شماره 109    |    23 اسفند 1391

   


نوروز مبارک!

سالی که پشت سر نهادیم، با همه افت و خیزهایش سال پرباری برای تاریخ شفاهی ایران بود. انتشار آثار متعدد در حوزه خاطرات و برپایی کارگاه‏های آموزشی و جلسات نقد و بررسی آثار در نقاط مختلف کشور نشان از فراگیرتر شدن این رشته کارآمد در میان مردم به ویژه اهالی فرهنگ دارد. سایت تاریخ شفاهی ایران نیز بخشی از این فرآیند بود که توانست هفته نامه خود را با وجود همه کاستی‏ها به شماره صد برساند و سال آینده را نیز با شماره یک‏صدوده آغاز کند که امید داریم برایمان خوش یمن باشد...


مصاحبه اختصاصی با دکتر مرتضی نورایی، عضو هيئت علمي گروه تاريخ دانشگاه اصفهان

با توجه به اینکه تاریخ شفاهی در یکی دو سال اخیر توسعة کمّی خوبی پیدا کرده و در سطوح مختلف در شهرهای مختلف کارگاه‌های آموزشی گذاشته شده است، و از طرف دیگر با توجه به صادرات و متونی که تولید کرده اند، متوجه شدیم نواقصی در مباحث آموزشی تاریخ شفاهی وجود دارد و محصولات خیلی قابل اعتمادی تولید نشده است. به این دلیل سیاست انجمن و گروه‌های دست‌اندرکار این است که پیوسته در بین فواصل می‌گردند و ضرورت‌ها را پیدا می‌کنند و بر اساس آن جلسات و نشست‌هایی چه در قالب همایش یا میزگرد و کارگاه می‌گذارند که این دفعه جلسة ما در قالب میزگرد است و قرار است که افراد نظراتشان را مطرح کنند و مورد چالش قرار بگیرد.


فراخوان هشتمین نشست تاریخ شفاهی و سومین نشست تاریخ محلی

هشتمین نشست تخصصی تاریخ شفاهی، سوم اردیبهشت ۱۳۹۲، و سومین نشست علمی تاریخ محلی، ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲، برگزار می شوند. در ادامه سلسله نشست‏ها و کارگاه‌های تخصصی انجمن تاریخ شفاهی ایران، گروه تاريخ و جهاد دانشگاهی دانشگاه اصفهان، در نظر دارند، هشتمین نشست تخصصی تاریخ شفاهی را با عنوان: «آموزش در تاریخ شفاهی» در سوم اردیبهشت 1392 برگزار نمایند. انجمن تاریخ شفاهی ایران؛ حوزه هنری؛ سازمان اسناد و كتابخانة ملي جمهوري اسلامي ايران؛ سازمان كتابخانه‌ها، موزه‌ها و مركز اسناد آستان قدس رضوي و مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ همکاران و همراهان این دوره از نشست هستند.


حلبچه: التماس نگاه‏ها و خِرخِر گلوها

۲۲ یا ۲۳ اسفند ۱۳۶۶ بود که به ما خبر دادند در منطقه غرب عملیات شده و قسمتی از منطقه کرد نشین عراق به تصرف نیروهای ما درآمده است. فکر کنم عملیات والفجر ۱۰ بود که به کمک کردهای منطقه، ما یک تکه خیلی مهم خاک عراق را تصرف کرده بودیم. من آن موقع عکاس روزنامه جمهوری اسلامی بودم و طبق قاعده دوربین را برداشتم و به همراه آقای بهبودی که خبرنگار روزنامه بود- عازم منطقه شدیم.


سفر به حلبچه

عملیات والفجر ده شروع شده بود. در آن عملیات نیروهای ما طوری عمل کرده بودند که راه ورودیشان از سمت دریاچه پشت سد دربندیخان بود. از آنجا وارد ارتفاعات شده بودند و بعد از سرازیر شدن از ارتفاعات، وارد حلبچه شده بودند تا به شهر بعدی برسند که اسمش دوجیله بود. من خبرنگاری جنگ را از سال 1362 شروع کردم و آن زمان دو سالی می شد که خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی بودم.... این ها مقدماتی هستند که هدایت الله بهبودی قبل از شروع خاطراتش از بمباران حلبچه، برای ما می چیند تا ما را آماده شنیدن خاطرات اصلی بکند:


