● فراخوان نشست سالانه انجمن تاریخ شفاهی دانشگاه جورجیا
● ترجمه «راهنمای تاريخ شفاهی» منتشر شد
● رونمایی از كتابهاي تاريخ شفاهي رايزنان فرهنگي
● جلسههای هفتگی تدوین تاریخ شفاهی در البرز
● کارگاه تاریخ شفاهی در اصفهان
● تنطیم شیوهنامه «تاریخ شفاهی زنان مقاومت»
● تاريخ شفاهي عرفان شيعي در «حديث سرو»
● «شریعتی» در آینه تاریخ شفاهی
● راهاندازی مرکز تاریخ شفاهی گرگان
● برگهایی از ادبیات شفاهی در فرهنگ عامیانه اردبیل
● ساماندهی 2200 روایتگر
● گردآوری عملکرد جهاد سازندگی براساس صوت و سند
● «فرهنگ اعلام شهدا» نرمافزار میشود
● انتشار زندگینامه حجتالاسلام محمدتقی فلسفی
● «ياد مانا» به چاپ چهارم میرسد
● روزشمار مواضع جانبدارانه آمریکا در جنگ ایران و عراق
● شناخت و بازخواني تاريخ معاصر با نرمافزار
● انتشار «خاطرات محمد هاشمی»
● «خاطرات سید مرتضی نبوی» به چاپ سوم رسید
● تدوین خاطرات خندهدار بانوان ورزشکار
● بازدید جهانگردان از موزه عبرت در هفتصد هزار دقيقه
● خاطرات «دا» صد ثانیهای میشود
● خاطرهخوانی در «رادیو هفت»
● گردآوری خاطرات رزمندگان افغان از دفاع مقدس
برای مشاهده کامل اخبار به ادامه مطلب بروید.
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۰) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
سرنوشت غمانگيز
پرويز و خسرو (على و علىاصغر ميرزا جعفر علاف) كه با ما در يك خانه تيمى بودند، مواضعشان كاملاً با من منطبق بود. آنها نيز از وضعيت به وجود آمده ضربه سخت و سهمگينى خورده بودند. به آنها دو راه پيشنهاد شده بود، اول اينكه در سازمان باقى بمانند و با مشى و شيوه سازمان حركت كنند و به اعتقادات مذهبى خود فقط به صورت فردى و غيرعلنى عمل كنند. سازمان به آنها وعده مىداد كه در آينده شاخهاى جداگانه براى فعاليت بچههاى مسلمان ايجاد مىكنند. دوم اينكه به خارج از كشور رفته و در آنجا به مبارزه ادامه دهند. راه سومى هم بود كه گفته نمىشد! پرويز كه برادر كوچكتر بود و همسر، شغل و ثروت خود را در راه اهداف سازمان از دست داده بود، برايش سخت بود كه دست از اعتقاداتش بردارد. جدايى و از دست دادن اين يكى، ديگر ميسر نبود، خيلى ناآرامى مىكرد و گاهى حرفهاى خطرناك مىزد. او ابتدا تصميم داشت بدون هماهنگى سازمان، جدا شده و وارد اجتماع شود، كه ما جلو او را گرفتيم. چرا كه امكان دستگيرى، درگيرى و كشته شدن براى او بود، زيرا فاقد پوشش امنيتى بود. سازمان با مشاهده بىتابيهاى پرويز نسبت به وضعيت او مشكوك و نگران شد، از اينكه وى از سازمان خارج و لطمه و صدماتى را به سازمان وارد آورد، مىترسيد. ايرج در جلسهاى ضمن تشريح وضعيت ناآرام پرويز گفت كه او خائن است و بايد كشته شود. و به من پيشنهاد قتل او را داد. با شنيدن اين جمله من تكان خوردم، ولى خود را كنترل كردم و شروع به توجيه و صحبت كردم. ايرج را متقاعد كردم كه پرويز را تصفيه نكند. گفتم: «راههاى ديگرى هم هست، مثلاً به او اجازه بدهيد كه به شهرستان برود. نزديك پانصد هزار تومان او به سازمان كمك كرده است. |