شماره 103    |    11 بهمن 1391

   


پنجاهمین سالگرد تاسیس کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایرانی در خارج از کشور

پس از کودتای 28 مرداد 1332 و آغاز مجدد دیکتاتوری بیشترین دانشجویان ایرانی راهی کشور فرانسه و انگلیس شدند. هرچند این دو کشور نقطه آغاز ایجاد تشکل دانشجویی در مرزهای کشورهای اروپایی بودند اما به تدریج فراتر رفته و پیوندهایی با اتحادیه‌های دانشجویی در کشورهای مختلف ایجاد گردید. مهدی خانبابا تهرانی یکی از افرادی که سهم مهمی در ایجاد شکل گیری کنفدراسیون دانشجویی داشته است، دلیل اصلی ایجاد این تشکیلات را چنین توضیح می‏دهد:


انتشار شماره فوریه 2013 «گذشته و حال»

شماره 218 فصلنامه گذشته و حال Past & Present ویژه فوریه 2013 منتشر شد. این فصلنامه که از 1952 منتشر میشود، از جمله با سابقه و معتبرترین نشریات تاریخی در کشورهای انگلیسی زبان است. گذشته و حال نشریه ای دانشگاهی و پژوهشی است که نقشی اساسی در گسترش تاریخ اجتماعی داشته است. در 1952 شماری از تاریخ نگاران مارکسیست و غیر مارکسیست این نشریه را راه انداختند. برخی اعضای گروه تاریخ نگاران حزب کمونیست انگلستان از جمله تاریخ نگاران مارکسیست بنیانگذار آن بودند؛ کسانی چون ادراود آرتور تامسونEdward Arthur Thompson، اریک هابزبام Eric Hobsbawm، رادنی هیلتون Rodney Hiltonو دونا تورDona Torr.


دوره اول رياست جمهوري اوباما: يك تاريخ شفاهي رمانتيك

تاریخ شفاهی تغییرات بسیاری را در شیوه نگارش تاریخ و حتی تعاریف مربوط به آن به همراه آورده است. زمانی بود که تاریخ نگاران برای آنکه به یک موضوع تاریخی بپردازند، دوره زمانی چند ده ساله را ملاک قرار می دادند، اما امروزه تاریخ شفاهی به ثبت رویدادهایی می پردازد که همچنان در حال وقوع اند. دوره اول ریاست جمهوری فعلی آمریکا به تازگی به پایان رسیده است، ولی تاریخ شفاهی آن پیش از آنکه روزهای آخرش فرا برسند در دسترس قرار گرفت. آنچه در پی می آید بخشی از همین تاریخ است که از زبان کارکنان و همکاران نزدیک باراک اوباما بیان شده و در نشریه نیویورک تایمز منتشر شده است. در این گزیده عمده تحولات و چالش هایی که اوباما در دوره اول با آنها روبرو بوده بیان شده اند، اما از نگاهی که شاید در کتاب های تاریخ دیده نشود.


ویژگی‏های یک مصاحبه گر خوب

در انجام ‏تاریخ شفاهی مصاحبه ابزار اصلی است. وجود يك مصاحبه‌گر ماهر و مؤدب در فرایند مصاحبه بسیار مهم است. يك مصاحبه‌ي خوب تنها به معيارهاي زماني، مكاني و فني مصاحبه‌ بستگي ندارد، در اين زمينه، برخي ويژگي‌هاي يك مصاحبه‌گر خوب عبارتند از: 1ـ معرفت‌پذيري Knowledgeable : مصاحبه‌گر خوب داراي معرفت و شناخت وسيع از روش مصاحبه بوده و مي‌تواند مكالمه‌ي آگاهانه‌اي را در رابطه با موضوع مورد مطالعه هدايت كند.