همایش «شیر وخرس»؛ بررسی روابط ایران و شوروی ‏در دانشگاه تهران‏

‏به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، همایش یک روزه «شیر وخرس؛ مروری بر تاریخ روابط ایران و شوروی» روز یکشنبه 13 اسفند 1391 در دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران با ارایه مقالاتی از محققین ایرانی داخل و خارج کشور برگزار شد. در ابتدای همایش، حمید احمدی با موضوع «درآمدی بر اهمیت بررسی تاریخ روابط ایران و شوروی» به عنوان سخنران افتتاحیه جنبه‏هایی از اهمیت مطالعه روابط 74 ساله ایران وشوروی را برای حضار تشریح کرد.


همایش بین‏المللی تاريخ‌هاي اجتماعي تطبيقي نیروی کار در صنعت نفت

مؤسسه بین‏المللی تاريخ اجتماعي (IISH: The International Institute of Social History) همایشي درباره تاريخ‌هاي اجتماعي تطبيقي نیروی کار در صنعت نفت برگزار مي‌کند که از تاريخ 13 تا 16 ژوئن 2013 در آمستردام برپا خواهد شد. اين همایش بخشي از پروژه بزرگتري در IISH به نام کار در صنعت نفت ايران* است که تحت حمايت سازمان تحقيقات علمي هلند (NOW: Netherlands Organization of Scientific Research ) در حال انجام است.


نوروز در خاطرات زندانیان سیاسی

تاريخ ایران سرشار از جانفشاني‌ها و استقامت‌ مردان و زناني است كه براي آزادي، استقلال و برقراري عدالت مبارزه كردند، به زندان افتادند و شكنجه شدند. مردان و زناني كه در طول حكومت پهلوی بهترين دوران زندگي خود را گوشه زندان‌هاي انفرادي سپري كرده و چه بسيار نوروزهايي را كه دور از خانواده و با ماموران ساواك گذراندند. گرچه در زندان از «سبزه، سمنو، سیر، سیب، سماق، سرکه، سنبل و سکه خبری نبود، اما یاد هر یک از سین‌ها نشانگر «تولدی دوباره، حيات نو، عشق، زیبایی و سلامت، رنگ طلوع آفتاب، صبر و عقل، آمدن بهار و نشان دهنده زيبائي ها» بوده است.


اقیانوسیه: استرالیا، صداهای کمدن

کتابخانه شورای شهر کمدن Camden در استان نیو ساوث ویلز New South Wales استرالیا پروژه تاریخ شفاهی «صدای کمدن» را اجرا کرده است. فصلنامه تاریخ شفاهی نشریه انجمن تاریخ شفاهی انگلستان در شماه بهار سال 2012 خود در این باره می‏نویسد، مجریان این طرح به ثبت و گردآوری تاریخ شفاهی نقل شده توسط مردم منطقه کمدن پرداخته‏اند. آرشیوی از این تاریخ‏های شفاهی در مجموعه شورای کتابخانه کمدن ایجاد خواهد شد تا در اختیار عموم قرار گیرد.


دوره آموزشی بهاره تاریخ شفاهی2013، دانشگاه لندن

دوره آموزشی بهاره تاریخ شفاهی در سال 2013 در موسسه تحقیقات تاریخی Institute of Historical Research وابسته به دانشکده مطالعات پیشرفته School of Advanced Study دانشگاه لندن University of London با همکاری انجمن تاریخ شفاهی انگلستان Oral History Society برگزار می‏گردد. دوره آموزشی بهاره تاریخ شفاهی توسط موسسه تحقیقات تاریخی سازماندهی شده و همه کسانی که به استفاده از تاریخ شفاهی علاقه دارند میتوانند در این دوره شرکت کنند. تعداد بسیار محدودی متقاضی پذیرفته می‏شود و توصیه می‏شود هر چه زودتر اقدام به ثبت نام کنید.


