شماره 131    |    20 شهريور 1392

   


تاریخ شفاهی در عصر تصویر

در بستر یا متنی فرهنگی و تکنیکی که روز به روز تحت سیطرة تصاویر دیجیتالی قرار می‌گیرد، تاریخ شفاهی چه نقشی را ایفا می‌کند؟ نویسندة مقالة حاضر کوشیده است فرصت‌های نوظهور برای تاریخ شفاهی تصویری را بررسی کند به ویژه آنکه فرصت‌هایی در حوزة دسترسی، مشارکت مخاطبان، و همکاری‌های مبتکرانه پدید آمده است. تغییر و تحول در نحوة مشارکت با دانشگاهیان و همکاران فرادانشگاهی و نواندیشی در شیوة مشارکت با خیل عظیمی از کاربرانی که از آنان به جماعت دیجیتالی مدرن(1) یاد می‌کنیم، جزءِ ملزومات بهره‌گیری از فرصت‌های یادشده است.


طرحی نو درتاریخ شفاهی، تاریخ شفاهی خانوادگی (قسمت دوم)

در پی انتشار مقاله «طرحی نو در تاریخ شفاهی: تاریخ شفاهی خانوادگی» در شماره 126 «هفته‏نامه مجازی تاریخ شفاهی»، برخی از دوستان و آشنایان- غالباً شهرستانی ساکن تهران- طی تماس‏هایی، از ایده مذکور استقبال کرده و نقطه نظراتی ارائه دادند. در این گفتگوها کاشف به عمل آمد که برخی از این دوستان نیز خود درگیر فعالیت‏هایی از این نوع- البته با روش‏ها و شیوه‏های متفاوت- هستند. اظهارنظرها، نگارنده را ‏بیش از پیش در عزم خود جزم کرد، تا با انتشار این گونه خاطرات، بتواند گامی کوچک در عرصه تاریخ شفاهی بردارد، با این امید که روزنه‏ای برای تعمیم تاریخ شفاهی در عرصه‎های عمومی‎تر خانوادگی و زیست‏بوم اقوام و ساكنان شهرهاي گوناگون ایران فراهم گردد.


پرواز با نور

مرضیه حدیده‏چی (دباغ) نامی است که بر روی تفکرات سنتی درباره زنان خط بطلان می‌کشد. این نام دیگر تنها معرف یک هویت صرفاً شناسنامه‌ای نیست، بلکه به بخشی از تاریخ مبارزات سیاسی اجتماعی و فرهنگی ما تعلق دارد. گره‏خوردگی این نام با فرازهای برجسته تاریخ، در قالب رویدادهای مختلف تاریخی، امری است که نادیده گرفتن آن، به منزله چشم پوشیدن از بخش مهمی از گذشته سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما است. بررسی زندگی وی به علت حضور سیال و زنده‌ای که در صحنه‌های مختلف وقایع داشته، می‌تواند از بسیاری از نقاط نیمه روشن و گاه تاریک تاریخ این چند دهه اخیر ابهام‌زدایی کند.


در جسجوی حقایق شهریور1320 مشهد(1)

در سال 1383فرصتی فراهم شد تا در بخش تاریخ شفاهی مدیریت اسناد و مطبوعات آستان قدس رضوی به عنوان مصاحبه‏کننده در طرح «تاریخ شفاهی شهریور 1320 مشهد» مشارکت داشته باشم. ورود به این موضوع موجب شد تا بخشی از منابع و اسناد مربوط به این واقعه تاریخی مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد. برخی از کتاب‏ها یک جانبه و احساسی به حادثه شهریور 1320 پرداخته‏اند و با ارائه اخبار جنگ موضوع را حماسی و برجسته کرده‏اند. در مقابل اسناد مربوط به این حادثه به طور شفاف این واقعه تاریخی را ثبت نموده‏اند. آنچه برای پژوهشگر تاریخ شفاهی مهم است، آن است که با در نظر گرفتن تمام جوانب، اقدام به مصاحبه نماید.