صحنه‏ای ‏از ماجرای گروگانگیری اعضای خاندان سلطنتی

در پی انتشار مقاله «روایتی تازه از شکنجه در زندان های شاه»، به قلم آقای محمود فاضلی در شماره 70 هفته نامه که در تاریخ 27 ارديبهشت 1391 منتشر شد و ضمن آن ‏آقای فاضلی به معرفی و بررسی کتاب «دستی در هنر و چشمی بر سياست» از رضا علامه‏زاده، نويسنده و سينماگر ایرانی مقیم هلند پرداخته بودند، از آقای امیرحسین فطانت یادداشتی دریافت کردیم که ضمن آن ‏درباره «پرونده گروگانگیری ولیعهد، دانشیان و گلسرخی» نوشته بودند: «هفته نامه محترم تاریخ شفاهی ایران، با احترام مطلب زیر را ارسال می‏دارد. شاید در آستانه چهلمین سال ماجرای این پرونده برخی از نکات تاریک روشن شود. به ویژه اینکه در آن ‏نشریه از من، در نوشته‏های منسوب به آقای رضا علامه‏زاده بارها از من به عنوان مسبب اصلی دستگیری گروه نام برده شده است.» در اینجا توجه خوانندگان محترم را به مطلب ارسالی آقای فطانت جلب می‏ نماییم:


امید علیه امید

کتاب «امید علیه امید»، نوشتۀ نادژدا مندیلشتام، اولین بار درسال 1970 چاپ و منتشر شد. عنوان کتاب اشاره ای است به معنای واژه نادژدا که در زبان روسی«امید» معنا می دهد. نادژدا همسر اوسیپ مندیلشتام(1938ـ1891) شاعر سرشناس روسیه بود. او دراین کتاب خاطرات خود را از زندگی با اوسیپ در فاصله 1934 تا 1938 باز می گوید. اوسیپ مندیلشتام که شاعری را از سال 1907 آغاز کرده بود و با شاعران بزرگی هم چون آنا آخماتووا و مارینا تسوتایوا روابط نزدیکی داشت، هیچ گاه نتوانست با حکومت کمونیستی شوروی کنار بیاید.


شاه عامل ناکامی امینی در پیشبرد مشروطه بود

مشروطه‌خواهی ایرانی در دو سال نخست دهه‌های 30 و 40 دو تجربه کمابیش مشابه هم را گذراند؛ دو مشروطه‌خواه نخست‌وزیر شدند، هر دو با شاه بر سر اصل طلایی مشروطیت (سلطنت شاه به جای حکومت وی) دچار چالش شدند و با وجود تفاوت در منش شخصی، زمان و تجارب تاریخی، نحوه تعامل با شاه و دخالت خارجی، هر دو آنها زمامدار دولتی مستعجل بودند. خط تمایز و تفارق و تجارب مشترک مشروطه‌خواهی مصدق و امینی، محور گفت‌وگو با ایرج امینی، فرزند نخست‌وزیر ایران در سال‌های 41 ـ 1340 است. ایرج امینی که کتاب «بر بال بحران» را درباره پدرش نوشته (نشر ماهی، تهران، 1388) در این گفت‌وگو تصریح می‌کند که تجربه امینی به نوعی تکرار تجربه مصدق و قوام و حتی سرلشکر زاهدی است.


تنها خبرنگاری بودم که به ناسا رفتم

دنیای روزنامه و روزنامه‌نگاری و این آخرها نویسندگی برای دانشجوی سال اول رشته پزشکی با یک مثال شروع و تا به امروز رسید. محمود طلوعی جوان در سال 1327 شمسی رفته بود که پزشکی بخواند اما یک روزنامه‌نگار قدیمی به او یادآوری کرد از هر هزار نفر یک نفر دکتر می‌شود اما از هر ده هزار نفر شاید یک نویسنده پیدا شود. پندی که بهانه شد تا پزشکی و علم تشریح و کالبدشکافی آن در سال اول را با آن بوی عجیب و تهوع‌آورش رها و به دنیای ادبیات و شعر و نویسندگی پر بکشد که در دنیای روزنامه و قلم زدن ماندگار شد و ریشه زد و به امروز رسید. زمانی که با پیرمرد هم‌صحبت شدم از خاطرات یک عمر سردبیری در مجله پرتیراژ خواندنی‌ها و درگیری‌هایش با علی‌اصغر امیرانی مدیرمسؤول و صاحب امتیاز آن گفت. در پایان هم اشاره داشت دیگر دلش برای بازگشت به دنیای روزنامه‌نگاری تنگ نشده و بیشتر دلمشغول نوشتن کتاب‌های جدید است.