تاریخ شفاهی و جنبش های اجتماعی در دانشگاه وارویک

هدف همایش این است که محققین تاریخی و جنبش‏های اجتماعی معاصر از رشته‏های مختلفی چون (تاریخ، جامعه‏شناسی، مردم‏شناسی، مطالعات فرهنگی، مطالعات خاطره و غیره) را از یک سو، و از طرف دیگر محققین عرصه سیاست‏های پرخاش‏جویانه و مقاومت را گرد هم آورد تا به یک زاویه دید عملی و موضوعی نزدیک به هم برسند. آخرین مهلت برای ارسال، تاریخ شنبه 14 آوریل 2013 (25 فروردین 1392) است.


بخش عکس فعال شد

عکس از جمله ملزومات یک مورخ شفاهی کار است که می تواند حین انجام مصاحبه و یا در مرحله تدوین و پژوهش های بعدی خود به آن توجه کرده و از آن برای راستی آزمایی و یا تقویت قدرت تصویرگری متن خود بهره بگیرد. از این رو داشتن بخش عکس در وبسایت تاریخ شفاهی ایران به عنوان یک ضرورت همواره مورد نظر بوده است.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

گروه تاریخ شفاهی مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، کارگاه آموزشی تدوین مصاحبه را در زمستان ۱۳۹۱ در سه جلسه برگزار کرد. در این کارگاه که تاریخ پژوهان، روزنامه‌نگاران و اعضای گروه تاریخ شفاهی مؤسسه شرکت داشتند، حمید قزوینی، روزنامه نگار و پژوهشگر در تاریخ معاصر و مسئول گروه تاریخ شفاهی مؤسسه به بیان ویژگی‌های تاریخ شفاهی و کارکرد آن و چگونگی استفاده از اطلاعات به دست آمده در این روند پرداخت.




 