خاطرات دوران نازیها و سرکوب‏های استالینیستی در روسیه سفید، اوکراین، و روسیه

پیتر کولمن Peter Coleman از مرکز تحقیقات سالمندی Centre for Research on Ageing دانشگاه ساتهمپتون Southampton، خبر از پیشرفت طرح ضبط خاطرات سالمندان از دوران نازی‏ها و سرکوب استالینیستی در اروپای شرقی به سرمایه بنیاد آلمانی EVZ ( یادآوری مسئولیت آینده‘Erinnerung Verantwortung Zukunft’) و مدیریت اساتیدی چون آندریاس کروزه Andreas Kruse و اریک اشمیت Eric Schmitt از موسسه پیری شناسی دانشگاه هیدلبرگ Heidelberg ، می‏دهد.


تاریخ شفاهی نویسان دانشگاه کالیفرنیا تاریخ لوس‏آنجلس را از زبان جوامع محلی بازگو می‏کنند

تریزا بارنت Teresa Barnettو سه نفر از همکاران زیرنظر وی در مرکز تحقیقات تاریخ شفاهی کتابخانه‏ی دانشگاه کالیفرنیا (UCLA)، کار دشواری را آغاز کرده‏اند‏: مستندسازی تاریخ لوس‏آنجلس و حومه‏ی آن. این مرکز از زمان بنیان‏گذاری در سال 1959، از میان د‏ه‏ها موضوع مختلف، با انجام بیش از 1،216 مصاحبه در رابطه با ده‏ها موضوع از جمله تاریخ صنعت فیلم، سیاست‏های شهرداری، جنبش‏های حقوق مدنی و مؤسساتی مانند دانشگاه کالیفرنیا، مجموعه تاریخ شفاهی بزرگی را جمع‏آوری کرده است. نام محققان، نویسندگان، فیلم‏سازان و بسیاری دیگر بر جلد مواد ضبط شده و نسخه‏های پیاده شده دیده می شود‏.


نقش عمان وسلطان قابوس در اصلاح روابط ايران و منطقه-2

يکي دو روز پس از اعلام فتواي معروف امام خميني(ره) عليه سلمان رشدي، سفير سودان در عمان از موضع ایشان بسيار تمجيد نمود. پس از آن، هيئتي به رياست آيت‌الله جنتي به آنجا آمد که آقاي تسخيري و دکتر محمدعلي‏هادي نيز همراه آنها بودند. در اين زمان سلطان قابوس در صلاله بود به ‌همين دليل با هواپيماي سلطان قابوس همراه هيئت به صلاله رفتيم. آقاي جنتي در رابطه با فتواي امام(ره) و جلب پشتيباني و حمايت کشورهاي اسلامي از اين مسئله و توجيه و روشن كردن ذهن آنها نسبت به توطئه‌اي انجام شده از کانال سلمان رشدي عليه اسلام، صحبت كردند.


خسرو سینایی: خاطرات خوب آوارگان لهستانی از مهمان نوازی ایرانیان

خسرو سینایی 30 سال پیش فیلمی مستند با عنوان «مرثیه گمشده» را به تهیه‌کنندگی سیمای جمهوری اسلامی ساخت. او برای ساخت این فیلم و جمع‌آوری اسناد مورد نیاز 12 سال وقت صرف کرد. سینایی در ساخت این فیلم، عکس‌های باقیمانده از جنگ جهانی دوم را به ‌کار برده و همچنین با افرادی که آن دوره را به یاد دارند، گفت‌وگو کرده است. «مرثیه گمشده» در سال 1386 اکران شد. این فیلم در 13 اکتبر 2007 برای نخستین بار در دانشگاه علوم انسانی لهستان به نمایش درآمد و از سینایی تجلیل شد. یک سال پس از آن در 21 سپتامبر 2008، در مراسم اختتامیه جشنواره فیلم لهستان در گدنیا، صلیب لیاقت جمهوری لهستان از سوی لخ کاچینسکی، رئیس‌جمهور این کشور به سینایی اهدا شد.


