● انتشار خاطرات رئیس ستاد ارتش صدام از جنگ با ایران
● ابلاغ طرح خاطرهنگاری و ثبت تاریخ شفاهی شهدا و ایثارگران
● جلسه شورای خاطرهنویسی به تاریخ شفاهی اختصاص یافت
● برگزاری دوره تخصصی آموزش مصاحبه برای ثبت تاریخ شفاهی
● همایش «روششناسی مطالعات تاریخی» به تاریخ شفاهی هم میپردازد
● 750 ساعت مصاحبه با محوریت تاریخ شفاهی انقلاب
● رونمایی زندگینامه شهید سال
● انتشار اسناد ساواک درباره حجتالاسلام جمی و آیتالله ابوترابی
● روایت جنگ برای هنرمندان کانادایی
● انتخاب کتاب سال دفاع مقدس از میان کتابهای 3 سال
● مسعود فروتن و دیوید برنت از زمستان 1357 گفتند
● خاطرات پرفروش
● آماری از کتابهای دفاع مقدس
● «یادداشتهای روزانه» و فراز و فرودهای زندگی نجف دریابندری
● یادداشتهای روزانه پاپ ژان پل دوم منتشر میشود
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۴) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
در همان جلسه اول وقايع خيانتبارى را كه از سرم گذشته بود شرح دادم. از نحوه برخورد و كلام او دريافتم كه وى مطلعتر از من است. به حاج آقا گفتم كه اكنون من كاملاً از سازمان به صورت تشكيلاتى جدا شدهام و در معرض تهديد سازمان و ساواك هستم. هر لحظه امكان درگيرى و يا ترور من وجود دارد. شهيد اندرزگو گفت: «احمد! نگران نباش، با خدا باش، به خدا توكل كن. آقا [حضرت امام خمينى] خودش به اين مسائل اشراف دارد.» گفتم: «حاجآقا اين كره خرى است كه خودمان روى بام بردهايم، حالا كه خر شده است نمىدانيم چطور پايين بياوريم. اينها مارهاى خوش خط و خالى هستند كه خودمان در آستين پرورش دادهايم.» حاج آقا پرسيد: «الان هيچ ارتباطى با سازمان ندارى؟» گفتم: «با هماهنگى و اطلاع بچهها [اسلامى، رفيقدوست و حيدرى] هنوز با محسن طريقت قرارها، بحثها و ارتباطاتى دارم و يك سرى اخبار را از او كسب مىكنم.» توضيح دادم كه فرهاد صفا و محسن طريقت شاخه مذهبى را تشكيل دادهاند. شهيد اندرزگو گفت: «مواظب باش، ديگر سر قرار نرو! اگر اين بار بروى تو را مىزنند. به اين بچهها پيشنهاد كن كه از سازمان خارج شوند تا با هم كار كنيد. اگر آنها واقعا دست بكشند، ما هم كمكشان مىكنيم. هرچه اسلحه بخواهيد در اختيارتان مىگذاريم.» گفتم: «حاج آقا! من الان به غير از دو كپسول سيانور، هيچ سلاحى براى دفاع از خود ندارم.» يك دفعه شهيد اندرزگو كُلتى را درآورد و مسلحش كرد. ناگهان با صداى چكيده شدن ماشه من از جا جستم. حاج آقا گفت: «نترس بابا! چيزى نشد؟ با خدا باش، من استخاره كردهام براىپذيرش تو، خوب بود. عاقبت به خيرى دارد، پس ديگر نترس. غصه هم نخور، اتفاقى نمىافتد.» البته من نترسيده بودم. فقط به خاطر صداى ناگهانى به صورت طبيعى از جا پريدم، ولى خب همين واكنش موجب شد تا صحبتها و نكات جالبى را از او بشنوم. شهيد اندرزگو اعتقاد زيادى به استخاره داشت. ازجمله افرادى بود كه بيشتر كارهايش با استخاره صورت مىگرفت. در قرارهاى بعدى كه با او داشتم، گاهى سر قرار مىآمد و گاهى نمىآمد و علت آن را خوب يا بد آمدن استخاره ذكر مىكرد. اندرزگو در همان جلسه اول، با اعتمادى كه به من داشت سلاح كلت كمرى 65/7 را به همراه دو خشاب گلوله به من داد. تأكيد كرد كه حتىالامكان از درگيرى اجتناب كنم و از اسلحه استفاده نكنم. بعد از اين جلسه من ارتباطات نزديكى با شهيد اندرزگو پيدا كردم. ارتباط و قرار ملاقات با شهيد اندرزگو، با همه فرق مىكرد. نه نياز به ارتباط دايم هشت ساعت يكبار بود و نه نياز به زدن علامت سلامت. او تعيين مىكرد مثلاً ده روز ديگر، در فلان ساعت، در چه خيابانى باشم. او حتى نقطه خاصى را در آن خيابان مشخص نمىكرد؛ ولى مىگفت مثلاً از ضلع شمالى وارد شو و از ضلع جنوبى خارج شو و ديگر كار به هيچچيز نداشته باش. گاهى وقتها من فكر مىكردم او خلف وعده مىكند و سر قرار نمىآيد؛ ولى چند روز بعد او در ديدارى ديگر گزارش حضور لحظه به لحظه مرا در سر قرار مىداد. |