ـ مهدی آوینی، پیشکسوت مهندسی معدن در گفتوگوی روزنامه «دنياي اقتصاد» با او تاریخ شفاهی زندگی و فعالیتش را بیان کرد. قطعهای از این گفتوگو چنین است:
کمی به فرزندتان آقا مرتضی بپردازيم. ايشان در معادن همراه شما بودند؟ وقتي من موته بودم و کار آنجا را شروع کردم، مرتضی نزد من زندگی میکرد و مادرش هم در تهران بود. او به کار معدن علاقهمند بود و روزها با ریيس بخش آزمايشگاه همکاری میکرد. تنها خاطرهای که در معادن از او دارم به همان معدن موته مربوط ميشود. بعد در سال 1345 که من از موته به معدن نخلک منتقل شدم، او هم در تهران وارد دانشکده شد.
ايشان چه رشتهای خواند؟ رشتهای که انتخاب کرد رياضی بود و در اين رشته هم قبول شد. ولی من بعدا ديدم کارتی را که با آن باید ثبتنام كند پاره کرد و دور ريخت. وقتی دليلش را پرسيدم، گفت من رياضی دوست ندارم و خودم میدانم چه رشتهای انتخاب کنم؛ بهموقع در کنکور شرکت میکنم. پس در کنکور رشته معماری شرکت کرد و قبول شد و به دانشکده هنرهای زيبا در دانشگاه تهران رفت و بعد هم در همین رشته فوق ليسانس گرفت. چه زمان وارد کارهای انقلاب شد؟ در مرداد سال 1357 همراه من به آمريکا آمد. وقتی برگشتيم، دنبال کارهای انقلابی رفت. از زمان انقلاب تا شروع جنگ کشور وضعيت آرامی نداشت.
شما موافق کارهای ايشان بوديد؟ صددرصد. بنده خودم آن زمان در بنياد مستضعفان مشغول بودم. بدون شک موافق بودم. ارتباط ايشان با شما چطور بود؟ منزل ما آن زمان دو طبقه بود و ما در دو طبقه مجزا زندگی میکرديم. مواقعی که در تهران بود، روزهای جمعه من را همراه خودش به نماز جمعه میبرد.
متن کامل این گفتوگو را میتوانید در نشانیهای: http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=338247 و http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=338391 بخوانید.
خـاطـرات احمـد احمـد (۱۷) به کوشش: محسن کاظمی انتشارات سوره مهر دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
زندان موقت شهربانى زندان شهربانى داراى يك حياط گرد و ساختمانى سه طبقه در اطراف حياط بود. با اينكه هرچند نفر را در يك اتاق زندانى مىكردند، اما چند نفرى را كه مقاومت و سرسختى كرده بودند ازجمله من، در اتاقى به صورت انفرادى محبوس كردند. اتاق من پنجرهاى مشرف به حياط زندان داشت. پاسبانهاى زندان بسيار بدخلق و بدزبان بودند. چنان با ما برخورد مىكردند كه گويى با حيوان وحشى و درندهخويى طرف هستند. مثلاً وقتى غذا مىآوردند، از شيشه دريچه در به داخل اتاق نگاه مىكردند و منتظر بودند كه زندانى از در فاصله بگيرد و بعد يواش در را باز مىكردند و ظرف غذا را پشت در مىگذاشتند و زود در را مىبستند. شلوارى كه به تن داشتم راحت نبود و اذيت مىشدم. روزى پاسبانى كه توسط برادرم تطميع شده بود به سراغم آمد. وقتى مطمئن شد كه من احمد احمد هستم، پرسيد كه به چيزى احتياج دارى؟ گفتم: «پيژامه مىخواهم ولى پولش را ندارم بدهم.» او گفت كه آن را برايم تهيه مىكند. فرداى آن روز كه بازگشت با خود زيرشلوارى آورد و در فرصتى آن را با سرعت به داخل اتاق انداخت و دور شد. كيفيت غذاها بسيار بد بود. تقريبا هر روز آش و جمعهها آبگوشت به زندانيان مىدادند. در ابتدا من نمىتوانستم آش بخورم. يك روز كه گرسنگى مرا از پا انداخته بود، ظرف آش را جلو كشيدم و با اكراه شروع به خوردن كردم. هنوز چند قاشق بيشتر نخورده بودم كه ناگهان چشمم به جسم سياه و بزرگى خورد كه با حركت قاشق به زير كاسه رفت. قاشق را دوباره گرداندم و ديدم از ميان سياهى آن، كركهاى سفيدى نمايان است. كمى كه دقت كردم ديدم از اين سوسكهاى بزرگ است كه به اصطلاح به آن «روضه خوان» مىگفتند. در آش لِه شده بود. حالم به هم خورد. در روزهاى بعد مرا با نُه نفر در اتاق بزرگترى زندانى كردند. من هيچيك از آنها را نمىشناختم، ولى چهرههايى جوان و اسلامى داشتند. چند روزى كه گذشت اجازه دادند كه با دوستان و خانواده مان ملاقات كنيم. اولين نفرى كه به ملاقات من آمد، يكى از همكارانم بود. او خبر داد كه مدرسه حق شناس پرونده مرا در اختيار اطلاعات شهربانى قرار داده است و نيز