تأملات کتابدارانه پیرامون تاریخ شفاهی (2)
واژهشناسی (2)
در ابتدای این مطلب از خوانندگان محترم تقاضا میشود به موارد مطروحه این یادداشت و یادداشت قبلی، که اساس و شالوده و همچنین مفروضات این سلسله مطالب خواهند بود، دقت کافی نمایند. از تنوع آثار منتشرهای که در اکثر رشتههای علوم و فنون، در زمره «تاریخ شفاهی» وجود دارد چنین به نظر میرسد که این فعالیت امری میان رشتهای است. در فعالیتهای میانرشتهای، تعدادی از واژگان، که ترکیبها را میسازند ما را در تشخیص «اساس و پایه» برخی از فعالیتها به اشتباه میاندازند. یکی از این واژگان، پیشوند «تاریخ» است که در ترکیبها، بعضاً اصطلاحهای تخصصی را ساخته است. مثل «تاریخ شفاهی»، «تاریخ فرهنگی»، «تاریخ پزشکی»، «تاریخ ادبی»، «تاریخ فلسفه» و امثالهم. در برخی از این ترکیبها، «تاریخ» در معنای مطالعه، گفتمان و سرگذشت ملاحظه شده است. در معنای اخیر ـ سرگذشت ـ شاید درستتر میبود که از واژه «تاریخچه» بهره گرفته میشد با وجود این، جایگزینی واژه «تاریخ» به جای «تاریخچه» در کلماتی که ساخته شده است، با توجه به استباط من از لغتنامهها و دستورهای زبانشناختی، نادرست به نظر نمیرسد، اما ترکیبهای به وجود آمده را، در اذهان، به اشتباه در کنار «علم تاریخ» قرار داده است. شاید مقایسه زیر منظور نگارنده را روشنتر نماید. مثلاً ترکیب «تاریخ پزشکی» در تلقی اولیه تداعی کننده تاریخ، و کاربردی کردن رشته تاریخ در شاخه علوم پزشکی است در حالی که این تلقی نادرست بوده و مراد، همان تاریخچه یا سرگذشت پزشکی است؛ گرایشی از علوم پزشکی که «چگونگی»، «چرایی» و «عاملیت=چه کسی» را در رشد و پیشرفت دانش پزشکی در «زمان» و «مکان» معین تحلیل، بررسی و گزارش میکند. برای این تحلیل و بررسی نیاز حتمی به تخصص دانش پزشکی برای شناخت بیماریها و درمان آنهاست. این ترکیب را مقایسه کنید با اصطلاح «مهندسی پزشکی» که آن هم از واژه «پزشکی» ساخته شده است. اما به معنای کاربردی کردن رشته مهندسی، در خدمت علوم پزشکی است و گرایشی از تکنولوژی یا مهندسی است نه پزشکی؛ یا از همین منظر «کتابداری پزشکی»، شاخهای از دانش کتابداری است که در خدمت سازماندهی و اطلاعرسانی منابع پزشکی قرار میگیرد. بنابراین، ترکیب «تاریخ شفاهی» به سبب مفاهیمی که از «سرگذشتپژوهی به طریق شفاهی» در خود مستتر دارد مبحثی صرفاً خاص «علم تاریخ» نیست و حتی قبل از اینکه یکی از انواع منابع شفاهی یا نگارشی را تشکیل دهد، به نظر میرسد یک «روش مطالعاتی» در تمام رشتههای علوم و فنون است. اگر این نظر درست باشد، مصاحبه حرفهای، مبتنی بر تخصص در هر رشته از علوم و فنون، شرط اولیه چنین مطالعهای خواهد بود و استفادهکنندگان چنین روشی، الزاما مورخان و تاریخنگاران (با گرایش علم تاریخ) نخواهند بود. با این ملاحظه، تمام پژوهشگران علوم و فنون، برای پیشبرد مطالعات تاریخی در رشتههای تخصصی خود، و تکمیل دادههای اسنادی و استنادی رشته خود، برای مطالعات امروز و آینده، از چنین روشی بهرهمند خواهند بود. گرچه به سبب فراوانی سرگذشتنامههای مشاهیر سیاسی، نظامی و اجتماعی و غلبه سرگذشتهای مؤثران تاریخ و تاریخسازان بر سایر رشتههای علوم، «سرگذشتپژوهیها» عموماً تداعیکننده «علم تاریخ» هستند، اما فیالواقع سرگذشت مشاهیر هر رشته و گرایش علمی، همچون تاریخچه آن، در زمره مطالعات و پژوهشهای همان رشته محسوب میشود. با تحقق چنین مفروضاتی، ترکیب «تاریخ شفاهی» در شناسا و متمایز کردن و بهوجود آوردن انواع موضوعات کتابخانهای بسیار کارآمد خواهد بود. مثلاً توجه کنید به موضوعات پیشنهادی زیر در شاخه مطالعات پزشکی: پزشکی ـ ایران ـ تاریخ شفاهی (در این موضوع، تاریخ شفاهی مبین استفاده پژوهشگر از مصاحبه تخصصی برای تاریخچهپژوهی یا تاریخپژوهی و مطالعه سیر دانش پزشکی در ایران است). پزشکان ـ ایران ـ تاریخ شفاهی (در این موضوع، تاریخ شفاهی جای سرگذشتنامه نشسته است و مبین استفاده نویسنده از مصاحبه تخصصی برای زندگینامهنگاری پزشکان معاصر ایرانی است).
