|
|
جستجو
|
سیصدوسیویکمین برنامه شب خاطره - 2گفت: در شبهای خاطره، اول از همه به دنبال آقا مهدی میگشتم تا بپرسم برنامه چیست، اما در اصل دنبال قوت قلبی از سوی او بودم. تا مرحوم خانبانپور را میدیدم، تمام دلشورههایم بابت برنامه تمام میشد. مهمترین نکتهای که همیشه در ذهن داشتم، این است که گاهی در برنامهها فقط به دنبال این هستند که برنامهای اجرا کنند تا تمام شود و برود، ولی به جرأت میتوانم بگویم آقا مهدی به این موضوعها چنین نگاهی نداشت. او صد درصد به صورت دلی کار میکرد.
شهادت نواب صفوی به روایت همسرشدر آن زمان ما در دولاب مستأجر بودیم. یک روز صبح، خانم سیدعبدالحسین واحدی نزد من آمد و بعد از اندکی زمینهچینی، به من گفت: «خانم نیرهالسادات، متأسفانه آقای نواب را [در تاریخ 1334/10/27 هـ.ش] اعدام کردند و شما هم مثل من شدید.» در آن دم، شوکی بسیار شدید و سنگین به من وارد شد. درست مثل این که بیخبر انسان را در یک حوض آن سرد بیندازند. میخواستم فریاد بکشم؛ اما یک مرتبه به خود نهیب زدم و خودم را کنترل کردم و گفتم: «ای همسر نواب صفوی! احساس درماندگی و تألم دشمن را شاد میکند.
مروری اجمالی بر کتاب «بهشت تخریب»خاطرات مرتضی نادرمحمدی، معاون گردان تخریب لشکر 32 انصارالحسین«بهشت تخریب» با دستنوشتۀ کوتاهی از راوی آغاز میشود و پس از فهرست، نگارنده در یادداشت خود به اشتیاق دل یا وسوسۀ قلمش و نیز به دو سال مصاحبه، تدوین و نگارش برای به سامان رسیدن این کار اشاره میکند. متن کتاب از نظر موضوعی، تاریخ شفاهی مرتضی نادرمحمدی، معاون گردان تخریب لشکر 32 انصارالحسین است که طی ده فصل خاطرات خویش را روایت میکند. همچنین در این کتاب از تصاویر بسیاری استفاده شده که به صورت دستهبندی و مرتب با شرح کامل در انتهای هر فصل آمده است.
خاطرات فاطمه نواب صفویفاطمه نواب صفوی، دختر سید مجتبی نواب صفوی، مهمان صدوپنجاهوششمین برنامه شب خاطره (دی 1385) بود. او درباره آخرین ملاقات با پدرش در زندان خاطره گفت و چگونگی ورود و عبور خودش، خواهر، مادر و مادربزرگش تا رسیدن به پدر و آخرین گفتوگوهای پدر و مادربزرگش را روایت کرد. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
مهران، شهر آینهها – 17
در پایگاه موشکی، از کشتههای عراقی، جایی خالی نبود. حدود 100 اسیر در گوشه یک خاکریز جمع شده بودند. بچهها مشغول پاکسازی بودند. سکوهای پرتاب موشک، از گلوله بچهها جان سالم به در برده بودند. تعدادی تانک و خودرو در آتش میسوخت و چند خودرو و هشت تانک نیز سالم به غنیمت گرفته شده بود. نیروهای عراقی که فرار کرده بودند، همگی در باتلاق فرو رفته بودند. بچهها آنها را از باتلاق بیرون میآوردند و میبردند در جمع اسرا. در گوشهای از خاکریز، اجساد پاک شهدا، کنار هم ردیف شده بود.
دیدن پیکر شهدا، مروارید اشکها را بر دشت خاکی گونهها روان میکرد. چهار قبضه دوشکا هم از عراقیها غنیمت گرفته شده بود که از مقر واحد دوشکا درخواست یک تیم نیرو برای استقرار در پایگاه موشکی کردم و خواستم دوشکا با خودشان نیاورند؛ چون دوشکا با مهماتش در پایگاه فراوان بود. ساعت 9 صبح بود که بچههای واحد به پایگاه موشکی رسیدند. آنها را در پشت دوشکاهای غنیمتی مستقر کردم.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|