شماره 145    |    11 دي 1392

   


سفرنامه هیروشیما – بخش چهاردهم

حدود ظهر باید در ایستگاه راه‌آهن باشیم. پیش از آن فرصتی است برای خرید. به بازار نشان کرده‌ای می‌رویم که پیش از این نتوانسته‌ایم آن را بگردیم. کاسبها زودتر از ساعت 10 کرکرده‌ها را بالا نمی‌دهند. معطل می‌شویم. یک مغازه صد یِنی در این بازار هست؛ یعنی قیمت هر قلم کالایی که در آن عرضه شده یکصد یِن است. از خاک‌انداز بگیرتا لیف حمام، هر یک، صد یِن. ساعتی آن‌جا می‌چرخیم. دور از چشم رفقا سری به دکان آدیداس می‌زنم و یک پیرهن تخفیف‌خورده می‌خرم. به دیگر مغازه‌ها نیز که نشان % روی شیشه‌های‌شان چسبانده‌اند، سرک می‌کشم.


اعطای بورسیه‏ در دانشگاه اروپای مرکزی

دانشگاه اروپای مرکزی CEU: Central European University، دانشگاهی انگلیسی زبان تحصیلات تکمیلی است که مجتمع آن در مرکز زیبای بوداپست، پایتخت پر رونق فرهنگی مجارستان، واقع شده است. CEU، دانشگاهی با دانشجویانی از بیش از 100 کشور و اساتیدی از 40 کشور مختلف، دوره‏های کوتاه سمینار گونه‏ای را با نسبت 8 به 1 دانشجو/عضو هیئت علمی در محیطی بین‏المللی، جهت یادگیری ارائه می‏نماید. CEU، در ایالات متحده و اتحادیه اروپا (مجارستان) معتبر است.


گزارش جلسه «شوراي سياست گذاري نهمين نشست تاريخ شفاهي ايثار و شهادت»

تاريخ شفاهي ايثاگران از «مشعل شهادت» تا «اسناد افتخار» / داوري مقالات «تاريخ شفاهي ايثار و شهادت» آغاز شد. معاون پژوهش و ارتباطات فرهنگي بنياد شهيد و امور ايثارگران: طرح با عنوان «اسناد افتخار» كه با دو دستورالعمل «ثبت خاطرات ايثارگران» و «ثبت خاطرات خانواده شهدا» تصويب شده در دست اجرا قرار گرفته است. اين جلسه (چهارشنبه 4 دي ماه ) با حضور حجت الاسلام و المسلمين احمد مازني و اعضاي شوراي مركزي انجمن تاريخ شفاهي براي هماهنگي در خصوص برگزاري نهمين نشست تخصصي «تاريخ شفاهي ايثار و شهادت» در دفتر معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگي بنياد شهيد تشكيل شد.


نويسندگان می‏نويسند: اهميت سنت شفاهی

بياييد به عقب برگرديم. تا كجا پيش خواهيم رفت؟ و تا چه حوزه‏اي از جهان و فرهنگ به عقب باز خواهيم گشت؟ بگذاريد پدربزرگ‏ها و مادر بزرگ‏هايمان را در مورد شروع چيزي مورد توجه قرار دهيم. آنها بارها و بارها از گذشته‏هاي خود برای ما و فزرندانمان ‏قصه‏هايي می‏گويند. زماني بود كه از ‏نوشتن، خواندن، كتاب، راديو، تلويزيون و دستگاه‏هاي الكترونيك براي ثبت و انتقال اطلاعات به نسل بعد خبري نبود. در آن زمان وقتي مردم دور آتش يا ميز آشپزخانه می‏نشستند و داستان‏هاي گذشته را براي يكديگر نقل می‏كردند و اين «سنت شفاهي» ناميده می‏شود؛


طرح تاریخ شفاهی برای مستندسازی تاثیر نشت نفت

مصاحبه‏های مرکز تاریخ شفاهی و میراث فرهنگی دانشگاه می‏سی‏سی‏پی جنوبی Southern Mississippi با ماهیگیران ساحلی که نشت نفت خلیج مکزیک Deepwater Horizon Oil - DWH در سال 2010 بر زندگی آنها مؤثر بوده با ابتکار و پشتیبانی مالی اداره امور اقیانوسی و جوی آمریکا NOAA National Oceanic and Atmospheric Administration گردآوری شده است.


