|
|
جستجو
|
خاطرات روزهای انقلاب دختر اصفهانبعد از انقلاب از طرف جامعه معلمان و آقای تلگینی اول مدیریت مدرسهای نزدیک دروازه تهران که مقطع راهنمایی بود به من دادند؛ مدیر قبلی بیحجاب بود و برای این که حرمتش حفظ شود بازنشستهاش کردند. این خانم فامیل دور ما هم بود و من را پیشنهاد داده بود که به جایش مدیر شوم. من تجربه این کار را نداشتم و برایم پذیرفتن این مسئولیت سخت بود اما بالاخره قبول کردم و در مهلت کم، برنامه دو مدرسه را نوشتم و هماهنگ کردم. بعد از آن، مدیر مدرسه فردوس یا همان شاهدخت سابق شدم که حدود ۱۳۰۰ دانشآموز داشت.
مروری کوتاه بر کتاب «فراتر از ستارههایم»خاطرات سرهنگ محمدولی محمودی هرسینی«تقدیم به یادگاران نخلهای سوخته! لحظههای ایثار؛ انفجار بمب و مینهای عمل کرده! پیشکش به جانبازان گمنام؛ شما که غمتان نامحدود است!» «فراتر از ستارههایم» با این تقدیمنامه که حس و تصویر را به هم میآمیزد شروع میشود. بعد از صفحۀ فهرست، دستخط کوتاه تأییدیۀ سرهنگ محمدولی محمودی هرسینی و سپس مقدمۀ سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس و در ادامه، پیشگفتار مؤلف (گردآورندۀ اثر) میآید. کتاب ده فصل دارد. بعد از متن اصلی کتاب که بر اساس پرسش و پاسخ تنظیم شده، نقشهها و تصاویر سیاه و سفید با کیفیت نسبتاً خوب و سپس نمایه و سرانجام کتابنامه درج شدهاند.
خاطرات محمدمهدی عبدخداییمحمدمهدی عبدخدایی، از مبارزان علیه حکومت پهلوی و از اعضای جمعیت فدائیان اسلام در سالهای مبارزه و دبیرکل اکنون این جمعیت، مهمان صدوپنجاهوششمین برنامه شب خاطره (دی 1385) بود. او درباره ماجرای پنج شب مخفی شدن در منزل مرحوم آیتالله طالقانی و پیشنهاد شهید نواب صفوی برای رفتن به منزل مرحوم ذوالقدر خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
مهران، شهر آینهها – 15
به بالای خاکریز رفتم. در کنار هم نشستیم و رادیو غنیمتی حاتم را روشن کردیم. با مارش عملیاتی که رادیو پخش میکرد، شروع به خوردن کردیم. هنوز چند لقمه از گلویمان پایین نرفته بود که یک پاترول سفید، با خط سبز، توجهم را جلب کرد. چون از طرف پایگاه موشکی خارج شده بود و به سرعت به طرف ما میآمد. حدس زدم باید عراقی باشد. دوربین را برداشتم و ماشین را ـ با دوربین ـ تعقیب کردم. به 100 متری ما که رسید، فهمیدم که عراقی هستند.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|