تأملات کتابدارانه پیرامون تاریخ شفاهی (4)
تخصیص موضوع (2)
یکی از موضوعاتی که در کنار تاریخ شفاهی، مشکلاتی برای فهم آن بهوجود آورده گونه «خاطرات» است. ظاهراً برای روشن شدن موقعیت موضوعی تاریخ شفاهی، از ورود به خاطرات گریزی نیست. به نظر میرسد دو عامل این شبهه را سبب شده است یکی ذات سرگذشتپژوهی در روش تاریخ شفاهی و اتکا بر روایت فردی است که با خاطرات وجه مشترک دارد دلیل دوم خاستگاه اصلی برخی از فعالان تاریخ شفاهی است که عموماً از حوزه «خاطرهنگاری» به این رشته ورود کردهاند و تجربیات خود را در زمره کارشناسیهای تاریخ شفاهی برشمردهاند. اکنون این گروه با عنوان «شفاهیکاران»، فعالان هر دو حوزه خاطرات و تاریخ شفاهی بهشمار میآیند. این یادداشت در نظر دارد به گونهای از خاطرات بپردازد که با روش تاریخ شفاهی فراهم میآید و تا کنون مصداقی از تاریخ شفاهی محسوب شده است. این خاطرات، که «خاطرات دیگرنوشت» نام گرفتهاند از طریق مصاحبه، تدوین و نگارش حرفهای مبتنی بر کارشناسی فرد خاطرهنگار فراهم میآیند، ما ـ با نگاه کتابخانهای – آنها را در زمره «خاطرهنگاریها» قراردادهایم و از «خاطرهنویسی» متمایز کردهایم. در اینجا، مفهوم «نگارش» از «نوشتن»، و «نگارنده» از «نویسنده» جدا شده است و بخشی از تألیف که برای پدیدآمدن مطالب و کتابها نیاز به گزارش یافتههای مطالعاتی و پژوهشی بوده و بازروایی کارشناسانه و هنرمندانه گفتههای دیگری است نگارش محسوب شده است. اصطلاح «خاطرات دیگرنوشت» نیز، همچون برخی ترکیبهای ساخته شده، نادرست بهنظر میرسد. پیش از این گفته شد که اشتیاق فرهنگی ما در تقسیم موضوعات، با ساخت متضاد لفظی آنها ـ بهجای تخصیصشان ـ به حوزههای متعدد سرگذشتنگاری نیز تسری پیدا کرده است. «خاطرات دیگرنوشت» در مقابل «خاطرات خودنوشت» از همین سنخ است. در حالی که خاطره بهدلیل ماهیت خودروایی، امکان دیگرنوشت بودن را ندارد و همه خاطرات ذاتاً خودنوشت هستند. با ملاحظه این ویژگی، حتی واژه «خودنوشت» در اصطلاح «خاطرات خودنوشت»، حشو و زاید بهنظر میرسد اما بهلحاظ منطقی، استفاده از آن در گونهشناسیها بلامانع است. شاید این تخصیص ـ خاطرات خودنوشت ـ بدون توجه به ویژگی خاطرات، با تأثیرپذیری از تخصیص «خودزندگینامه» یا «زندگینامه خودنوشت» (autobiography) از «زندگینامه» (biography) بهوجود آمده است. در این خصوص گفتنی است زندگینامه یک فرد را دیگری ـ غیر از سوژه ـ روایت یا گزارش میکند و اگر زندگینامه آن فرد توسط خود وی گزارش شود «خودنوشت» محسوب شده و ویژگی جدیدی ایجاد میکند که تخصیص موضوع را در پی دارد؛ اما در خاطرات عکس این روند صادق است. با این حال قبول کردهایم خاطراتی که توسط صاحب خاطره نوشته و مکتوب شده با خاطرات کسی که فرد دیگری آن را به «کتاب خاطره» تبدیل کرده است دوگونه متفاوت از