جدال خاطرات؛ نقدی بر خاطرات چپ در ایران

حوادث و وقایع گسترده‌ای در تاریخ معاصر ایران روی داده است و ثبت و تدوین این حوادث از نگاه بازیگران و شاهدان آن در قالب خاطرات، که مدعی‌اند گزارش دست اولی از هر حادثه به دست می‌دهند، از اهمیت به سزایی برخوردار است. نوشتن خاطرات در اصل با هدف انتقال تجربه‌های نویسندگان آن به نسل جدید صورت می‌گیرد و خواه‌ناخواه حاوی درس‌ها و پیام‌هایی برای نسل‌های بعدی است و در این راستا تا اندازه‌ای کاستی‌های آثار دیگر را در روشن شدن زوایای تاریک و مبهم تاریخ این دوران آشکار می‌سازد. گرچه خاطرات به تنهایی نمی‌توانند اساس و پایه‌ی شناخت تاریخی محسوب شوند اما از ارکان اساسی آن به‌شمار می‌روند و نمی‌توان آنها را نادیده گرفت.


تاریخ شفاهی: مصاحبه (خود)زیست‌نگاری به شیوه مشارکتی-4

مایکل فریش(68) در سال 1990 واژه «اختیار مشترک»(69) را برای معرفی یک موضوع برجسته در فرایند تاریخ شفاهی وضع نمود. این واژه به دامنه و میزان مشارکتی بودن تاریخ شفاهی می‌پردازد. هدف او از وضع این واژه، تعریف مشارکت پژوهشگر و راوی در فرایند تفسیر و بازنمایی بود (تامسون، 2003، صفحة 23). در آخرین فصل کتاب حاضر، مباحث گستردة تفسیر، تحلیل، و بازنمایی که از ارکان مبنایی تحقیقات کیفیت‌محور هستند، مفصلاً مطرح شده است، اما با عنایت به ویژگی‌های شیوة تاریخ شفاهی به عقیده ما طرح بحث تفسیر در اینجا قابل توجیه است.


گفتگو با لطف اله میثمی درباره خاطراتش

در زمستان 42 به علت فعالیت‏هایی که در ارتباط با نهضت آزادی و دادگاه‏های سران نهضت داشتم دستگیر شدم. بعد از این که مجموعه‏ای از اعلامیه‏های سیاسی را یکی از دوستان همراه خودشان از اصفهان برای من می‏آوردند ، دستگیر می‏شوند و با دستگیری ایشان من هم دستگیر شدم. از زمستان 42 تا تابستان 43 مدتی را در زندان قزل قلعه و مدتی را در زندان موقت شهربانی بودم. نوبت دیگر که دستگیر شدم بر می‏گردد به جریان دستگیری‏های گسترده تابستان 50 که بسیاری از اعضا و رهبران سازمان مجاهدین خلق شناسایی و دستگیر شدند من، را اول شهریور گرفتند.


کتاب «بمو» و اسناد صوتی جنگ

کتاب «بمو: خاطرات شناسایی منطقه قصرشیرین و ذهاب» حاصل پژوهش اصغر کاظمی درباره جزییات مقطعی از تاریخ جنگ تحمیلی عراق علیه ایران (اسفند 1361 تا آبان 1362) است. این کتاب تولید شده در دفتر ادبیات و هنر مقاومت، نخستین بار در سال 1379 از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد و همان زمان و حتی اکنون هم از آثار منحصر به فرد محسوب می‌شود، زیرا جزیی‌نگری در روایت فعالیت مهمی مانند شناسایی در جنگ و تکمیل این روایت با حداکثر اسناد و مدارک بخصوص تصویری (نقشه و عکس) موجود، معمولا و تا این حد صورت نمی‌گیرد.


نباید واقعیت‏های تاریخ را پاک کرد

مرتضی نبوی از جمله زندانیان سیاسی قبل از انقلاب است که مدتی از دوران محکومیت خود را در زندان قصر سپری کرده است. خاطرات او از این زندان آمده است. بنوی هم اکنون مدیر مسئول روزنامه رسالت، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و عضو شورای مرکزی جامعه مهندسین است. سید مرتضی نبوی از خاطرات قصر می‏گوید:


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

● انتشار «تاریخ شفاهی تشکیل سازمان آب و برق خوزستان»

