مؤسسه پژوهشی فرهنگی مصابیح الهدی با انتشار فراخوانی در نظر دارد همزمان با چهلمین روز درگذشت آیت الله مجتبی تهرانی مجموعه خاطرات از زندگانی این عالم را در قالب یک «یادنامه» منتشر کند.
خـاطـرات احمـد احمـد (۱۸) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
زندان جمشيديه اواسط دى ماه، تمام اعضاى حزب ملل اسلامى به زندان پادگان جمشيديه منتقل شدند. اين زندان از امكانات و فضاى بهترى چون: سالن بزرگ، تختهاى دو يا سه طبقه، پتو و بخارى برخوردار بود. جمشيديه داراى دو زندان يكى مخصوص افسرها و ديگرى براى سربازها بود. ما را به زندان سربازها برده و محبوس كردند. البته اعضاى كادر مركزى را به اتاق جداگانهاى بردند. زمستان آن سال در آنجا براى ما بسيار خاطرهانگيز بود. بيشتر مواقع به خاطر سردى هوا، بخاريها روشن بود. سوخت بخاريها در آن زمان زغالسنگ بود. از اين رو گرماى آن با دردسرهايى همراه بود. به خاطر دارم براى ريختن زغال سنگ به درون بخارى بايد در آن را باز مىكرديم، با باز شدن در بخارى، دود زيادى داخل اتاق را مىگرفت. براى فرار از اين دود، پنجره را باز مىكرديم و چون لوله بخارى در حياط بود، با باز شدن پنجره دود مضاعف از حياط به داخل اتاق مىآمد. خلاصه ما سر راه اندازى و گرم نگهداشتن بخارى خيلى دردسر مىكشيديم. رژيم شاه كه تا آن روز از انتشار خبر دستگيرى افراد حزب ملل اسلامى خوددارى كرده بود، پس از چند روز از انتقال ما به زندان جمشيديه و در اوايل بهمن ماه، در سطح وسيع با اطلاعات صحيح و غلط شروع به افشاى جنجالى خبر كشف و دستگيرى اعضاى حزب كرد. رژيم مىكوشيد با تحت تأثير قرار دادن افكار عمومى، آنها را آماده دريافت اخبار محاكمه در دادگاه كند؛ به طريقى كه احساسات و عواطف عمومى جريحهدار و بر ضد رژيم نشود. بهعبارتى با اين تهاجم خبرى سعى مىكرد اقدام ظالمانه بعدى خود را توجيه كند. انعكاس پرهياهو و گسترده اين اخبار، عكس العملها و واكنشهاى متفاوتى دربرداشت. برخى ما را منتسب به «اخوان المسلمين» در مصر و برخى هم منتسب به شوروى و كمونيستها كردند. آنها كه ما را مىشناختند و از ماهيت اسلامى افراد خبر داشتند، جريان حزب ملل اسلامى را الهام گرفته از جمعيت فداييان اسلام و يا منشعب از آن دانستند. در اين ميان، موج تبليغات عليه حزب موجب نگرانى مضاعف خانوادهها شد. به ترتيبى كه اغلب خانوادهها از زنده ماندن بچههاى خود قطع اميد كردند. پدرم بعدها تعريف مىكرد: «ديدم مقابل دكه روزنامه فروشى مردم جمع هستند. جلو رفتم. اهالى محل هم به من نگاه مىكردند. وقتى عكست را روى صفحه اول روزنامه ديدم، بند دلم پاره شد و رنگ از رويم پريد. با اضطراب و ترس پيش مادرت آمدم و گفتم كه احمد را تيرباران مىكنند، احمد از دست رفت...» با اينكه رژيم چهرهاى خطرناك، مخدوش و تروريستى از حزب ترسيم كرده بود، ولى به خاطر شرايط و فضاى زندان جمشيديه، مأمورين با احترام بيشترى برخورد مىكردند. مأمورين و زندانبانهاى اين زندان از مأمورين ساواك و شهربانى نبودند، بلكه از دژبانهاى پادگان جمشيديه بودند. ما بعد از مدتى ارتباط خوب و محترمانهاى با آنها يافتيم. آنها تحت تأثير رفتار و اخلاق اسلامى بچههاى حزب قرار گرفته بودند و درصدد اين بودند كه به نحوى به آنها كمك كنند. تهيه و خريد مايحتاج زندانيان يكى از اين كمكها بود. حتى در برخى اوقات استوارى به نام مظفرى در صفوف نماز جماعت زندانيان ديده مىشد. وضعيت غذايى اين زندان از زندان شهربانى بهتر بود. اگر كسى بيمار مىشد، خودمان او را تيمار وتر و خشك مىكرديم. البته اطلاعات پزشكى آقاى محمد پيران(1) و مهارت او در تزريقات و پانسمان در اين زمينه خيلى كارساز بود. برنامههاى مذهبى، جلسات بحث دينى، مباحث تشكيلاتى، كلاس تفسير قرآن، مراسم دعا و مناجات در زندان جمشيديه دنبال مىشد و روز به روز به اعتقاد و غناى انديشه و تفكر ما مىافزود. در اين نشستها، انگيزه ما براى دفاع اسلامى و عزتبخش، در دادگاههاى پيشِرو و اميد به مبارزه در آينده تقويت مىشد. و در اين ميان نقش آقاى محمد جواد حجتى كرمانى براى تعيين چارچوب دفاع و رفع شبهات بسيار سازنده و كارگشا بود. در مراسم عزادارى براى خود برنامه مرثيه سرايى و سينه زنى مىگذاشتيم. در يكى از اين مراسم، هيئت هشت نفره اتاق ما سينه زنان و نوحه گويان از اتاقى به اتاق ديگر رفت. گاهى اين نوحهها حالت سياسى هم پيدا مىكرد. مانند: «اگر زحزب مللى، بگو تو با صوت جلى على على، على على» و ديگران تكرار مىكردند: «على على، على على على على، على على» در مراسم دعاى كميل شبهاى جمعه چند نفر از دوستان ازجمله محسن حاجى مهدى، اكبر صلاحمند و محمدباقر صنوبرى با صداى خوش مداحى مىكردند. البته اجراى برنامههاى مذهبى و مراسم سنتى در جاى خود برگزار مىشد و هيچ يك مانعى براى برنامههاى تفريح، سرگرمى و شوخى نبود. وجود اين برنامهها در انبساط خاطر و سرزندگى حال و روح بچهها خيلى تأثير داشت. به خاطر دارم كه در همين زمينه گاهى دوستان در مواجهه با من با هماهنگى از قبل و به شوخى همخوانى مىكردند:
|