آمریکا انقلاب ایران را چگونه دید؟ / هنری پرکت

هنری پرکت، افسر مسئول امور سیاسی و نظامی سفارت آمریکا در تهران در سال‌های ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۶ [۱۳۵۱ تا ۱۳۵۵] و مسئول میز ایران در وزارت امور خارجهٔ ایالات متحده در سال‌های ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۱ [۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹] در گفت‌وگویی تفصیلی با چارلز استوارت کندی، خاطراتش را از انقلاب ایران و گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران بازگو کرده است.


نگاهي به زندگی پروین غفاری، به انگيزه مرگ وی

پروین (پري) غفاری، بازیگر قبل از انقلاب، كه با توجه به حضورش در دربار وارد سينماي فارسي شده بود، 11 تیرماه امسال درگذشت. بي‌شك بزرگترين رخداد و علت شهرت وي ارتباط عاشقانه‌اش با محمدرضا پهلوي از سن پانزده سالگي بود. او متولد 1309 در تهران بود؛ در خانواده‌اي كه اصالتاً تفرشي بودند. پدرش میرزاحسن غفاری همدانی از مبارزان مشروطه بود که در واقعه به توپ بستن مجلس توسط کلنل لیاخوف، مجروح شده و به گفته دخترش پس از آن حادثه تا پايان عمر در راه رفتن به مشكلاتي دچار بود [لنگ مي‌زد]. پروين غفاري، خود، مادرش را يكي از خبرچينان فردوست خوانده كه مي‌كوشيد با نزديك كردن دختر جوان و زيبايش به شاه، به اصطلاح اسباب «بزرگي» فراهم كند و سري توي سرها دربياورد.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

دومین كارگاه آموزشی تاریخ شفاهی در همدان با موضوع «مصاحبه و پژوهش در تاریخ شفاهی» 28 شهریورماه 92  برگزار می‌شود. حوزه هنری استان اردبیل هم از برگزاری كارگاه تاریخ شفاهی به منظور آموزش خاطره نویسی در شهرستان مرزی پارس آباد و در 29 شهریور ماه خبر داد.




 