خواندنی‌ها و امیرانی

سال 1326 بود که تازه دو، سه ماه بود که به دانشکده ادبیات تهران راه یافته بودم و هنوز در مدرسه شیخ عبدالحسین ـ مدرسه ترک‌ها ـ با سه، چهار تن دیگر حجره داشتم. غروب جمعه 20 بهمن همان سال (1326) محمد مسعود در حالی که از چاپخانه مظاهری در اکباتان خارج می‌شد به قتل رسید. همان روز شعری گفتم که در بیشتر جراید چاپ شد. شعری که چند وقت بعد در جلسه ادبی خواندم و مورد توجه قرار گرفت. در پایان همان جلسه جوانی خوش‌ چهره به سراغم آمد و گفت: من امیرهوشنگ عسگری سردبیر خواندنی‌ها هستم. یک نسخه از شعرتان را به من بدهید و اگر فرصت کردید به خواندنی‌ها بیایید تا با هم صحبت کنیم.


اروپا: پروژه تاریخ شفاهی و خاطرات مردمی در قبرس

پروژه تاریخ شفاهی و خاطرات مردمی قبرس با هدف بازنمایی رویدادهای تاریخی اخیر در قبرس به ویژه اتفاقات تاریخی مهم این کشور کوچک اروپایی بین سال های 1960 تا 1974 به اجرا درآمده است. قبرس کوچکترین کشور اتحادیه اروپا و همچنین آخرین کشور تقسیم شده در این قاره است که نیکوزیا پایتخت آن نیز از این تقسیم بی‏بهره نمانده است. دکتر نیکوله تا کریستودولو Nikoletta Christodoulou هماهنگ کننده و پژوهشگر اصلی این پروژه، درباره آن چنین می نویسد: «این طرح تلاشی برای شناخت رویدادهایی است که در پدید آمدن «مسئله قبرس» نقش داشتند و خود کوششی است تا اطلاعات در این زمینه در اختیار دیگران قرار دهد.»


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

محمد‌علی رنجبر، مدیر مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس و مدیر انجمن ایرانی تاریخ شعبه فارس از برگزاری کارگاه‌های آموزشی تاریخ با موضوعات «روش تحقیق در تاریخ»، «تاریخ شفاهی»، «عمل‌شناسی»، «روش‌شناسی» و... در آینده نزدیک در شیراز خبر داد.




 