خاطرهنویسی و خاطرهنگاری باشد. نوع دوم، یعنی خاطرات تألیفی و تدوینی که کسی، بهعنوان کارشناس خاطرهنگار، از ماحصل مصاحبهها و خاطرات شفاهی (خاطرهگفتههای ضبط شده) فرد صاحب خاطره، تدوین و نگارش میکند اکنون به دو شکل «تکنگاشت» و «پرسش و پاسخ» منتشر شدهاند. در هر دو گونه مذکور، ممکن است مصالح و مستندات، به «روش تاریخ شفاهی» فراهم آمده باشند اما در تکنگاریها، کیفیت و چگونگی استفاده از این روش، بهسبب یکپارچگی روایت مکتوب و نگارش تأثیرگذار آنها، از متن حاصله محو شده است که این ویژگی، نهتنها از کاستیهای اینگونه از خاطرات منتشره نیست بلکه با ملاحظه کیفیت و سبک نگارش آنها، از امتیازات خاطرهنگاریها محسوب میشود. در مقابل، گونهای که در قالب پرسش و پاسخ منتشر شده، بهدلیل انقطاع و پراکندگی روایت و خوشخوان نبودن، از کاستیهای خاطرهنگاریها محسوب میشود. البته یادمان باشد که در اینجا صحبت از «کتاب خاطره»، یکی از انواع نگارش در «ادبیات مستند» است نه اسناد یا مدارک تاریخی. همواره از خاطرات منتشره، در کنار مستندات تاریخی و سرگذشتنامهای، نثر روان، تأثیرگذاری روزآمد اجتماعی و لذتبخشی در خواندن و دارا بودن کشش مطالعه در فراز و فرود روایت انتظار است که از دیگری نیست. بنابراین، از آنجا که مهمترین دلیل پیدایی روش تاریخ شفاهی، تاریخچهپژوهی مقولههای مختلف معاصر، در مراجعه به شاهدان وقایع و مؤثران گسترش دانش است تنها بخشی از هر «کتاب خاطره» که با این روش فراهم آمده است بهتناسب اهمیت صاحبان خاطرات، میتواند برای تبیین نقش موضوعی صاحب خاطره کارآمد باشد. با این ملاحظه، گزیدهسازی خاطرات جمعی از افراد مؤثر در یک موضوع و انتشار آن به شکل «مجموعه خاطرات»، با هدف مطالعات موضوع، خاطرات منتشره را به منابع تاریخشفاهی نزدیکتر خواهد کرد. همچنین یکی از ویژگیهای منابع تاریخ شفاهی، قرار داشتن فرد مصاحبهشونده ذیل مجموعه افراد شناسایی شده و مؤثر در گسترش یک دانش یا یک واقعه است و احصای اطلاعات وی بهقصد مطابقه و تجمیع با داشتههای سایرین صورت میگیرد. بدین سبب نشر منفرد خاطرات، بدون ملاحظه این ویژگی، به شکلگیری مطالعات موضوعی، کمک چندانی نخواهد کرد. مثلاً اگر کتاب «خاطرات عزت شاهی» در فرآیند احصای منابع مربوط به تاریخ سیاسی «زندان و زندانیان دوره پهلوی» یا «تاریخچه حزبهای سیاسی معاصر ایران» در کنار مصاحبههای سایر شاهدان و مؤثران این موضوعات فراهم آمده باشد به سبب ایجاد بستر مطالعات تاریخی، علاوه بر قرار داشتن در گونه خاطرات، در زمره منابع تاریخ شفاهی نیز ملاحظه خواهد شد و امکان موضوعدهی کتابخانهای، به شکل زیر، برای آن وجود خواهد داشت. 1. مطهری، عزتالله، 1325 ـ ـ خاطرات؛ 2. ایران ـ تاریخ ـ پهلوی، 1320-1357 ـ زندان و زندانیان ـ تاریخ شفاهی؛ 3. حزبهای سیاسی ـ ایران ـ تاریخ شفاهی.