خـاطـرات احمـد احمـد (۴۸)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


حصار در حصار

دخالتهاى بى‏پايان ساواك
يكى دو روز پس از آزادى، فكر اصلى من اين بود كه چه بايد بكنم؟ مسئوليت زندگى جديد، لحظه‏اى آرامم نمى‏گذاشت. در گذشته و در دنياى تجرد با فراغ بال دنبال بسيارى از امور مى‏رفتم، ولى با متأهل شدن و همچنين پير و فرتوت شدن پدر و مادرم، نياز بود كه به مسائل زندگى و مسئوليتهاى آن جدى‏تر نگاه كنم. هرچند همسرم پذيرفته بود كه در تمام فراز و نشيبها يارم باشد، ولى بايد براى معاش خانواده فكرى اساسى مى‏كردم. دخالتهاى گاه‏وبى‏گاه ساواك كار را مشكل كرده بود. علاوه بر آن، برخى صاحبان مشاغل از همان ابتدا كه از سوابق زندانى بودنم آگاه مى‏شدند، از ارائه كار مناسب خوددارى مى‏كردند.
در بلاتكليفى دست و پا مى‏زدم كه روزى شهيد محمدصادق اسلامى(1)  به سراغم آمد و دليل حاضر نشدن سركار را پس از آزادى پرسيد. برايش توضيح دادم كه وجود من در آنجا مايه دردسر است و ساواك موى دماغ آنها خواهد شد، ولى او دلايل مرا نپذيرفت و اصرار كرد كه از فردا، سركار خود برگردم. او گفت: «تو بيا سركارت چه كار به اين كارها دارى؟ مگر آنجا فقط تو تحت نظر ساواك هستى؟ بقيه بچه‏ها هم هستند.» او توانست مرا متقاعد كند كه به كارخانه «لعاب قائم» بازگردم.
با ورود به كارخانه متوجه تغيير وضعيت آنجا شدم. فهميدم كه ساواك به شهيد اسلامى مراجعه كرده و او را به خاطر به كارگيرى من و ساير محكومين و سابقه داران سياسى، تحت فشار گذاشته است. شهيد اسلامى به آنها گفته بود كه بايد از من ممنون باشيد كه افراد سياسى و مبارز و داراى سابقه زندان را اينجا جمع كرده و به آنها كار داده‏ام و سرشان را با كار، گرم كرده‏ام. او با اين توجيهات براى مدت كوتاهى توانست از دخالتها و اعمال نفوذ ساواك در آنجا جلوگيرى كند. به هرحال من در اين كارخانه دوباره مشغول به كار شدم، ولى منوچهرى همچنان در پى اذيت و آزار من بود و هفته‏اى چند بار به شهيد اسلامى زنگ مى‏زد و او را به باد ناسزا مى‏گرفت و تهديد مى‏كرد كه تو چرا امثال احمد را آنجا جمع كرده‏اى.
روزها از پى هم مى‏گذشت و فشار ساواك بر شهيد اسلامى روز به روز بيشتر مى‏شد. او كه داراى اخلاق و فضايل زيادى بود، هيچ گاه از اين فشارها با من حرفى نمى‏زد.
حدود شش ماه از شروع كار من گذشت. روزى سر زده وارد اتاق كار شهيد اسلامى شدم. كسى در اتاق نبود و او پشت به در و رو به ديوار با تلفن صحبت مى‏كرد: «... چرا فحش مى‏دهيد؟ آقا! مؤدب باشيد! هركارى كه مى‏خواهيد بكنيد، ولى من او را اخراج نمى‏كنم. او تازه ازدواج كرده، از نان خوردن مى‏افتد، او يك انسان است و بايد چرخ زندگيش را بگرداند. او اصلاً در اينجا كارى به‏مسائل سياسى ندارد. چرا اذيتش مى‏كنيد؟ بگذاريد راحت باشد...» حاج آقا اسلامى اين جوابها را با عصبانيت و ناراحتى مى‏گفت. پيدا بود كه كسى در آن سوى خط به او پرخاش مى‏كند و ناسزا مى‏گويد. فهميدم كه موضوع صحبت آنها من هستم. او به محض اينكه گوشى را گذاشت، برگشت و مرا ديد. ابتدا جا خورد و بعد پرسيد: «كى آمدى؟» گفتم: «چند دقيقه است!» سرجايش نشست. جلو رفتم و گفتم: «ببين حاج آقا، ما با هم برادريم، دوستيم، نمى‏دانم رفيقيم، هرچه هستيم از برادر به‏هم نزديك‏تريم، ولى بدان كه من ديگر اينجا نمى‏مانم.»
مى‏دانستم كه از بحث نتيجه‏اى نمى‏گيرم و اسلامى سر حرفش مى‏ماند. از اين رو به كار خود تا پايان ماه ادامه دادم. پس از گرفتن حقوق آن ماه ديگر به كارخانه نرفتم.
چند روزى پس از خروج از كارخانه لعاب‏قائم بى‏كار بودم و اين وضعيت عذابم مى‏داد تا اينكه ابوالحسن فلاحتى و احمد روحى به سراغم آمدند. آنها از دوستان خوب، صديق، مؤمن و مبارز حزب ملل اسلامى بودند كه از دوران زندان با هم رابطه‏اى گرم و صميمى داشتيم. آنها مرا با خود به بنگاه آهن قراضه بردند.
 اين كارگاه متعلق به دو نفر از متدينين به نامهاى على‏اصغر حاجى‏بابا(2) و حاج احمد تحصيلى بود كه آهنهاى قراضه و اوراق را مى‏خريدند، پرس مى‏كردند و مى‏فروختند. به اين ترتيب وارد كار جديدى شدم و توانستم مدتى در بازار به اين كار بپردازم و با پيچ و خمهاى كار و رمز و رموز كاسبى آشنا شوم. مركز فعاليت من مغازه‏اى واقع در ميدان شوش، كوچه دباغ خانه بود كه در آن آهنها و اوراق قراضه را با باسكول وزن كرده و مى‏خريدم.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.