خـاطـرات احمـد احمـد (۲۶)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


اعزام به سربازى ـ پادگان كرج
من حدود هفت سال به خاطر كفالت پدرم، از معافيت موقت برخوردار بودم. مدت اين معافيت رو به اتمام بود. براى تمديد آن به اداره حوزه نظام‏وظيفه مراجعه كردم. آنها پرونده مرا براى بررسى به دادگاه ارجاع دادند. در آنجا آنها با خط قرمز بر روى آن نوشتند: «سرباز». و گفتند كه شما برويد به مملكتتان خدمت كنيد. براى آنها دليل آوردم اكنون كه پدر من هفت سال پيرتر شده است، بايد معافيتم تمديد يا دايم شود، ولى آنها نپذيرفتند و گفتند از دست ما كارى ساخته نيست. حالا براى چه؟ نمى‏دانم! ولى حدس مى‏زنم كه احتمالاً زندان و محكوميت كيفرى من و دخالت ساواك در اين تصميم‏گيرى مؤثر بوده است.
به هرحال با رفتن عليرضا سپاسى آشتيانى و عباس آقا زمانى به دانشگاه، من هم در تاريخ 13/7/1347 به خدمت سربازى اعزام شدم. در روز تقسيم، مرا به يگان سپاهى ترويج آبادانى و مسكن در پادگان كرج فرستادند. از همان روزهاى اول با خود عهد كردم كه فعاليتهاى مبارزاتى خود را محتاطانه در اين پادگان دنبال كنم. در مدتى كه در پادگان بودم، سعى كردم وجاهت خود را حفظ كرده و افراد معتقد و سياسى را شناسايى كنم.
روزها با آموزشهاى مختلف مى‏گذشت، تا اينكه در يكى از روزهاى زمستان واقعه‏اى اتفاق افتاد.
تيمسارى در حال سان ديدن بود كه ناگهان صداى چكاندن ماشه‏اى آمدو همه تكان خوردند و آرام خنديدند. ديديم يكى از بچه‏ها دست و پايش را گم كرد و رنگ از رويش پريد. معلوم شد كه اسلحه او در ضامن نبوده و با اصابت انگشتش به ماشه، چكيده است. تيمسار نيم نگاهى به همه كرد و رد شد. از آن طرف افسر ديگرى آمد و سيلى محكمى به گوش سرباز خاطى زد. از مشاهده اين صحنه و شرمندگى آن سرباز خيلى ناراحت شدم و گفتم:«چرا مى‏زنى؟» شرايط را براى برخورد بيشتر از اين مناسب نديدم. پس از برنامه  سان به سراغ افسر يگان خودمان رفتم و گفتم: «در جايى كه شما حاضر بوديد، اين درست نبود كه افسر ديگرى بيايد و به گوش سرباز يگان شما بزند. شما سرگرد هستيد و او سروان، و اين توهين به شماست. اگر قرار بود با آن سرباز برخوردى شود، بهتر بود خود شما اين كار را مى‏كرديد.»
به اين ترتيب سرگرد را عليه سروان تحريك كردم. گويا برخورد و تضادى هم بين آنها پيش آمد. پس از اين رويداد و اطلاع سربازها از اقدام من، آنها نسبت به من خوش بين شدند. خود را به من نزديك كرده و درد دل مى‏كردند. در اين فضا بود كه مباحث فكرى و اعتقادى و بعضا سياسى را با آنها در ميان مى‏گذاشتم. گرچه مدت اين دوره كوتاه بود و من نتوانستم به مقاصد و اهدافم برسم، ولى بعدها بسيارى از اين افراد را در خط مبارزه ديدم.
فرمانده يگان براى دسته ما، سردسته‏اى انتخاب كرده بود. او آدم بدخلق و بى‏ادبى بود كه بچه‏ها را اذيت مى‏كرد. بچه‏ها از اعتراض به او مى‏ترسيدند چون به زندان و تنبيه، تهديد مى‏شدند. تا اينكه صبر من لبريز شد. با هماهنگى سربازان يك درگيرى تصنعى ايجاد كرديم. فرمانده گروهان افراد را در كريدور ساختمان جمع كرد و گفت: «من فرمانده گروهان هستم و به جاى پدر شما هستم، اين چه كارى است كه مى‏كنيد، چرا آشوب مى‏كنيد.» بعد پرسيد: «اعتراضتان چيست؟ چه كسى اعتراض دارد؟...»
ديدم همه ساكت شدند. بلند شدم و گفتم: «من اعتراض دارم، مگر شما نمى‏گوييد فرمانده گروهان هستيد و به جاى پدر ما هستيد، شما چطور پدرى هستيد كه نمى‏بينيد اين فرمانده دسته، چطور فرزندان شما را اذيت و آزار مى‏كند، فحش و ناسزا مى‏گويد و بعد تهديد به زندان و تبعيد مى‏كند و...» با صحبتهاى من، بقيه هم جرئت پيدا كرده و لب به اعتراض گشودند و مطالب مرا تأييد كردند. فرمانده گروهان به من اشاره كرد و گفت بيا جلو، رفتم. گفت: «از اين به بعد تو سردسته هستى.» گفتم: «نه جناب سرگرد من براى اين كار اعتراض نكرده‏ام و براى اين كار هم ساخته نشده‏ام، من فرد بهترى را معرفى مى‏كنم.» بعد يكى از بچه‏هاى باهوش و زرنگ را معرفى كردم. او هم مشروط بر اينكه من معاونش باشم پذيرفت. بعد از اين ماجرا بين من و سردسته جديد، رابطه خوبى برقرار شد. او مرا در كارها آزاد گذاشت و كارى به كارم نداشت.
بعضى از صبحها در پادگان كرج افراد را به صف كرده و بيماران را سوار كاميون نظامى مى‏كردند و به پادگان فرح‏آباد(1)  در تهران مى‏بردند. در يكى از اين روزها فرمانده گروهان آمد و گفت: «احمد احمد!» من يك قدم جلو آمدم. باز گفت: «احمد احمد!» گفتم: «بله جناب سرگرد!» سرش را به گوشم نزديك كرد و آهسته گفت كه مى‏دانى! تو را به ركن دو(2)  خواسته‏اند، به كسى چيزى نگو. بعد گروهبانى را صدا كرد و آرام به او گفت كه اين را ببر ركن 2. بعد از من پرسيد: «راستش را بگو تو چه‏كار كرده‏اى؟» گفتم كه هيچى. گفت كه نه يك كارى كرده‏اى. گفتم: «من چند سال از سربازى معاف بودم، ولى بعد گفتند بايد به سربازى بروى، من شكايتى كردم كه اينها حق مرا ضايع كرده‏اند، و براى معافى دادن حق حساب مى‏خواهند، و من اين پول را ندارم.»




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.