تأملات کتابدارانه پیرامون تاریخ شفاهی(1)
واژهشناسی (1)
با اینکه بیش از 20 سال از ورود جدی به مطالعات تاریخ شفاهی میگذرد اما هنوز این گونه علمی جایگاه مناسبی در تفکیک علوم ذیل دانش کتابداری و اطلاعرسانی ندارد و هنوز در زمره نوعشناسیهای کتابخانهای قرار نگرفته است و جویندگان منابع از جستوجوی این واژه در بانکهای کتابخانهای ره به جایی نمیبرند. شاید مهمترین دلیل آن باشد که بهرغم تلاش برخی از کارشناسان تاریخ، علوم اجتماعی و ادبیات، هنوز اجماعی در نوعشناسی «تاریخ شفاهی» بهوجود نیامده است. برخی آن را گونهای میانرشتهای میشمارند برخی دیگر در زمره تاریخ میدانند و کارشناسان تاریخ و مورخان را اصلح برای ورود به آن میشمارند و عدهای نیز با نزدیک کردن آن به سایر گونهها همچون خاطرات و زندگینامهها، آن را با ادبیات و مباحث اجتماعی قرین میکنند. کتابخانهها، بهویژه کتابخانههای مرجع و تخصصی مهمترین زیستگاه پژوهشی منابع بهشمار میآیند. با این ملاحظه ممکن است درصورت عدم تخصیص موضوعات و نبود جایگاه مناسب برای آنها در نظام کتابداری و اطلاعرسانی، صدماتی به رشد و توسعه یک دانش بهویژه در عرصه ملی وارد شود. نگارنده این سطور در تلاش است تا با طرح برخی سؤالات و گسترش موضوع، عمدتاً از منظر دانش کتابداری و اطلاعرسانی، نقاط متمرکزی برای مطالعات پیرامون برخی از حوزههای علمی و، در اینجا، برای تاریخ شفاهی ایجاد کند و با پیشنهاد رهیافتی جدید به این دانش نوظهور، علاقهمندان را بهسوی آن دعوت نماید تا از حاصل داد و ستد مطالعاتی، شاید گشایشی در زندگی کتابخانهای این موضوع پدید آید. این تذکر در ابتدا لازم مینماید که خوانندگان، در این یادداشتها، با واژگان و عباراتی همچون «به نظر میرسد»، «شاید»، «گمان میرود»، «ظاهراً» و امثالهم، فراوان مواجه خواهند شد و مؤید آن است که نگارنده از ذکر این مطالب فقط قصد طرح مسئله و گسترش موضوع و ذکر مفروضات اولیه را دارد و خود را ذیصلاح در «کارشناسی تاریخ شفاهی» نمیشناسد. یکی از این مسئلهها، مبحث «واژهشناسی» اصطلاح «تاریخ شفاهی» است. از منظر ملی به نظر میرسد این واژه نیز وارداتی و ترجمه «اُرال هیستوری» (oral history) است. هنوز به درستی نمیدانیم که قبل از رواج ترجمه این اصطلاح در ایران، در پیشینهشناسی فرهنگ مکتوب و شفاهی ما، نظیرهای به غیر از خاطرات داشته است یا نه؟ اما مهمترین مسئلهای که باعث نگارش این یادداشت شده است، توجه دادن مخاطب به ترجمه واژه oral history به تاریخ شفاهی است که ظاهراً مثل اکثر سهلانگاریهای ما در ترجمه، منشأ پدیدآمدن بسیاری از شبهات شده است. به نظر میرسد پیدایی این اصطلاح در فرهنگ غیر ایرانی و لاتین، با هدف جداسازی سرگذشتها به ویژه سرگذشتهای مکتوب از شفاهی صورت گرفته است اگر این احتمال درست باشد سرگذشتهای مکتوب، زندگینامه (biography) محسوب شدهاند و سرگذشتهای شفاهی، تاریخچه شفاهی (oral history). توجه کنید که پسوند «گرافی» (graphy)، که معادل پسوند «نامه» (مکتوب و کتابت) در زبان فارسی است، اگر در واژهای وجود داشته باشد نمیتوان آن واژه را، با واژه oral (زبانی یا شفاهی) توأمان بهکار برد. در زبان انگلیسی، که زبان مبدأ اینگونه اصطلاحات محسوب میشود، تا حد امکان این ملاحظات به درستی رعایت شده است اما در زبان فارسی سهلانگاریهای متعددی در این خصوص به چشم میخورد، مثل اصطلاح «کتاب صوتی»، «کتاب شفاهی»، «زندگینامه شفاهی» و