|
|
جستجو
|
اخبار تاریخ شفاهی آبان 1400به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، «خبرهای ماه» عنوان سلسله گزارشی در این سایت است. این گزارشها نگاهی دارند به خبرهای مرتبط با موضوع سایت در رسانههای مکتوب و مجازی. در ادامه خبرهایی از آبان 1400 را میخوانید.
مروری بر کتاب «چادر گُلگُلی»برگی از تاریخ شفاهی انقلاب و جنگ به روایت صدیقه اردکانیروایت از زمانی شروع میشود که راوی (صدیقه اردکانی) از جد مادریاش و ایستادگی او در برابر رضاخان میگوید که قانونِ لباس متحدالشکل و کشف حجاب را در کشور اجرا کرده بود: «پدربزرگم، سید محمد حسینی سرابی، از خادمان مسجد گوهرشاد بود. ایشان با کارهای رضاخان مخالفت میکرد. رژیم میخواست با این قانون، روحانیان و همۀ کسانی را که لباس سنتی داشتند، خلعلباس کند. برای همۀ مردها لباس متحدالشکلی تعیین شده بود. پدربزرگم میگفت: ما لباس آباواجدادیمان را کنار نمیگذاریم که کلاه شاپو بپوشیم و اوسار به گردنمان بیندازیم.» اوسار همان افسار در لهجۀ محلی و کنایه از کراوات بود.
خاطرات رسول ملاقلیپورزندهیاد رسول ملاقلیپور کارگردان، تهیهکننده و فیلمنامهنویس سینمای جنگ، مهمان صدوچهلوچهارمین برنامه شب خاطره (آذر 1384) بود. او درباره فرار از ترکشها در مرحله دوم عملیات آزادسازی خرمشهر و ماجرای کندن زمین و برخورد دستش به مار خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
مهران، شهر آینهها – 11
در بالای خاکریز نشسته بودیم. صدای بیسیم بلند شد؛ مرا صدا میزد. بچههای واحد بودند که با قایق به این طرف رود آمده بودند. چون به منطقه آشنایی نداشته، موقعیت ما را بلد نبودند، کسب تکلیف کردند. به آنها گفتم: ـ با سرعت، جاده خاکی را بگیرید و جلو بیایید.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|