اختتامیه دوازدهمين جشنواره كتاب سال شهيد حبیب غنيپور 14 اسفند 91 برگزار و در بخش خاطره با موضوع دفاع مقدس و انقلاب اسلامی کتاب «نورالدین پسر ایران» نوشته معصومه سپهری شایسته تقدیر و کتاب «پایی که جا ماند» نوشته سید ناصر حسینیپور کتاب سال شد.
خـاطـرات احمـد احمـد (۲۵) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
آموزش در حزبالله
براى حضور آگاهانه در روند مبارزه و لزوم كسب آمادگى كافى، ما نياز به آموزش و تمرين داشتيم. از اينرو طى برنامهاى، آموزشها و تمرينات رزمى و تيراندازى را در حوالى همان كوره پزخانههاى جاده خاوران دنبال كرديم. البته براى اينكه هم انسان و حيوان از تمرين تيراندازى ما مصون بمانند و هم اينكه در آن محيط ايجاد شك و شبهه نكنيم، سه نفرى (من، ابوشريف و سپاسى آشتيانى) به جاهاى خيلى پرت و دور از ديد مىرفتيم. در برنامهاى ديگر، عباس آقا زمانى كلاسهاى آموزش زبان عربى را ابتدا در مسجد حاج امجد(1) و بعد در مسجد حضرت اميرالمؤمنين(2) راه انداخت. اين كلاسها با سبكى جديد و به صورت رايگان برگزار مىشد و در حاشيه آن آقا زمانى از شاگردان كلاسها مىخواست كه آياتى از قرآن ـ بيشتر آيات جهاد ـ را از حفظ شوند. آيتالله موسوى اردبيلى ـ امام جماعت مسجد حضرت اميرالمؤمنين ـ با اينكه مىدانست عباس زندانى سياسى است، علاوه بر موافقت با برگزارى اين كلاسها، هزينههاى تبليغ اين كلاسها در روزنامهها را با بودجه مسجد متقبل شده بود. پس از آن، كلاسها معرفى شد و گسترش يافت. پس از مدتى جمال نيكوقدم(3) ، جواد منصورى و عباس دوزدوزانى نيز كلاسهاى ديگرى را عهده دار شدند. اين كلاسها در ساختمانى سه طبقه وابسته به مسجد اميرالمؤمنين و در جنب آن داير بود. من در بعضى از اين كلاسها به عنوان شاگرد و مستمع شركت مىكردم و نقاط قوت و ضعف آنها را مىنوشتم و بعد آنها را در جلسه مركزى حزب الله طرح مىكردم. البته كار اصلى من در اين كلاسها، شناسايى افراد شاخص و با انگيزه براى عضويت در حزب الله بود. ما با اين نحوه عمل و به كارگيرى اين شيوه، سه هدف را دنبال مىكرديم: ـ تبليغات و سازندگى كه همان كار فرهنگى بود؛ ـ شناسايى، جذب و دعوت از افراد به حزبالله؛ ـ اداره و بهره بردارى از تواناييهاى افراد. استفاده ما از تجارب و دانش برخى دوستان و مدرسان در اين كلاسها، به نحوى بود كه آنها بىآنكه متوجه شوند، براى تشكيلات سياسى فعاليت مىكردند. البته نيت آنها خالص و به خاطر خدا و رضاى او بود. سرپرستى كل كلاسها به عهده آقا زمانى بود و حضور او رونق زيادى به كلاسها مىداد. در اوايل سال47 و در گرماگرم برگزارى كلاسها، پدر وى به سختى بيمار شد. پزشكان علاج پدر عباس را تنها درمان در خارج از كشور دانستند. مقدمات سفر او آماده شد و از آنجا كه مىبايست كسى همراه وى مىرفت، عباس كه با زبان آلمانى آشنايى داشت آماده رفتن به آلمان شد. ولى مشكلاتى براى خروج داشت، اما آيتالله موسوى اردبيلى از برخى مسئولين وقت كه جزء هيئت امناى مسجد بودند براى رفع حصر عباس كمك گرفت، و به اين ترتيب عباس از كشور خارج شد. اين سفر دو ماه طول كشيد. او توانست در آلمان با سازمان الفتح و افرادى چون حسين رضايى و حسن ماسالى(4) كه داراى گرايشهاى چپ و ماركسيستى بودند ارتباط برقرار كند. او اطلاعات جامعى درخصوص چگونگى اعزام افراد به لبنان براى طى دورههاى چريكى و نيز خانههاى امن اروپا و آسيا و راههاى مطمئن براى پيوستن به مقرهاى آموزش نظامى، به دست آورد. سفر عباس آقا زمانى به آلمان و در پى آن سفر سعيد محمدى فاتح به آنجا، براى من گرفتاريهايى به وجود آورد.
سفر سعيد محمدى فاتح به خارج از كشور سعيد محمدى فاتح فرزند آقاى وجيهالله محمدى فاتح ـ صاحب كارخانه قوطى سازى ـ بود كه من در كارخانه با او آشنا شدم. رفته رفته اين آشنايى تبديل به دوستى عميق شد. سعيد جوانى پرشور و حرارت و متدين بود كه به مسائل انقلابى و مبارزاتى علاقه نشان مىداد. تمايل داشت كه بداند در زندان چه بر سر من آمده و چه تجربيات و اطلاعاتى دارم. او براى رسيدن به اين آرزو در هر فرصتى به سراغم مىآمد و از زندان و مبارزه سئوال مىكرد. من نيز بيشتر از اعتقاد و بينش در مبارزه براى او مىگفتم. انگيزه و تعهد سعيد برايم جالب بود. من كه از خلافكارى و حسابسازى رئيس حسابدارى كارخانه خسته شده بودم، توسط سعيد از حسابدارى خارج شده و به محيط كارگرى كارخانه وارد شدم. كار من در قسمت كنترل و بارگيرى بود. به اين ترتيب ارتباطاتى با ساير كارگران نيز پيدا كردم. پس از گذشت مدتى بدون اينكه تشكيلات حزب الله را به سعيد بشناسانم، او را به كلاسهاى عباس آقا زمانى معرفى كردم. |