21 بهمن 1390 نصرتالله صمدزاده کتابدار کتابخانه تخصصی جنگ حوزه هنری nsepost@gmail.com
زیتون سرخ (۶۲) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
روزبه هميشه آخرين مد لباسها را ميپوشيد. تا هفت سالگي، همه لباسهاي روزبه را عمويش، شاهپور تهيه ميكرد. آن ايام شاهپور، در كارخانه ذوبآهن شاهرود كار ميكرد و خرج مادرش و محمد را هم او ميداد. پانزده روز تعطيلي را در شاهرود مانديم و روز سيزده فروردين 1362 به تهران برگشتيم. روحيه خودم و بچهها به كلي عوض شده بود. دوباره من ماندم و زندگي. بچهها را به مهدكودك ميگذاشتم و ميرفتم دبيرستان. روزي از مهدكودك تلفن كردند و گفتند كه بروم آنجا. با دلهره و نگراني از مدرسه رفتم مهدكودك. معلوم شد پاي روزبه درآمده است. با بچهها فوتبال بازي كرده، شوت زده و پايش به هوا پريده است. جالب آنكه تا آن روز مهدكودكيها نميدانستند كه پاي روزبه مصنوعي است! روزبه خيلي راحت و بدون آنكه كسي متوجه شود، راه ميرفت و جست و خيز ميكرد. مسئول مهدكودك گفت: «خانم ببخشيد! ما نميدانستيم پاي بچه شما مصنوعي است. اصلاً هم معلوم نبود كه روزبه پاي مصنوعي دارد. اگر ميدانستيم نميگذاشتيم فوتبال بازي كند.» ـ مانعي ندارد. حتماً بگذاريد فوتبال بازي كند و مثل بچههاي ديگر بدود و جست و خيز كند. مثل يك بچه كاملاً سالم با او رفتار كنيد. براي خودش هم بهتر است. نوك پاي روزبه بر اثر زمين خوردن ضرب ديده بود و درد شديدي داشت. روزبه را بغل كردم و در ماشين گذاشتم و به خانه بردم و طبق معمول زرده تخممرغ روي پايش گذاشتم تا ورم پايش بخوابد و بتواند از پروتز و پاي مصنوعي استفاده كند. چند روزي در خانه ماند و خوب شد. خانوادهام و بهخصوص خالهام خيلي اصرار داشت كه ازدواج كنم. خالهام ميگفت: «تو هنوز سي سالت نشده. براي بيوه ماندن خيلي جواني. تا بچههايت بزرگتر نشدهاند ازدواج كن.» ـ دلم نميآيد بعد از علي با كس ديگري ازدواج كنم. ـ خالهجان. علي رفت. تو كه نميتواني تا آخر عمر تنها بماني. اگر تو هم رفته بودي و علي مانده بود، همين كار را ميكرد. زن و مرد به هم نياز دارند. تا كي ميخواهي تنها در اين شهر بي در و پيكر و شلوغ زندگي كني؟ براي بچههايت هم بهتر است. سايهاي بالاي سرشان هست. ـ يعني من سايه سر بچههايم نيستم؟ ـ هستي. اما سايه مرد روي سر خانه بودن چيز ديگري است. همه كارهاي زندگي از عهدة يك زن تنها برنميآيد. يك روز روزبه و لاله در اتاق بازي ميكردند. روزبه لاله را هل داد. لاله افتاد زمين و غش كرد! فوراً او را بغل كردم كه به بيمارستان ببرم. اما در آغوشم به حال طبيعي برگشت. نزد دكتر متخصص رفتم. دكتر به دقت لاله را معاينه كرد و گفت: «اثرات دوران بارداري شما است. مواظب باشيد ديگر غش نكند. روي مغزش تأثير منفي ميگذارد.» روزبه، لاله را خيلي دوست داشت. اين ماجرا كه پيش آمد، علاقه روزبه بيشتر شد و هميشه سعي ميكرد حق را به لاله بدهد؛ اگرچه به ضرر خودش باشد. يك بار لاله خيلي اذيتم كرد. من به جز يك بار، هرگز روزبه و لاله را كتك نزدم. |