علیرضا قزوه، شاعر گفت: خاطرات حضور پنج سالهام در هند به عنوان رایزن فرهنگی را مکتوب کرده و تصمیم دارم آنها را منتشر کنم. خاطرات و یادداشتهای زیادی از دوران حضورم در هند باقی مانده که نوشته شده است و تنها باید فرصتی دست بدهد تا دستی به سر و روی آنها بکشم و فکر میکنم در نمایشگاه کتاب سال آینده آن را منتشر کنم.
خـاطـرات احمـد احمـد (۲۸) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
سپاهى ترويج آبادانى و مسكن سمنان
پس از پايان دوره آموزشى و كسب اطلاعاتى درخصوص بهداشت، آبادانى و عمران، آبيارى، كشاورزى و... منتظر بودم تا به يكى از روستاها و شهرستانها اعزام شوم و از نظام خشك ارتش رها شده و به مردم خدمت كنم. هرچند اعتقاد راسخ داشتم كه شكلگيرى چنين سازمانها و تشكيلات نظامى و حكومتى از قبيل سپاهى ترويج آبادانى و مسكن و سپاهى دانش، نوعى عوامفريبى و رفورم و تبليغات رژيم است. به هرحال من فرصت را مغتنم شمرده و سعى كردم شرايط را به نفع خود عوض كرده و تحت لواى سپاهى ترويج آبادانى، به مردم خدمت كنم. به دليل نمرات خوبى كه در امتحان كسب كردم، به من امتياز دادند كه شهرستان محل خدمتم را خود انتخاب كنم. من نيز به خاطر اينكه از صحنه مبارزه و ارتباط با دوستان، مبارزين و گروه حزبالله دور نباشم و به وظايف تشكيلاتى خود برسم، پس از يك بررسى كوتاه، شهرستان سمنان را انتخاب كردم. در فروردين ماه 1348 عازم سمنان شدم. اداره آبادانى و مسكن سمنان، داخل ساختمان فرماندارى كل بود. ابتدا به نزد آقاى دبيران ـ فرماندار وقت ـ رفته و خود را معرفى كردم. او كمى از كليات و مسائل عمده سمنان برايم گفت و بعد به روستاى خيرآباد معرفيم كرد. اين روستا و روستاى ديگرى به نام ركن آباد حدود سه كيلومترى جنوب راهآهن شهر واقع شده بود. بعد از اين دو روستا كوير آغاز مىشد. در فاصلهاى از اين دو روستا معدن گوگرد حاجى آباد قرار داشت كه برخى از مردان اين روستاها در آن كار مىكردند. فردى به نام قهرمانى از اداره آبادانى و مسكن مرا به روستاى خيرآباد راهنمايى كرد. براى اجاره كردن اتاق يا خانهاى به چند جا مراجعه كرديم، ولى نتيجهاى نگرفتيم. در آخر به خانهاى كه مدتها صاحبش آن را ترك كرده و به تهران رفته بود سرى زديم، تقريبا مكان مناسبى بود. قهرمانى توانست به نحوى اجازه سكونت در آن را از صاحبش در تهران بگيرد. به اين ترتيب در آنجا ساكن شدم. وقت زيادى براى نظافت و تميز كردن اين كهنه ساختمان گذاشتم. بعد گشتى در داخل ده زدم. جمعيت آن را حدود 250 خانوار برآورد كردم. اولين مسئلهاى كه توجهام را جلب كرد، آب آشاميدنى بود. در اين روز و روزهاى بعد، مىديدم كه زنان و دختران روستا آب را كه غير بهداشتى بود، از راه دور و از يك قنات در دلوهاى لاستيكى و ظرفهاى شبيه به آن، به خانههايشان مىآوردند، يا اينكه شبها مردانى كه از محل كار به منزل مىآمدند با خود كوزه يا دبه آبى مىآوردند. بيچارگى و فلاكت از سر و روى روستا و اهالى آن مىباريد. اين در حالى بود كه روستايى درعين فقر و درماندگى خانوادهاى به نام وفا شريعتى را در خود داشت كه بسيار متمكن و متجمل بودند. آنها داراى خانهاى وسيع و مجللى بودند كه در آن چاه عميق و استخرى بود كه علاوه بر آب شرب مصرفى خود، زمينهاى كشاورزيشان را نيز آبيارى مىكردند. درحالى كه ساير مردم روستا از آب آشاميدنى محروم بودند. امكانات و وسايل رفاهى متمركز در اين خانه، برخى رجل و افراد قدرتمند و ثروتمند سمنان را براى تفريح و شنا به آنجا مىكشاند. براى من مشاهده صحنههاى تشنگى مردم روستا در مقابل استخر پر از آب شيرين وفا شريعتىها بسيار دردناك بود. شعلههاى فقر در اين روستا زبانه مىكشيد. پاهاى پينه بسته زنان و دختران كه از مسافت دور دلو آب را بر شانه مىكشيدند، روى قلب من سنگينى مىكرد و دستهاى زمخت و رنجور مردان و پسران، كه شبها از كارى طاقت فرسا در معدن و يا كارخانه ريسندگى و زمينهاى كشاورزى، خالى به خانه بازمىگشتند، اشك را در چشمان من مىجوشاند. تحمل اين همه تفاوت و تبعيض طبقاتى برايم سخت بود. رفاه مفرط وفا شريعتى و بدبختى و فلاكت خيرآباديها و ركن آباديها، نمونه كوچك ولى بارز ظلم و تجسم بىعدالتى رژيم ستمشاهى بود. براى من ديدن اين صحنهها و لمس كردن حرمان و بدبختى مردم انگيزهاى قوى براى مبارزه با ظلم و تلاشى براى برهم چيدن سفره ستم و طاغوت شد. در روزهاى گرم و سوزان كوير، دوغ و در روزهاى سرد و خشك زمستان بادنجان خشك شده، قوت غالب مردم روستا بود. از ابتدايىترين امكانات بهداشتى و رفاهى نظير درمانگاه و حمام محروم بودند. اين مردم به خاطر رنجها و مصايبى كه توسط افراد و مسئولين مختلف بر سر آنها آمده بود، نسبت به همه چيز و همه كس بى اعتماد شده بودند. در روزهاى اول متوجه شدم كه مردم از من گريزانند و اصلاً مايل به ارتباط و صحبت نيستند. |