خـاطـرات احمـد احمـد (۲۰)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


زندان قصر
روز پنجشنبه، پس از پايان محاكمه، ما را به زندان قصر(1)  منتقل كردند. در آنجا ما را از پانزده نفر كه به اعدام و حبس ابد و طويل المدت محكوم شده بودند، جدا كرده و ابتدا به مدرسه نوسازى بردند و بعد در اتاق بزرگ و كثيفى كه در آن مقدارى زغال سنگ بود جاى دادند. اين اتاق، اتاق ملاقات قديم زندان بند 1 بود. برنامه آنها اين بود كه در روزهاى بعد ما را به زندان شماره 1 ببرند. من كه قبلاً به خاطر حضور برادرم در اين زندان با آن آشنا بودم، به بچه‏ها گفتم كه زندان شماره 1، مخصوص زندانيهاى عادى است و داراى يك فضاى غيراخلاقى است. چند نفر ديگر نيز گفته مرا تأييد كردند. قرار بر اين شد كه درصورت رفتن به اين زندان، به شدت مخالفت و مقابله كنيم. البته از جمع ما در آن شب سيزده نفر از جمله آقاى محمد جواد حجتى كرمانى و جواد منصورى را جدا كرده و به زندان شماره 3 بردند. مااز همان شب اول شروع به اعتراض كرديم و خواستيم كه ما را هم به شماره 3 ببرند؛ اما آنها بهانه گرفته و مى‏گفتند كه در آنجا كمونيستها و ماركسيستها هستند و ممكن است شما را بى دين كنند. بچه‏ها بدون توجه به دلايل و بهانه‏هاى آنها به اعتراض خود ادامه دادند. همان شب يك نظافتچى خود را به اتاق ما رساند و پرسيد: احمد كيست؟ شالچى كيست؟ من و محمدتقى شالچى خودمان را معرفى كرديم. او گفت كه حاج آقا عراقى اين دم پختك را براى شما فرستاده و گفته است، واى به حالتان اگر قبول كنيد به زندان عمومى بياييد. با اين گفته شهيد حاج مهدى عراقى(2)  حجت بر ما تمام شد. بچه‏ها پس از خوردن غذا شروع به خواندن دعاى كميل كردند. آقاى اكبر صلاحمند با سوز و گداز دعا را مى‏خواند و بچه‏ها نيز منقلب شده و مى‏گريستند. ناگهان زندانبانها در را باز كرده و داخل اتاق شدند و گفتند: «شما كه عرضه نداشتيد چرا دنبال اين كارها رفتيد!» درحال گريه از حرف آنها خنده‏امان گرفت. پس از دعا جوانترها به خواب رفتند. من، عباس آقا زمانى (ابوشريف) و يوسف رشيدى كه سنمان از بقيه بيشتر بود، با هم صحبت كرديم و قرار گذاشتيم كه به هرقيمتى كه شده از بردن بچه‏هاى كم سن و سال و جوان به زندان شماره 1 جلوگيرى كنيم. بعد سفارشها و وصيتهايمان را به يكديگر گفتيم و آماده مبارزه تا سرحد شهادت شديم.
شهيد عراقى دوباره پيغام داد كه مقاومت كنيد و به زندان عمومى نرويد، شما در داخل ايستادگى كنيد. ما به خانواده هايتان اطلاع داده‏ايم و الان آنها پشت در زندان اجتماع كرده‏اند و خواستار انتقال شما به زندان سياسى هستند.
همت، درايت و سرعت عمل شهيد عراقى در اين حركت براى ما جاى بسى تعجب و درس بود.
ساعت 9 صبح بود كه مأمورين آمدند و اسم محمدباقر صنوبرى و حسن طباطبايى و دو نفر ديگر را خواندند و گفتند چون اينها سنشان زير هجده سال است بايد به دارالتأديب بروند. ما مى‏دانستيم كه اين محل در اصل دارالتخريب است و نه دارالتأديب و اثرات سوء براى افراد دارد. با طرح اين موضوع سخت برآشفتيم و از خود عكس‏العمل شديد نشان داديم. حاج يوسف رشيدى(3)  كه فردى قوى و زورمند بود به‏سمت يكى از مأمورين كه ستوان بود، هجوم برد و او را گرفت و بلند كرد تا به زمين بكوبد؛ ما جلو او را گرفتيم و نگذاشتيم چنين كند. با اين اقدام، مأمورين با سرعت از اتاق ما دور شدند. آنها شرح ماجرا را به مسئولين زندان گزارش دادند. آنها تصميم مى‏گيرند كه براى متقاعد كردن ما متوسل به زور شوند. سرهنگ كورنگى(4)  و سرگرد تيمورى(5)  قبل از اعمال زور و فشار به نزد ما آمدند و گفتند: «دست از اين كارها برداريد، شما مسلمانيد ما هم مسلمانيم؛ نگذاريد اينجا جنجال بشود. ما به اعتقادات و افكار دينى شما كارى نداريم، ما دلمان مى‏خواهد شما را هم به زندان سياسى ببريم، ولى جا نداريم، چه كار كنيم؟ ما براى كشتن شما نيامده‏ايم، ما فقط زندانبان هستيم و ساواكى نيستيم و...»
آنها در اين زمينه خيلى صحبت كردند، ولى وقتى با روحيه شهادت طلبانه و اصرار و اعتراض بچه‏ها مواجه شدند. با توجه به فشار و اجتماع خانواده‏ها در بيرون از زندان؛ پذيرفتند كه تعدادى از افراد به زندان شماره 3 بروند، ولى بايد چند نفر مى‏پذيرفتند كه به زندان شماره 1 بروند تا براى آنها نيز جا و فضايى در زندان سياسى باز شود. ما بين خود صحبت كرديم و قرار شد بيشتر بچه‏هاى جوان را به زندان شماره 3 بفرستيم. در آخر حدود سيزده نفر هم به زندان شماره 1 رفتيم.
در زندان شماره 1 ما را به بند شماره 2 بردند. اين بند از كثيف‏ترين و بى‏اخلاق‏ترين بندهاى زندان قصر و به بند «قوم لوط» مشهور بود كه در آن خبرى از اخلاق و ارزشهاى انسانى و اسلامى نبود.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.