خبر داد كه آن خانم معلم، خيلى بى تابى و گريه مىكند. گفتم: «به او بگو كه به پاى من ننشيند و منتظر من نباشد. من حالا حالاها زندان هستم. بهتر است با فرد ديگرى ازدواج كند.» بعد از آن روز ملاقات، وضعيت غذايى زندان تغيير كرد و بهتر شد. شرايط هم كمى سهل شد و اجازه دادند كه صبحها كمى ورزش و نرمش كنيم. چند روزى به همين منوال گذشت و با صحبتهاى حاشيهاى فهميديم كه تمام ده نفرمان عضو حزب ملل اسلامى هستيم، اما از حوزهها و شاخههاى مختلف. هريك به خاطر رازدارى و فضاى نامطمئن، صحبتى در اين خصوص نمىكرديم. با دريافت اين موضوع وضع تغيير كرد. انس و الفت زيبايى بين بچهها به وجود آمد. هرچه كه مىگذشت وضعيت زندان بهتر مىشد. تا آنجا كه پاسبانها از آن برخوردهاى زشت و زننده دست برداشته و حتى درهاى اتاقها را بهروى ما باز مىگذاشتند. به اين ترتيب افراد مىتوانستند براى ديدن هم به اتاقهاى ديگر بروند. وقتى بچههاى حزب در زندان شهربانى شناخته شدند، نماز را به جماعت مىخوانديم. پس از اين آشنايى، سؤالاتى برايمان مطرح شد. ازجمله اينكه، اصلاً اينجا آمدهايم براى چه؟ و حالا كه آمدهايم وظيفه ما چيست؟ چه كار بايد بكنيم؟ آيا با آمدن به زندان همه چيز تمام شد؟ اشتباه حزب يا ما در كجا بود؟ و اين سؤالات ما را به فكر واداشت. به اين نتيجه رسيديم كه قبل از پرداختن به سازندگى جامعه، لازم است كه ابتدا خود را ساخته باشيم. ديديم كه زندان، فرصت خوبى براى خودسازى است. دوستان كار را با گفتن خاطرات و اينكه چه شد حزب كشف شد شروع كردند. بعدها بهبررسى نقاطضعف و اشتباهات حزب نيز پرداختند. در راستاى حركت جديد، در زندان كلاس تفسير قرآن از طرف حجتالاسلام والمسلمين محمدجواد حجتى كرمانى برقرار شد. ما با علاقه زايدالوصفى در آن شركت مىكرديم. آقاى عباس آقازمانى (ابوشريف) تمام آيات جهاد را در قرآن جمع آورى و در اختيار ما مىگذاشت و ما در فرصتهاى مناسب، به حفظ و فراگيرى آن مىپرداختيم. زحمات آقاى محمدجواد حجتى كرمانى(1) در زندان شهربانى و بعد از آن، حقيقتا ستودنى است. تلاشها و تبليغات وى در آشنايى بيشتر و عميق ما با معارف اسلامى سهم بسزايى داشت و توانست روحيات ما را در بيدادگاههاى رژيم تقويت كند. در اين مدت ما تقريبا وقت تلف شدهاى نداشتيم و وقتهايمان با برنامههاى مختلف مانند ورزش، كلاس قرآن، جلسات و مباحث اعتقادى ـ اخلاقى، خاطرات و... مىگذشت. در اين فضا دوستان حزب ملل اسلامى به واسطه اين شرايط و برنامهها توانستند شناخت خوبى نسبت به هم پيدا كنند. همين شناختها در داخل و بيرون از زندان مبناى بسيارى از حركتهاى انقلابى شد. ما به همين منوال نزديك به سه ماه در زندان شهربانى بهسر برديم و براى طى دوران محاكمه در دادگاههاى بدوى و تجديدنظر بهزندان (پادگان) جمشيديه منتقل شديم.
1. حجتالاسلام والمسلمين محمدجواد حجتى كرمانى، فرزند عبدالحسين، در سال 1311 در خانوادهاى روحانى در كرمان متولد شد. از كودكى به فراگيرى علوم اسلامى همت گماشت و در جوانى ملبس به لباس مقدس روحانيت شد. ذهن او از همان كودكى و جوانى به ظلمها و ستمهاى رژيم شاه و عوامل آن حساس بود. او در سال 1330 به قم عزيمت نمود و از محضر آيات عظام اسلام بهره برد. در سالهاى 1340 و 1341 در كرمان به سازماندهى جوانان، تشكيل جلسات وعظ و سخنرانى، نشر جزوات و كتب سودمند در راه آشنايى جوانان با فرهنگ اسلامى مبادرت كرد. او براى مقابله با تبليغات مسيحيت در كرمان با اسقف بزرگ مسيحى و كشيش كليساى كرمان به بحث و مناظره پرداخت و در همين رابطه كتاب جلوه مسيح را تأليف و منتشر كرد. در بهمن سال 1343 پس از ترور حسنعلى منصور به دست شهيد محمد بخارايى، در مسجد جامع تهران سخنرانى كرد و در پى آن دستگير و چند ماه زندانى شد. او پس از آزادى از زندان، در سال 44 به عضويت حزب ملل اسلامى درآمد و به دنبال كشف حزب، به همراه 55 نفر ديگر دستگير شد. پس از محاكمه در دادگاههاى بدوى و تجديدنظر نظامى به ده سال زندان محكوم شد. دفاعيات آقاى حجتى كرمانى در بيدادگاههاى رژيم، از دفاعيات كم نظير و مثال زدنى و از برگهاى زرين تاريخ انقلاب اسلامى است. |