شرح مواضع مشترك اعتقادى و مشى مبارزه پرداختيم. ميثم را فردى معتقد، مسلمان و متدين و پرشور يافتم. او جوانى حدودا 24 ساله و ورزشكار بود، از ظاهرش پيدا بود كه فردى فرز، زرنگ و قبراق است. در همان جلسات آشنايى، شهيد اندرزگو گفت: «احمد! اينها [ميثم و دوستانش] افراد ديگرى را مىشناسند كه در تهران و شهرستانها هستند و امكاناتى نيز دارند، از آنها استفاده كنيد، من براى مدتى [به نجف] براى ديدن آقا مىروم، شما در نبود من، مواظب هم باشيد.» گفتم: «حاج آقا! من خسته شدهام، مرا نيز با خود ببريد.» گفت: «نه احمد! شما لازم است بمانيد و هواى همديگر را داشته باشيد.» گفتم: «پس از آقا اجازه بگيريد تا دفعه بعد با هم خارج شويم.» او درخواست مرا پذيرفت و چند روز بعد راهى نجف شد. شهيد اندرزگو حدود دهم اسفند 54 از نجف بازگشت. من و ميثم براى ملاقات با او به پاركى واقع در خيابان اقبال (پارك خيام) رفتيم. پس از سلام و احوالپرسى و ارائه گزارش فعاليتها و قرارها پرسيدم: «حاج آقا! اجازه گرفتيد كه ما هم از كشور خارج شويم.» گفت: «من مطلب شما را خدمت آقا رساندم، آقا فرمودند كه نيازى نيست. فرج نزديك است، بايد خودتان را حفظ كنيد...» من ساكت شدم. حقيقتا آن روز منظور و مقصود توصيه و سخن حضرت امام را درنيافتيم چرا كه ما انتظار معجزه نداشتيم؛ تا آنكه سه سال بعد خورشيد انقلاب اسلامى در آسمان ايران تابان شد، و ما اين بشارت را باور كرديم. در اين ملاقات، شهيد اندرزگو مطالب بسيار مهمى را براى ما مطرح كردند. ازجمله ضرورت تشكيل يك گروه براى افرادى كه از سازمان بريدهاند. او از يكدلى، اتحاد و انسجام اين بچهها و لزوم تبعيت و انقياد از يك رهبر واحد (امام خمينى) سخن بسيار گفت. |