واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، کتاب خاطرات جواد منصوری از سالهای پس از انقلاب را به چاپ میرساند. این اثر شامل خاطرات منصوری درباره برهه زمانی سالهای 1357 تا 1372 براساس خاطرات و دستنوشتههای او و مصاحبه محسن کاظمی با وی است.
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۳) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
با آمدن ايرج، كار جعل اسناد به كارهاى قبلى ما اضافه شد. ما شناسنامه، پاسپورت و... را جعل مىكرديم. البته اين جعل آماتورى بود. برخى مواقع سازمان تعدادى شناسنامه و پاسپورت به ما مىداد و ما فقط عكسهاى آنها را با مهارت جدا كرده و عكس ديگرى الصاق و ممهور مىكرديم يا شماره آن را عوض مىكرديم. ايرج گاهى قبل از ظهر به خانه ما مىآمد و تا پس از مغرب آنجا مىماند، ولى ما نماز خواندنش را نمىديديم. چندبار كاملاً او را تحت نظر گرفتم و مطمئن شدم كه نماز نمىخواند، لذا چند بار به او تذكر دادم كه چرا نماز نمىخوانى؟ او مىگفت كه خواندم! حتما شما نديديد. حالا كه اين طور مىگويى، مسئلهاى نيست قضايش را به جاى مىآورم. در ابتدا من در دل مىگفتم: «عجب! چه مسلمان معتقدى است، ما ايجاد شك مىكنيم، ولى او اعلام مىكند كه دوباره مىخواند.» تكرار اين صحنهها شك ما را برانگيخت و رفته رفته بر فريبكاريها و عدم صداقت او اعتقاد يافتيم. يك روز براى پىگيرى كارى كت مرا پوشيد و بيرون رفت. فردا كه بازگشت، ديدم كارت گواهىنامهاى حاوى عكس و مشخصات او در جيب من است. و به اين ترتيب نام واقعى او براى من افشا شد.(1) بعد از مدتى از سازمان دستور رسيد كه خانه امن ديگرى بيابيم. باز هم با تلاش شاپورزاده، خانهاى در خيابان سبلان جنوبى (خانه امن دوم) براى اين منظور اجاره شد. صاحب آنجا فردى عادى و خوش مشرب به نام داداشزاده بود. هنگامى كه من، خسرو و پرويز در كارگاهى كاملاً غيربهداشتى و خطرناك عرق ريزان براى سازمان مواد منفجره تهيه مىكرديم، ايرج به خانه ما مراجعه و بحثهايى طولانى با همسرم طرح مىكرد. ازجمله اينكه شما مقدارى از نظر مبارزه از شوهرت عقب هستى، ولى از نظر اعتقادى در سطح بالايى قرار دارى. تو يك زن آزادهاى و نبايد وابسته به شوهرت باشى. درست است كه او همسر توست، ولى تبعيت تو از او بايد تنها در مسائل زناشويى باشد، نه مسائل سياسى و اجتماعى. تو بايد با خواندن كتابها از نظر اطلاعات سياسى خود را غنى كنى. مبارزه نشيب و فراز زيادى دارد و شايد در اين راه همسرت شهيد شود. در اين صورت اگر تو شخصيت مستقل و متكى به خود نداشته باشى، آسيب خواهى ديد و ديگر نمىتوانى مبارزه و راه او را ادامه دهى. در عين اينكه راه بازگشتى نيز برايت وجود ندارد و... البته من هميشه و بهخصوص قبل از اين توطئه، با فاطمه خيلى بحث مىكردم و از خاطرات و تجربياتم برايش مىگفتم تا او را نسبت به مسائلى كه در پيش است آماده كنم. كتابهاى زيادى را هم براى مطالعه به او توصيه كردم و هيچ گاه محدوديتى براى اظهار و ارائهنظر او قايل نشدم و هميشه درصدد رشد و غناى فكرى او بودم. با گذشت زمان به تدريج تغييراتى در همسرم مىديدم. ايرج توانسته بود كه او را در بسيارى از نظرها با خود همفكر و همنظر كند. گاهى مخالفتهاى صريحى از او در مقابل نظر خود مىديدم، ولى از آن استقبال مىكردم. زيرا آن را نشانه رشد و تكوين شخصيت او مىدانستم. ايرج چون يك خفاش به آشيانه زندگى ما وارد شد و آرام آرام شروع به مكيدن خون از رگهاى حيات آن كرد. فاطمه حرفهاى بادكنكى و توخالى آنها را در باور خود تقويت كرد و با گرفتن مسئوليتهاى كاذب و كار آموزشى، رفتهرفته شخصيت ديگرى يافت.
خانهيابى شاپورزاده
فاطمه فرتوكزاده (شاپورزاده)، زنى كاملاً معتقد، مذهبى و يارى مهربان و همسرى همراه بود. من در مدتى كه با او زندگى كردم، انگيزهاى جز اعتقاد و ديانت در اين راه از او نديدم. او داوطلبانه پذيرفت كه همراه من به جريان مبارزه بپيوندد و زندگى مخفى را برگزيند. او سعى داشت كه در جلسات، خارج از موضع و نظر من حركت نكند. از او گاهى كه به بيرون از خانه مىرفت، مىخواستم كه اسلحهاى با خود به همراه ببرد، ولى نمىپذيرفت، مىگفت كه من بايد حواسم به چادرم باشد و آن را حفظ كنم، نمىتوانم با دستهايم هم اسلحه حمل كنم و همچادر بگيرم. به هرحال او در اين مسير پيش رفت و با مطالعه كتب بسيار و حضور در كلاسها و جلسات رشد فكرى نمود. |