محمدحسن ابوحمزه، نویسنده، خبر داد که مسئولیت ثبت تاریخ شفاهی سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس به وی سپرده و مراحل تحقیقاتی این طرح شروع شده است.
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۱) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
پس از مدتى حبيب به پرويز گفت: «تو به همسرت خيلى وابسته هستى و اين براى ادامه راه تو و سازمان مخاطرهآميز است. اگر در آينده با مشكلى مواجه شوى و دستگير و زندانى شوى، اين وابستگى تو را در موضع ضعف قرار خواهد داد، درنتيجه لطمه و آسيب سازمان حتمى است. حبيب در روزهاى بعد به طرح چنين مباحثى با پرويز پرداخت و بعد از طرف سازمان به او دستور داد كه با يكى از دختران سازمان دوست شده و او را سوار ماشين بى.ام.و آلبالويى رنگ خود كرده و هر روز در محل سكونت خود تردد كند. پرويز در انقياد از سازمان تن به اين كار داد و به اين ترتيب، دوستان و آشنايان و همسايگان چندين مرتبه او را با آن دختر ديده و خبرش را به همسر پرويز رساندند. موضوع به جايى كشيد كه سازمان ترتيب يك سفر را به شمال و سواحل درياى خزر براى پرويز و آن دختر داد. عكسى هم از آنها تهيه كرد و در جيب كت پرويز گذاشت و همسر پرويز نيز به اين عكس دست يافت و با توجه به شنيدههاى قبلى، كانون گرم و محبتآميز خانواده آنها از هم پاشيد. اين ابتداى بدبختى پرويز بود. او كه از وضع مالى خوبى برخوردار بود و صاحب مغازه رنگ فروشى در خيابان بوذرجمهرى بود، به تدريج ثروت، خانه، اتومبيل، اعتبار و كسب خود را از دست داد.(1) هر روز كه مىگذشت، وظايف و تكاليف بيشترى به تيم ما محول مىشد. تايپ و تكثير اعلاميهها و جزوات سازمان و صحافى آنها يكى از اين وظايف بود. با اين كار ما ضمن انجام كار تشكيلاتى، جزوات و اعلاميهها را خوانده و به اطلاعات نو و دست اولى دست مىيافتيم. كار تكثير با دستگاه فتواستنسيل كه گفته مىشد سازمان آن را از يك دستگاه دولتى مصادره(!) كرده است، انجام مىشد. خدمات، تعميرات و سرويس اين نوع دستگاهها در اختيار انحصارى چند شركت خاص بود و آنها وظيفه داشتند اسامى و مشخصات افرادى كه اين وسايل را براى تعمير و سرويس مىآوردند، به ساواك اعلام كنند. سازمان با وقوف به اين مسئله سعى مىكرد با اتخاذ شيوههاى مختلف، ترفند ساواك را خنثى كند. گاهى كه دستگاه تكثير تيم خراب مىشد، پرويز سر و وضع خود را مرتب مىكرد و با پوشش بسيار مناسب و شيك همراه يكى از دختران بىحجاب به شركت و تعميرگاه مراجعه و با دادن اسامى و آدرسهاى غلط نسبت به تعمير و سرويس دستگاه اقدام مىكرد. به اين طريق هيچ شكى در ذهن آنها باقى نمىگذاشت. هر روز بيش از پيش بر كارها و وظايف ما افزوده مىشد. ناچار شدم شغلم را در بنگاه آهن قراضه رها كنم تا از تراكم و ترافيك كارهاى سازمانيم بكاهم. براى امرار معاش و تأمين هزينههاى خانواده به صورت آزاد و پاره وقت و به شكل واسطهاى وارد عرصه خريد و فروش آهن قراضه در بازار شدم و هفتهاى چند وانت آهن قراضه مىخريدم و به متقاضيان مىفروختم. از سود ناشى از اين نوع معاملات، علاوه بر تأمين مخارج خود، سهم معينى را هم به سازمان مىپرداختم. پس از مدتى براى تسهيل كار، وانت بارى خريدم كه البته پوشش و محمل مناسبى براى توجيه كارها و اقداماتم بود. علاوه بر معاملات آهن قراضه، سازمان فروش تعدادى از اتوموبيلهاى خود را به من سپرد. گاهى براى فروش اتوموبيلهايى كه داراى اسناد جعلى بود به خيابان بوذر جمهرى مىرفتم و آنها را به قيمت نازل مىفروختم. خريداران خيال مىكردند كه من ناشى و هالو هستم، از اين رو آنها در بين خود مرا «عمو»! خطاب مىكردند و هر وقت وارد آن خيابان مىشدم، مىگفتند: عمو آمد!
ديدار سبز
پس از گذشت سه سال از ضربه وارده به سازمان در سال 1350، سازمان در فرايندى جديد ضمن بازسازى بدنه خود از نظر نيروى انسانى، شروع به توليد برخى لوازم و مواد مورد احتياج خود كرد. «اسيد پيكريك»(2) ، محلول شيميايى دودزايى است كه در ساخت مواد منفجره كاربرد دارد. توليد اين محلول به تيم ما واگذار شد. |