شماره 518    |    24 آذر 1400
   

جستجو

مروری اجمالی بر کتاب «از آلاچیق تا سنگر»

خاطرات عباسعلی درگاهی

روی جلد «از آلاچیق تا سنگر» تصویر تأمل‌برانگیز رزمنده‌ای نقش بسته که بیرون از سنگر در پناه خدایش سر به سجده برده و در پشت جلد کتاب، روایتی چندخطی از فتحی عظیم درج شده است: «نیروهای رزمنده با مشاهدۀ انهدام تانک‌های عراقی با فریادهای الله‌اکبر از خاکریز به سمت عراقی‌ها سرازیر شدند و ساعت چهار صبح بود که با بی‌سیم به ما خبر دادند، پیشروی نیروهای گردان علی‌اکبر و گردان میثم و گردان‌های دیگر که در محاصرۀ نیروهای عراقی بودند، آزاد شدند و آتش توپخانه‌ها و تانک‌های دشمن هم کمتر شد...»

خاطرات نجاتعلی اسکندری

در آخرین سال مأموریتم در مرزهای خوزستان، صدام حسین کویت را اشغال کرد و ملت عراق را درگیر جنگی ویرانگر کرد. این دقیقاً انعکاس اعمال و رفتارهای حاکمان کویت بود که جزیره بوبیان را در اختیار صدام قرار داده بودند تا در جنگ علیه ما استفاده کند؛ به علاوه کمک‌های وسیع اقتصادی و تسلیحاتی که پول آن را کویت می‌پرداخت و به بغداد سرازیر می‌شد. حالا چوب خدا بر سرشان فرود آمده بود و امیر کویت همین‌قدر فرصت کرد که با دمپایی و لباس خواب سوار بر هلی‌کوپتر شود و از کاخش فرار کند تا سر از استخبارات بغداد در نیاورد.

خاطرات مهدی چمران

مهدی چمران، جانشین فرمانده ستاد جنگ‌های نامنظم و برادر شهید دکتر مصطفی چمران، مهمان صدوهشتادو‌سومین برنامه شب خاطره(تیر 1388) بود. او درباره ماجرای رفتن شهید دکتر مصطفی چمران و یارانش به اهواز برای شکار تانک‌های عراقی و خاطره گفت. این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

مهران، شهر آینه‌ها – 13

فوراً از کنار آنها دور شدم. در روی جاده شروع به دویدن کردم. آمبولانسی در حرکت بود. جلویش را گرفتم و آنها را فرستادم سراغ سنگری که منگلی و اسیر عراقی در آن بودند. به دویدنم ادامه دادم. در فاصله 50 متری‌ام، یک عراقی از داخل نیزار خارج شد و قصد داشت به آن طرف جاده برود. در حال دویدن، چند تیر هوایی شلیک کردم. عراقی دستهایش را بالا برد. به او رسیدم. خنده بر لب داشت. نمی‌دانم به زبان عربی چه می‌گفت. از حرفهایی که می‌زد، فقط «اسیر فی امان»‌را فهمیدم.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.