| 
			
						
			 
 ● برگزاری کارگاه آموزشی تاریخ شفاهی در شیراز  ● طرح سوال بر پایه مبانی علمی خاطره نویسی و تاریخ شفاهی  ● اجرای طرح تدوین تاریخ شفاهی موسیقی انقلاب  ● «ساحتهای مطالعاتی انقلاب اسلامی» و تاریخ شفاهی  ● خاطرات دفاع مقدس در ۷۰ جلد کتاب ● خاطرهخوانی از کتاب «44 روز»  ● سعید فخرزاده دو کتاب خاطره تدوین میکند  ● «خاطرات احمد احمد» در آستانه چاپ هفدهم  ● هزارصفحه از خاطرات 40 فرمانده  ● آیتالله طالقانی و گروههای سیاسی  ● انتشار زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت  ● آلبوم «قزوین 57» منتشر شد ● ایران و اسرائیل در دوران پهلوی  ● جشن سالروز تسخیر مخوفترین شكنجهگاه رژیم پهلوی  ● تدوین دو دایرهالمعارف درباره امام خمینی(ره) و رهبر انقلاب  ● ایجاد بانکهای اسناد و منابع خارجی درباره تاریخ انقلاب  ● بررسی ممیزات تاریخنگاری در ایران  ● سه جلد روزشمار انقلاب در دست انتشار  ● روایت زندگی اولین شهید انقلاب در کرج  ● تاریخ و فرهنگ ارمنیان اراک و منطقه کزاز مکتوب شد  ● 90 مصاحبه در یک کتاب     
 
  
 خـاطـرات احمـد احمـد (۶۵)به کوشش: محسن کاظمی
 انتشارات سوره مهر
 دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
 
 كشف يك جنايتپس از جدايى از سازمان و ارتباط با شهيد اندرزگو، روزى به پول احتياج پيدا كردم. تصميم گرفتم كه به آخرين خانه تيمى كه در خيابان گرگان اجاره كرده بودم، مراجعه و وديعهاى كه نزد صاحبخانه داشتم بگيرم. از اين رو سر ظهر به قهوهخانهاى كه متعلق به مالك و در خيابان مازندران بود رفتم. مالك تا مرا ديد، سلام و احوالپرسى گرمى كرد و گفت: «كجايى آقاى اكبرى؟» گفتم: «من خانوادهام را بردم شهرستان.» و بدون اينكه از من بپرسد ناهار خوردهام يا نه، به شاگردش دستور داد كه يك ديزى برايم بياورد. بعد به من گفت: «ناهارت را بخور مىآيم پيشت.» من مشغول خوردن آبگوشت شدم و او به مشتريهاى خود مىرسيد. بعد از صرف غذا كمى منتظر شدم. ديدم خبرى نيست. از گفتن منظور و بيان مقصودم از رفتن به آنجا، صرفنظر كردم. بلند شدم و طرف پيشخوان رفتم. خواستم كه پول ديزى را حساب كنم كه نپذيرفت و گفت: «آقاى اكبرى اين برادرخانمت [ايرج] چند مرتبه آمد و مىخواست پول پيش را بگيرد ولى من به او ندادم.» برايم خباثت و نامردى آنها جالب بود. اينكه تا آخرين دم و لحظه براى سودجويى فرصتى را از دست نمىدادند. به خاطر اينكه او به قضيه مشكوك نشود، گفتم: «خب مىدادى طورى نمىشد، غريبه كه نبود...» گفت: «نه من پول را از خودت گرفتم به خودت هم مىدهم، الان هم آماده است، برو از خانمم بگير، يكى دو تيكه زيلو و موكت هم هست آنها را هم بردار.» از لطف او تشكر كرده و خداحافظى كردم.
   |