۷ بهمن 1390 نصرتالله صمدزاده کتابدار کتابخانه تخصصی جنگ حوزه هنری nsepost@gmail.com
زیتون سرخ (۵۸) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
رانندگي كردن هم خود مصيبتي بود. لاله دائم بايد شير ميخورد. حال روزبه هم كه معلوم بود. روزبه را جلو، كنار خودم، مينشاندم و لاله را در بغلم، زير سينهام ميگذاشتم. لاله شير ميخورد و من رانندگي ميكردم! به خاطر آنكه راحت باشد مقنعه بلندي دوخته بودم. لاله را زير مقنعه ميگذاشتم تا هرچه ميخواهد بخورد. روزبه هم شيطنت و جست و خيزهاي كودكانه خودش را داشت. با چنين آرامشي در خيابانهاي شلوغ و پرترافيك تهران رانندگي ميكردم. يادم ميآيد يك بار در همان حالتي كه شرح دادم از چراغقرمز عبور كردم. بلافاصله پليس آمد، سوت زد و من متوقف شدم. پليس آمد بالاي سرم، وقتي وضع من و بچهها را ديد. گفت: «خانم چرا چراغقرمز را رد كردي؟» ـ آقا به خدا نديدم. پليس با خالت خاصي گفت: «اگر من هم جاي شما بودم نميديدم.» ـ حالا چه كار كنم. جريمهام ميكني! ـ نه! برو. اما احتياط كن. روزي با همان وضعيت داشتم رانندگي ميكردم. يك ماشين بنز گرانقيمت هم جلوي من حركت ميكرد. سرعت هر دوي ما زياد بود. راننده بنز ناگهان ترمز كرد. فاصله ما كم بود. من هم از پشت محكم با بنز برخورد كردم؛ طوري كه چراغهاي عقب و شيشهاش شكست. بر اثر شدت برخورد، روزبه زير صندلي جلو پرتاب شد. لاله هم كمي جابهجا شد اما به شير خوردن ادامه داد! بنز خسارت ديده بود. رانندهاش با عصبانيت پياده شد و به طرفم آمد. در همين هنگام من خم شدم كه روزبه را از زير صندلي بيرون بياورم. در همين وقت راننده بنز با عصبانيت بالاي سرم رسيد. مرا كه در آن حالت ديد مثل اينكه روي او آب يخ ريختند. با حالت خاصي گفت: «خانم معذرت ميخواهم. تقصير من بود. عابر آمد جلو و ناچار ترمز كردم.» ـ آقا شما بايد ببخشيد. به ماشينتان خسارت زدم. ـ نه خانم! تو ببخش. من مقصر بودم. اصلاً مانعي ندارد. براي خودتان يا بچهها مشكلي پيش نيامد؟ ـ نه. ـ پس من بروم؟ ـ بله!
مهر كه شروع شد، صبح زود بچهها را از خواب بيدار ميكردم، سوار ماشين ميكردم و به مهدكودك ميبردم و خودم ميرفتم دبيرستان. روزبه حدود سه ساله و لاله هم يك سال و يك ماهه بود. هر دو غذا ميخوردند. شب برايشان غذا درست ميکردم و در ظرف ميريختم و صبح ميبردم مهدكودك. در دبيرستان در فاصله ساعت دوازه تا يك ظهر، وقت نماز بود. من از فرصت استفاده ميكردم، سوار ماشين ميشدم و خودم را به مهدكودك ميرساندم تا غذاي بچههايم را بدهم. لاله و روزبه به جز من، از دست كس ديگري غذا نميخوردند. ناچار بودم خودم آنهمه راه را بروم و به آنها غذا بدهم و دوباره با سرعت زياد به مدرسه بروم و خودم را سر كلاس درس برسانم. |