● گردآوری خاطرات همراهان و خانواده مرحوم پرورش

● تاریخ انقلاب اسلامی در مشهد به روایت 1500 ساعت مصاحبه

● پایان نگارش خاطرات محمدنبی رودکی

● دانشنامه زندان سیاسی پهلوی در مرحله ویرایش نهایی

● برگزاری 189 جلسه کارشناسی دایره‌المعارف انقلاب اسلامی

● «مطالعات تاریخی» دوره رضاخان را بررسی می‌کند

● زندگینامه شیخ حسینعلی راشد منتشر شد

● تجدید چاپ خاطرات فیروزه جزایری دوما

● خاطرات یک خلبان در «پرواز ناتمام»

● «لشکر خوبان» به چاپ سی‌وهفتم رسید

● جان. اف. کندی و کتاب‌های درباره او

● روایتی از آستانه جنگ جهانی اول

برای مشاهده کامل اخبار به ادامه مطلب بروید.




 

خـاطـرات احمـد احمـد (۶۲)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


جدايى از سازمان

سازمان پس از نااميدى از من به فكر چاره‏اى ديگر افتاد. در اوايل آبان ماه سال 54، هنگامى كه هنوز در خانه خيابان گرگان ساكن بوديم، روزى خانمم براى خريد بيرون رفت. مدتى طول كشيد تا برگردد. وقتى آمد گفت كه در نانوايى با جوانى حدودا 23 ساله از بچه‏هاى محله اشان مواجه شده است و براى اينكه رد خود را گم كند، ناچار بوده كه از چند مسير انحرافى و كوچه و خيابان اصلى و فرعى بگذرد. با اين حال او همچنان نگران و مضطرب بود. احتمال مى‏داد كه جوان رد وى را گرفته باشد.
ايرج گفت كه احتمال دارد او موضوع را به كلانترى يا ساواك گزارش دهد، بايد سريع دست به كار شد و اينجا را تخليه كرد. او گفت: «همشيره [شاپورزاده] كه جا دارد. من هم كه جا دارم. خسرو! تو هم برو به آن خانه تيمى كه با آن ارتباط دارى...». من متوجه شدم كه او تكليف همه را مشخص كرد جز من. پرسيدم: «من چه كار كنم؟» گفت: «شاپور تو همين‏جا بمان، اميدواريم كه اتفاقى نيفتد. باش، تا ببينيم چه مى‏شود»!! من كاملاً منظور او را دريافتم. ايرج اميدوار بود كه من در اينجا بمانم و به دست ساواك بيفتم و به اين طريق مسئله من هم براى آنها حل شود.
آنها خارج شدند. نگاه نگران فاطمه به پشت سرش بود و من ديدم كه سايه او در امتداد يك اشتباه بزرگ، كوتاه مى‏شود. در دلم آشوب بود. نمى‏دانستم كه بايد چه كنم. دقايقى در حالت گنگى و منگى گذشت. سكوت خانه را فرا گرفت. ناگهان به خود آمدم، وسايل مورد نيازم را برداشته درها را قفل كردم و راهى شدم. به اين ترتيب من نيز از آنجا و از سازمان خارج شدم. حالت عجيبى داشتم، نگرانى، تشويش و اضطراب تمام وجودم را گرفته بود. مى‏ترسيدم، نه از سرنوشت خودم بلكه از آينده فاطمه و فرزندانم. راه مى‏رفتم و اشك مى‏ريختم و باخدا نجوا مى‏كردم كه اين چه سرنوشتى است كه براى من رقم زده‏اى؟
... آن روز آسمان برايم تيره و تار بود. پس از گذاردن اسباب و اثاثيه‏ام در خانه‏اى كه در حوالى معزالسلطان اجاره كرده بودم، طاقت نياورده و بيرون زدم. در كوچه و خيابانهاى زيادى پرسه زدم. بى‏جهت به اين‏سو و آن‏سو مى‏رفتم، از درد به خود مى‏پيچيدم. زمان برايم سرعتى مرگبار گرفته بود. درد جدايى از فاطمه و فرزندانم جانكاه بود. دايم خود را سرزنش مى‏كردم كه چرا از فاطمه مراقبت نكردم و چرا چنين و چنان شد.

هبوط فاطمه

من با فاطمه فرتوك‏زاده در مهر ماه سال 1352 پيوند زناشويى بستم، تا يار و پشتيبان هم، و در غم و شادى شريك يكديگر باشيم. ده روز بيشتر از زندگى مشترك ما نمى‏گذشت كه مرا به مدت يك ماه به زندان بردند. او نسبت به تنگى و كمبودهاى مالى زندگى بسيار صبور بود و هيچ‏وقت زبان به گلايه نگشود.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.