کتاب «خاطرات دکتر حسن روحانی: انقلاب اسلامی (1341-1357)» از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ جدید میرسد. مجلد دوم این کتاب به خاطرات او از دوران دفاع مقدس اختصاص دارد و هنوز منتشر نشده است. «امنیت ملی و دیپلماسی هستهای» اثر دیگری از حسن روحانی درباره خاطرات او از مسائل موضوع انرژی هستهای جمهوری اسلامی ایران در زمانی که مسئولیت این پرونده را داشته، است.
خـاطـرات احمـد احمـد (۳۶) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
صلابت و مقاومت
ماه رمضان از راه رسيد، ماه خدا، ماه پاكى و رحمت. براى چندمين بار در زندانهاى ستمشاهى به ضيافت الهى دعوت شديم. روزه، دعا و راز و نياز با خدا در آن سلول انفرادى حال و هواى ديگر داشت. من از اينكه بعد از آن همه اذيت و آزار و شكنجه و تحمل سختيها و شدايد، به درياى شفابخش رمضان رسيدم سرمست بودم و مىتوانستم زخمها و آلامم را التيام بخشم. حظى را كه من در اوقات سحر و افطار در عزلت و تنهايى بردم قابل وصف نيست. تنهايى كه هميشه برايم خسته كننده و رنج آور بود اكنون برايم شيرين و گوارا شده بود، زيرا كه در اين تنهايى راحت و صريح و سريع با خدايم نجوا مىكردم. در اين ماه بود كه متوجه شدم آقاى هاشمى رفسنجانى در سلول شماره 17 مقابل سلول من زندانى است. من از قبل به واسطه حضور برادرم در هيئتهاى مؤتلفه او را مىشناختم و با افكار وى آشنا بودم. و گاهى هم در جلسات سخنرانى وى شركت مىكردم. او كه يك مبارز خستگىناپذير بود حصار زندان را مانع و رافع رسالت و مسئوليتش نمىديد. از اين رو يك سلسله مباحث و سخنرانيهايى را در همان سلول انفرادى شروع كرد. عجيب است سخنرانى در سلول انفرادى(!). ولى اين امر عينيت داشت. به اين شكل كه، سلول شماره 17 در قسمت بالاى چارچوب درش كتيبهاى داشت كه شيشهاش شكسته بود. در فرصتى كه دو زندانبان به نام انوشه و اطهرى، براى افطار مىرفتند، آقاى هاشمى از كتيبه بالاى در كه مشرف به راهرو و ديگر سلولها بود شروع به سخنرانى مىكرد. چند شب اين برنامه تكرار شد. در يكى از شبهاى قدر و احيا سخنرانى وى طول كشيد. او به قدرى گرم صحبت بود كه از اوضاع پيرامون خود غافل شد. من ناگهان حس كردم چند نفر وارد راهرو شدند. هرچه سرفه كردم و علامت دادم حاج آقا متوجه خطر نشد، تا اينكه چهار يا پنج نفر در مقابل سلول وى ظاهر شدند. حاج آقا با ديدن آنها به كف سلول افتاد. مأمورين به هم نگاه كرده و گفتند: «به به! دستمان درد نكند! براى خودمان زندان درست كردهايم! آقا سخنرانى هم مىكند! به به!...» آنها پس از اداى جملاتى توهينآميز و تهديد و تحقير بازگشته و رفتند. ما متوجه شديم كه انوشه اين چند شب متوجه قضيه بوده و گزارشش را هم ارائه كرده است. ما منتظر واكنش بعدى آنها بوديم. صبح روز بعد مأمورين دوباره آمدند و مستقيم به سراغ سلول شماره 17 رفتند. در را باز كرده و وارد شدند، بعد صداى تالاپ، تولوپ بود كه شنيده مىشد. آنها با مشت و لگد و به سختى حاج آقا را كتك مىزدند. سپس او را به زمين خواباندند. دست و پايش را محكم گرفتند تا تكان نخورد و بعد سعى كردند به زور، آب به حلق او بريزند. اما حاج آقا مقاومت مىكرد و دهانش را باز نمىكرد. |