حجتالاسلام سعید فخرزاده، مسئول واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی گفت: خاطرات جواد منصوری از سالهای پس از انقلاب به قلم محمدمحسن مصحفی و به کوشش این دفتر و از سوی انتشارات سوره مهر منتشر خواهد شد.
خـاطـرات احمـد احمـد (۴۲) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
بوى سيب
اشتغال، ازدواج
آشنايان و دوستان از همان روزهاى اول پس از آزادى، براى احوالپرسى و كسب اخبار زندان به ديدنم آمدند. درحالى كه من راضى به اين امر نبودم و اصرار داشتم به دليل كنترلها و مراقبتهاى ساواك، از آمد و شد به منزل ما پرهيز كنند. مدتى به اين منوال گذشت. مىبايست كارى براى خود دستوپا مىكردم. بهخاطر داشتن سابقه محكوميت كيفرى، كسى حاضر به ارائه يك شغل مناسب به من نبود. با خيليها مذاكره كردم ولى بىحاصل بود، تا اينكه در ديدارى با شهيد حاج محمدصادق اسلامى مسئله را مطرح كردم. او مرا در «كارخانه لعاب قائم»(1) كه خود مديرعاملش بود، پذيرفت و به اين ترتيب مشغول به كار شدم. كنترل و مراقبت ساواك از من همچنان ادامه داشت. آنها در هر جا و در هر زمان سايهبهسايه دنبالم بودند. با يافتن كار، به فكر ازدواج و تشكيل خانواده افتادم. موضوع را با دوستان نزديكم در ميان گذاشتم. آنها نيز به گرمى استقبال كردند و چند مورد را معرفى كردند. ازجمله روزى كه در منزل آقاى عباس دوزدوزانى(2) مهمان بودم، او به اتفاق همسرش به من گفتند: «احمد! اگر مىخواهى ازدواج كنى دنبال كسى نرو، ما يك نفر را برايت در نظر گرفتهايم. موضوع را زمانى كه تو در زندان بودى، با او در ميان گذاشتيم و او در كليت قضيه موافق بود. اين مدت هم منتظر بوديم تا آزاد شوى و برايت اقدام كنيم.» پرسيدم: «اين دخترخانم كيست؟»، عباس گفت كه او دخترخاله همسرم و اهل رينه(3) است. درباره موضوع و مورد، دقيقتر صحبت كرديم. روزهاى بعد اطلاعات بيشترى درخصوص اخلاق، رعايت حجاب، تقيد به احكام اسلامى، وضعيت و موقعيت خانواده فرتوك زاده به دست آوردم. منزل آنها در محله سرآسياب دولاب تهران بود كه در تابستان به ولايت خود «رينه» مىرفتند. فاطمه فرتوك زاده، دخترى مؤمن و محجبه بود كه در خانوادهاى بسيار مذهبى پرورش و تربيت يافته بود. او از همان دوران كودكى و نوجوانى در جلسات مذهبى و هيئتها شركت مىكرد و با دخترخاله خود (خانم آقاى دوزدوزانى) رابطهاى بسيار نزديك داشت. او از اين طريق به مسائل سياسى نيز علاقهمند شده بود. البته آقاى دوزدوزانى با توجه به سكونت موقت خود در منزل آقاى فرتوكزاده روى افكار همسر خود و افكار فاطمه و محمدرضا فرتوكزاده تأثير گذاشته و آنها را به مقولات مبارزه و سياست علاقهمند كرده بود. محمدرضا فرتوكزاده(4) دانشجوى رشته پزشكى دانشگاه شيراز بود. حاج يوسف رشيدى كه وساطت ازدواج ما را پذيرفته بود، براى ملاقات من با محمدرضا در پارك نازى آباد برنامهاى تنظيم كرد. در اين ملاقات من شرايط خانواده و خواهر او را براى ازدواج شنيدم و شرايط خود را نيز گفتم. توضيح دادم كه بر اثر فعاليتهاى سياسى داراى سابقه زندان سياسى هستم. در آينده نيز خط مبارزه را ادامه خواهم داد. در اين مسير خطرات بسيارى است و هر لحظه ممكن است با ساواك روبه رو شوم. امكان تعقيب، دستگيرى، زندان و حتى مرگ در اين راه برايم وجود دارد. مىبايست كسى كه شريك زندگى و همراه من مىشود تمام اين مسائل را بداند و بپذيرد. محمدرضا كه جوان بسيار منطقى و فهميدهاى بود گفت: «... من قبلاً درباره شما تعريفهايى شنيده بودم و امروز كه از نزديك شما را ديدم و صحبت كردم، خيالم راحت شد. من و خواهرم براى اين وصلت مشكلى نداريم، فقط بايد بدانيد كه پدر و مادرم با رژيم موافق نيستند، ولى آنقدر هم مخالف نيستند كه دخترشان را به يك مبارز سياسى بدهند. از اين رو من تضمينى براى شكل گرفتن اين ازدواج نمىتوانم بدهم. اما از طرف من خيالت راحت باشد كه با اين وصلت صددرصد موافق هستم.» |