مواردی نظیر اینها؛ که در آنها پسوند «نامه» به مثابه پسوندی که دال بر مکتوب بودن است یا واژه «کتاب»، در کنار واژه «شفاهی»، برای خلق اصطلاحی جدید بهکار رفته است. همچنین نگارنده با توجه به قرائن موجود گمان میبرد که کیفیت و کمیت این دانش ـ تاریخ شفاهی ـ در مبدأ پیدایی نیز سیر تحولی داشته است و آنچه که امروزه به عنوان oral history در مبادی اولیه، مطرح میشود الزاماً همانی نیست که در ابتدا منظور آن فرهنگ بوده اما شکل گسترش یافتهتری از مقصود ابتدایی است که از آن چندان دور نشده و تغییر مفهومی ویژهای نیافته است. بنابراین، اگر این تلقی واژهشناختی فوق، درست فرض شود، همان روشی که دانش کتابداری برای تخصیص رده و موضوع برای سرگذشتنامهها، اعم از زندگینامههای افراد یا تاریخچههای وقایع و مناطق و امثالهم، در نظر میگیرد میتواند برای تاریخ شفاهی هم به کار گرفته شود. یعنی چنانچه محتوای اینگونه آثار، بهبهانه مطالعه سیر مشارکت فعالان در گسترش یک دانش و واقعه پدید آمده باشد، میتوان صرف نظر از ظاهر آنها که روایتهایی از زندگی اشخاص هستند، عملاً آنها را تاریخچه دانشی خاص دانست مثل ادبیات، حقوق، اقتصاد، شیمی، فیزیک، پزشکی و غیره. در این صورت، مسلماً، آنها ذیل همان موضوعات ردهبندی و تفکیک خواهند شد و اگر فارغ از حوزه علوم و فنون، صرفاً معرف شخصیتی از عناصر سازنده عامه مردم یا بیانگر نقش اجتماعی آنها در دورههای تاریخی متعدد باشند در زمره منابع تاریخی و اجتماعی بهشمار میروند.
30 دیماه 1390 نصرتالله صمدزاده کتابدار کتابخانه تخصصی جنگ حوزه هنری nsepost@gmail.com
زیتون سرخ (۵۷) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
دستپاچه شدم و نميدانستم چه كار كنم. مأمور راهنمايي آمد و گفت: «خانم! چرا حركت نميكنيد؟ برويد!» شوهر خالهام گفت: «آقا! اين خانم هنوز ناشي است!» خوشبختانه در همين موقع ماشين روشن شد و حركت كردم. برايم خيلي سخت بود. هرطور بود رسيديم منزل مادرم. كمي مانديم. وقت برگشتن شوهر خالهام گفت: «من نميآيم. تو خودت برو!» ـ چه ميگوييد؟ ـ شنيدي! ـ من بلد نيستم رانندگي كنم. ـ به من چه ربطي دارد!؟ ـ بچههايم خانه خاله ماندهاند. بايد بروم سراغشان. ـ برو. چه كسي گفته نرو. اما من همينجا ميخواهم بمانم. با تو هم نميآيم! ميخواهي تو هم بمان، فردا با هم ميرويم. ـ بچههايم چه ميشوند؟ خانه شما هستند. ـ اين ديگر مشكل خودت است! خيلي عصباني و ناراحت شدم. با قهر و غضب از منزل مادرم بيرون آمدم، سوار پيكانم شدم و از همانجا تا منزل خالهام رانندگي كردم و گريستم. به مظلوميت و بيپناهي خودم گريه كردم. نفهميدم كي به مقصد رسيدم. وقتي با چشمان سرخ و ورمكرده به خانه خالهام رسيدم، خالهام ترسيد و گفت: «چيزي شده خالهجون!» همانطور كه گريه ميكردم گفتم: «يحيي خان مرا ول كرد. مجبور شدم تنها بيايم سراغ بچههايم.» نزد خالهام به شوهرش فحش دادم، با قهر بچههايم را سوار ماشين كردم و به خانه بردم. وقتي به خانه رسيدم با خود گفتم: «اِ ناهيد! اينهمه راه را تنهايي آمدي. اتفاقي هم نيفتاد!» همانجا متوجه شدم كه يحيي خان چه خدمتي به من كرده است. بعدها به من گفت: «اگر آن شب با تو برميگشتم، به دلگرمي من هرگز رانندگي ياد نميگرفتي. لازم بود خودت به تنهايي بروي تا اعتماد به نفس پيدا كني.» بابت خدمتي كه به من كرده بود خيلي از او تشكر كردم و از فحشهايي كه نزد خالهام داده بودم خيلي خجل شدم. |